the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

داستان بامزه از انیشتین ..

 

داستان کوتاه انیشتین و راننده اش

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟
راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.
به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد!

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:48 ب.ظ


چه بامزه
عجب!!!!!!!!!!!!!!!

واقعا عجب !!

بوعلی سینا پنج‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ب.ظ

سلام
منو رانندم هم هر از گاهی از این کارها میکنیم

اره بابا ... اما خب من به نظر خودم به راننده ام بیشتر میدون میدم !!

هیی ... توهمش هم باحاله !!

علی راد جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:40 ق.ظ http://novin21.blogsky.com

ایول داشت

مرسی ... دم شما جیز جیز !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد