the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

سلام اوس کریم ... با اجازه ... !!

سلااااااااااام بهمنی های عزیز دل


قربون دو چشم ناز هممممممممتوووووووووووون 


لطفااز این به بعد توی جلد 17 نظر بدین ...




مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

نظرات 134 + ارسال نظر
پسته یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:02 ق.ظ

ساعت ها را بگذارید بخوابند ... بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست ... !!!

* دکتر علی شریعتی *

آلفرد یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ق.ظ

مبارکه......

مرسی ممنونم ...
(دونقطه دی )

آلفرد یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:44 ق.ظ

وقتی که دستای باد
قفس مرغ گرفتارو شکست
شوق پروازو نداشت

وقتی که چلچله ها
خبر فصل بهارو میدادن
عشق آغازو نداشت

دیگه آسمون براش
فرقی با قفس نداشت
واسه پرواز بلند
تو پرش هوس نداشت

شوق پرواز توی ابرا
سوی جنگلای دور
دیگه رفته از خیال اون پرنده ی صبور

(مردن شاپرکا
کشتن قاصدکا
.
.
.)


اما لحظه ای رسید
.
.
لحظه ی پریدنو رها شدن
میون بیمو امید

لحظه ای که پنجره
بغض دیوارو شکست
نقش آسمون صاف میون چشاش نشستتتتتتتتتتت

مرغ خسته پر کشیدو
افق روشنو دید
تو هوای تازه ی دشت به ستاره ها رسید

لحظه ای پاکو بزرگ
دل به دریا زدو رفت
با یه پرواز بلند تن به صحرا زدو رفت
.
.
.
رفت
.
.
رفت
.
.
رفت
.
.
رفت

ای بابا ... امان ... امااان ...
.
.
رفت
.
.
رفت
.
.
رفت !!
خوبه که خسته نشد !!!

آلفرد یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:58 ق.ظ

سقف خونم
طلای ناب
زیر پاهام حصیر سرد
تو دست من سیب گلاب
.
.
اما دلم پره
ز درد


مثل درخت بیدکی
تکمو دادم به کسی

شدم درختی تو کویر
تنهاو خشک
یه اسیر
.
.
اما یه روزگاری بود
پدر بزرگمون میگفت
بهشت همین دنیای ماست
.
عشقو صفات
.
.

اما کجاس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



میخوام دیگه رها بشم
ساده وو بی ریا بشم
زمینمو شخم بزنم

نه بد بشم
.
.
نه خوب بشم




اخی ...

نمدونم از فریدن فروغی موزیک داشتیم ؟؟!!
ادم یکی دوبار که گوش میده حالش میره تو قوطی ...اما واقعا قشنگه ... خیلی زیاد ...

راستی ... مرسی...

mardــُـمک یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:06 ب.ظ



تمام لحظه ها یکی یکی دارند مال ما می شوند..این یعنی ؛ داریم پله پله برای هم
خاطره ساز می شویم تمام صفحه ی ساعت را .
این دم های ثبت شده ، یک روز گواه خوبی خواهند بود بر تائید حقانیت ادعایمان.
حالا هم AM 02:02 !!!! برایمان تکرار می شود .
" زیر سقف نباید و باید
با کسی جز خودم نمی جوشم
..
خسته از قیل و قال ساعت ها،
..
از خودم نیز چشم می پوشم "

بلی دارند مامیشوند !! منظورت خودم و خودیی دیگه !!! ای بلاچه !!!

بلی ... بر منکرش صلوات ... بابا ما شما رو به حقانیت قبول داریم ... دیگه تاییدیه نمیخواد بابا !!!

ای قضیه ی گیر دادن به اِی اِم چیه ؟؟!!

Eblis یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:28 ب.ظ

مبارکه جلد 20ام ....

به به سلام حاج ابلیس ... مرسی ممنونم ...

آلفرد یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:30 ب.ظ

زیباترین قلب
مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در آن شهر دارد. جمعیت زیادی گرد آمدند. قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلب است که تاکنون دیده اند. مرد جوان، در کمال افتخار، با صدایی بلند به تعریف از قلب خود پرداخت.
ناگهان پیرمردی جلوی جمعیت آمد و گفت : اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست.
مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می تپید، اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود. اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آ نها را پر نکرده بود. مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر می کردند که این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد.
مرد جوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و با خنده گفت: تو حتما شوخی می کنی... قلبت را با قلب من مقایسه کن، قلب تو، تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است.
پیرمرد گفت: درست است، قلب تو سالم به نظر می رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم، می دانی، هر کدام از این زخم ها نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام، من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام، گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده که به جای آن تکه برداشته شده قرار داده ام، اما چون این تکه ها مثل هم نبوده اند گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند، چرا که یادآور عشق میان دو انسان است.
بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام، اما آنها چیزی از قلب خود را به من نداده اند، اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه درد آورند اما یار آور عشقی هستند که داشته ام، امیدوارم آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را به تکه ای که من در انتظارش بوده ام پر کنند... حالا میبینی که زیبایی واقعی چیست؟
مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر بود، به سمت پیر مرد رفت، از قلب جوان و سالم خود تکه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را جای زخم مرد جوان گذاشت.
مرد جوان به قلبش نگاه کرد، دیگر سالم نبود اما از همیشه زیباتر بود، عشق، از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بود.

خوندمش !! اما حافظه ام یاری نمیکنه کجا !!!
دستان ِ پرتوان ... برس به داد این ناتوان !!!
۰۰:۰۰ کجایی ؟؟؟!!... تقلب لطفا !!

فکر کنم توی یکی از جلدا بود !! خود‌ِ شما نزده بودینش ؟؟!!

نیپون کوکو یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:05 ب.ظ

بیا به فکر پریدن باش و خواب دیدن فردا را
به کرم کوچک شب بسپار درون پیله ی بیداری
سکوت بغض مرا مشکن نمی رسد به تو فریادم
«من و تو آن دو خطیم؛آری موازیان به ناچاری»

ناصر فیض

واقعا !!
راست میگیا !!! موازی از روی ناچاری !!

مرسی آق ناصر ... نه نه ... نیپون کوکو جون !! هیی هیی هیی !!

دوزدوزک یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:12 ب.ظ

مبارکه

به به ... سلام دوزدوزک جونم ... خوبی ؟؟!!
بابا نبودی ... کجا بودی ؟؟!! زخم مار !!
مرسی ممنونم ...

سورنا یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ب.ظ

سلام
شبی غروب می کنم کنار چشمهای تو/ وبی گناه می روم به دار چشمهای تو/ من از تمام عاشقی به این بسنده می کنم /که یک دقیقه سر کنم کنار چشمهای تو

علیک سلام ...

البته یه دقیقه خیلی کمه ها !!! اگه خدا بخواین مطمئنا قبول میکنه ها !!

سورنا یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ب.ظ

سلام
خدایا طلب اعتماد به نفس به اندازه ۱۲ ای ام



میدونید این ۱۲ ای ام حق داره اون واقعا فکر میکنه که ما گل به خودی زدیم اما...
آخه ما قبل هر مسابقه یه کلاس توجیهی برای این ۱۲ ای ام
میذاریم که دروازه ای ما بهش حمله میکنیم
دروازه حریفه و اون نباید به دروازه ای که ما ازش دفاع میکنیم حمله کنه
متاسفانه ا یندفعه وقت نشد این کلاس رو برگزار کنیم
اینم نتیجش که تو جلد ۱۹ نوشته
حالا شانس آوردیم مهاجم خوبی نیست (البته تا استانه گل به خودی پیش رفتا) وگرنه اختلافمون بیشتر میشد
یه چیز جالب
ما تونستیم توجیهش کنیم اما
اواخر نیمه اول بود
نیمه که شد دروازه ها عوض شد باز مون آش و همون کاسه
ما داشتیم ۴ به ۶ بازی میکردیم

علیک سلام ...
هیی هیی هیی ...
هیی هیی هیی ...
هیی هیی هیی ...
الهی امین !!

هیی هیی هیی ... نمیدونم والا !!

وای وای ... اونقدر خندیدم فکم درد گرفت !!

از اونجایی که ماها ادم های عادلی هستیم ۰۰:۰۰ هم میتونه بیاد و از خودش دفاع کنه !! خوب بید؟!!

سورنا یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:33 ب.ظ

راستی مبارکه
۲۰ شدیم

مرسی ممنون ...

هورررررررررررررررررررررررررااا ... اخ جون ...
البته می دونم که ماها هممون نمره ی بیستیم ... و این که مثل هیچ کسی هم نیستیم !!!

آلفرد دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ق.ظ

برادرا....التماس دعا!!!

هیی هیی هیی ... بلی ... چشم ... بهشون میگم !!

....... دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:57 ق.ظ

می خواهم برقصم بی خبر از غم میان تمام نرگس هایی که ترنم گامهایت را با عطر فصیحشان پذیرایند و به حافظه ام می سپارم همه ی ادعاهایم را .... . به حافظه ام می سپارم همه ی پاییز را. به حافظه ام می سپارم 249مین روز سال را. به حافظه ام می سپارم نقطه نقطه ی دیوار را که چگونه پنجره ای باز کرد در دلش به سوی نرمه ی باران. به حافظه ام می سپارم تا همیشه "بی قرار باشم اما آرام، بی تاب باشم اما صبور" می سپارم تا هرگز فراموشم نشود که " زندگی را با تمام زیباییهایش زندگی کنم "

بابا ... ایول ...
چه قدر کار قراره انجام بدی !!!

بابا شییره !!!!!!

اما اره ... منم یادم میمونه که : زندگی را با تمام زیباییهایش زندگی کنم !!!
حتما یادم میمونه ...

کوتلاس دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:11 ق.ظ

گفتند: خدایا!
ما را با شهیدان محشور کن!

و

مشهور شدند!

شییییییییییییییییییره کوتلاس !!!

خودمونیم نمیای نمیای اومدی هم ضربتی میای !!! عالی بود ... عالی !!!

واقعا !! مشهور شدند !!!

آلفرد دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:11 ق.ظ

هر بار که کودکانه دست کسی را گرفتیم، گم شدیم!!! آن قدر که در ما هوس گرفتن دستی هست، ترس از گم شدن نیست!!!

هیی هیی هیی ...
تورو خدا ببخشیدا ... هم جالب بود هم بامزه ... بامزه اما اخرش تلخ !!!! کلا همینه دیگه !! این ذات ِ ادماس که خرابه !!

آلفرد دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ق.ظ

اگر روزی دشمن پیدا کردی، بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی! اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتت بالاست! اگر روزی ترکت کردند، بدان با تو بودن لیاقت می خواهد

چشم ... به روی دیه !! بهش میگم ... همین الان ...

آلفرد دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:14 ق.ظ

آنگاه که انسانی دروغ می گویدبخشی ازجهان رابه قتل می رساند.

اینهامرگهای کمرنگی هستندکه انسانهابه اشتباه زندگی می خوانند...

...
....
.....
باید فکر کنم !! ادمو میبره تو فکر !! چه جلب !!

اصلا این زندگی هم یه نوع زخم ِ مار ِ !!!

آلفرد دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ق.ظ

رستنی ها کم نیست
من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تاروی زمین خم بودیم
گفتنی ها کم نیست
من و تو کم گفتیم
مثل هذیان دم مرگ ازآغاز چنین درهم و برهم گفتیم.
دیدنی ها کم نیست
من و تو کم دیدیم
بی سبب ازپائیزجای میلاد اقاقی ها راپرسیدیم.
چیدنی ها کم نیست
من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق روی دارقالی بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم.
خواندنی ها کم نیست
من و تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین شکل سرودن رادرمعبر باد با دهانی بسته واماندیم.
من و تو کم نه که باید شب بیرحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم.
من و تو حق داریم درشب این جنبش نبض آدم باشیم.
من و تو حق داریم که به اندازه ماهم شده با هم باشیم...

من و تو حق داریم که به اندازه ماهم شده با هم باشیم...

شعر زیبایی بود

قاصدک .م. دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:57 ب.ظ

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟

از کجا وز که خبر آوردی ؟

خوش خبر باشی ، اما ،‌اما

گرد بام و در من

بی ثمر می گردی

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک

در دل من همه کورند و کرند

دست بردار ازین در وطن خویش غریب

قاصد تجربه های همه تلخ

با دلم می گوید

که دروغی تو ، دروغ

که فریبی تو. ، فریب

قاصدک هان ، ولی ... آخر ... ای وای

راستی آیا رفتی با باد ؟

با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای

راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟

مانده خکستر گرمی ، جایی ؟

در اجاقی طمع شعله نمی بندم، خردک شرری هست هنوز ؟

قاصدک

ابرهای همه عالم شب وروز در دلم میگرید

سلام قاصدک جون
شعر زیبایی بود
مثل همه ی شعر های قیصر امین پور

مردم همه
تو را به خدا سوگند می دهند
ولی برای من
تو آن همیشه ای که
خدا را به تو سوگند می دهم.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:31 ق.ظ

سلام
ممنون از این همه چیز های خوبی که برامون نوشتی

آلفرد سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ق.ظ

خداجون ! متشکریم که چشم دادی بهمون
واسه گریه کردن و دیدن این دنیای زشت
مرسی که پا به ما دادی واسه ی سگ دوزدن
واسه گشتن تو جهنم دنبال راه بهشت
آخه شکرت ای خدا
واسه جهان به این بدی
چی میشد اگه تو دست
به ساختنش نمیزدی ؟

خداجون ! ممنون از اینکه دوتا دست دادی به ما
تا اونارو رو به هر مترسکی دراز کنیم
خداجون ! مرسی از این دلی که تو سینه مونه
می تونیم دل یکی دیگرو بازیچه کنیم
آخه شکرت ای خدا
واسه جهان به این بدی
چی میشد اگه تو دست
به ساختنش نمیزدی ؟

خداجون ! ممنون از اینکه دوتا دست دادی به ما
تا اونارو رو به هر مترسکی دراز کنیم
خداجون ! مرسی از این دلی که تو سینه مونه
می تونیم دل یکی دیگرو بازیچه کنیم
آخه شکرت ای خدا
واسه جهان به این بدی
چی میشد اگه تو دست
به ساختنش نمیزدی ؟

--------------------------------------------------------------------------------

البته جهان به این بدی هام که میگین نیست
چیز های قشنگی هست که برای دیدنشون باید جور دیگه ای نگاه کنیم




خواستین بگین یه آدرس بدم :چشم شویی رایگان!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:04 ب.ظ


پسته خانوم جون،این جلدو ساعت 02:02 زدی.تاکیدم رو همینه شه
یعنی ما(بهمنیا) این وقت شب/روز هنوز بیداریم و وبلاگ چک می کنیم!
/ یه تیر و دو نشون،چطوره؟!

به به سلام ...خانوم
لحنتون چه آشناست؟
بله حق با شماست ما همیشه وبلاگ رو چک می کنیم بعد به کارامون می رسیم




میگما
...چک کنید همه

میگما...
دیگه چیزی نمی گم

ک.ن سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:00 ب.ظ

سلام
دوستان حالا که اول ترم و درس ها خلوت؛ اگه موافق باشید برا باز دید به شرکتی؛ کارگاهی؛... بریم.

تو اسمت چه قدر شبیه منه !! به جون ِ اسکولاری اگه من باشم !!!
به سر اسکولاری قسم !!!!

به روی دیده
هماهنگی از شما رفتن از ما ... جون من گفتین و ما نیومدیم ؟؟!!!
البته دانشگاه باید موافقت کنه.



این قسمت برا دوس جونامه
(هورا بچه ها بازم می ریم سفر های خانوم فریزر
تازش ام شعر «حاجی من زن...نمیشم»رو با هم هم خونی می کنیم)


بریم؟

آلفرد چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:50 ب.ظ

پسته اگه محبت کنی آدرسو بدی ممنون میشم!!!
خودمم مشتاقم.........ولی به نظر می شستشو بی فایدستا!!!!!!!!

نمیدونم والا ... ادرسش دست نیپون کوکو ِ‌!!!

هیی ... شاید !!! شایدم جواب دادا !!!! امتحان کن !!

سورنا چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ب.ظ

سلام

عاشق نتواند که دمی بی غم زیست بی یار و دیار اگر بود خود غم نیست خوش آنکه به یک کرشمه جان کرد نثار هجران و وصال را ندانست که چیست

علیک سلام ...

ای بابا !! این چیزا اتیش زیر خاکستر و شعله ور میکنه !!!!!!

نیپون کوکو پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:32 ب.ظ


من از بلندی های مناجات افتاده ام
اینک تمام آبی های آسمان در دستمال مرطوب ام جاریست
وز جاده های بد بخت
گنجشک ها غروب را به خانه ام آورده اند
گنجشک های بی کار
گنجشک های روز تعطیلی
...

امان از دست این گنجشک ها !!!!

غروب خیلی وقته که اومده !! از همین حالا !! پشت در رو نگاه کن !!

BOOکوچولو پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:20 ب.ظ

خودمونیما جمیعاْ وبلاگ نویس شدیم

به به ... سلام کوچولو جون !!!
هیی هیی هیی ... اره ... میگن مسریه !! هیی !!

پسته جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ق.ظ

واقعا ارزشش رو داشت ؟؟؟؟!!!
فکر نکنم ... اول ناراحتیه واسم مهم بود !!! اما خب به قول یارو گفتنی شاید عوض عوض بوده !!!! نمیدونم !!
در هر حال ارزش ِ اعصاب خوردی رو نداره !!!!
این جور جاهاست که ... !!
ای بابا !! این نیز بگذرد !!!!

[ بدون نام ] جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:32 ب.ظ

بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند
بزن باران به نام هر چه خوبیست
به زیر آوارگاه پایکوبیست
مزار تشنه، جویباران پر از سنگ
بزن باران که وقت لای روبیست

....

.......


...... !!! البته اگه بارون قهر نباشه باهامون !!!!!

۰۰:۰۰ شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:06 ق.ظ

سلام
با کلی تاخیر مبارکه جلد ۲۰
دیدی مشکوک می زنی پسته
بازم بگو نه
چی نیز! بگذرد؟!!!!!!!

علیک سلام !!

کلی !! نه ! مناسب نیس !! تقلب please !!!

من ... من !! به جون ؛ اسکولاری اگه این جوری باشه !!!!!!!
من به شدت مشکوک بودن رو تکذیب میکنم !! بعدا امتحان کن !!
من به این راحتیا دم به تله نمیدم !!!

مگه نمیدونی !!! این دیگه !!! این نیز بگذرد !!!
.
.
.
.
.
.
زندگی رو عرض میفرمایند !!

آلفرد شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:46 ب.ظ

وای وای!!!!!!!!!!!
عجب شعریه این بزن باران!!!؟؟؟؟؟؟؟؟
واقعا جالبه.........

یادم نمیاد !! کدوم بود ؟؟!!
اهان !! الان دوباره دیدمش ~~

اری ... بسی زیبا بود !! خیلی منم خوشم اومد !!

آلفرد شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:51 ب.ظ

پسته باشه چشم....آدرسو از نیپتون کوکو میگیرم...
حالا مطمئنی که ایشون آدرسو دارن؟؟؟؟
یا اینکه ایشونم منو پاس میدن به شخص دیگه ای!!!!!!؟؟؟؟؟

:دی.....................

اره به جون ِ اسکولاری !! خبر ها حاکی از اینه ادرس دست ایشونه !!

نه ... من که پاس ندادمتون !! من ادرس ِ بلدشو دادم !! هیی !!

پسته شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 ب.ظ

شنیدین که یک دختر 9 ساله توی دبی توسط چند تا مرد چینی خورده شده !!!
مرد چینیه دل درد می گیره و میره بیمارستان و دکترا معاینه اش می کنن و قضیه لو میره !!!
عکس اون بچه ی خورده شده رو هم تو چیک چیک گذاشتم اگه جیگرشو ندارین و ناراحت میشین نرین ببینینش !!!

آلفرد شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:20 ب.ظ

به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است........
بیا بنگر چه غمگین و غریبانه
دلی خوش کرده ام با این
پرستوها و ماهی ها،
به دیدارم بیا،اما بپوشان روی
که می ترسم تو را خورشید پندارم..........



بیا ای مهربان با من
بیا ای یاد مهتابی ...

در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند،
دلم تنگ است

...
ای بابا .. با توایم دیگه !! بیاااا !!!
اما یادت باشه روسرس سرت کنیا !!! اخه احتمالا طرف کچله !! رفلکس نور رو سرش شبیه خورشید میشه !!!

آلفرد شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:33 ب.ظ

دلت وقتی که تنها شد.......
سرود مهربانی با کدامین خسته خواهی خواند
و لبهایت کدامین تشنه را سیراب خواهد کرد
نگاهت را به چشمان چه کس از شوق
خواهی دوخت؟
؟
؟
؟

؟؟؟!!!!

سوالای خوبی بود !!!!!!!

آلفرد شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:35 ب.ظ

.
.
.
.
.
.
و بعد از رفتنت
باران چه معصومانه می بارید!!!

اخی !!
اره والا !!
منم شاهدم!!

اخی !! چه قدر تحت تاثیر قرار گرفتم ... هر چی بیشتر فکر میکنم بیشتر تاحت تاثیر قرار میگیرم !!

آلفرد شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:52 ب.ظ

* * * * * * * * * * * * * * * *
* * * * * * * * * * * * * * * *
* * * * * * * * * * * * * * * *
تنها در میان تن ها چه عاشقانه مانده است!!!!!!!

در بیهودگی انتظار پیوستن به او چه بی صبرانه مانده است......
چه خوانا دوریش را بر سر در خانه نوشته است.....
و او نخواند آن چه را که پافشارانه مانده است.......

چه بسیار است دورویی ها،فراموش کردن ها و گسستن ها..گسستن ها...
گسستن ها

...... در این همهمه چه صادقانه مانده است.

* * * *
* * *
* *
*

اخ جون !!
هووووراااااا !!
ستااااااااااااااااااااااااااااااره !!!
هوورررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا !!!!

چه بسیار است دورویی ها،فراموش کردن ها و گسستن ها..گسستن ها !!!! اری !!

هوراا !! ستاره !!! اخ جوووون !

نیپون کوکو یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:32 ب.ظ

سلام
آلفرد اول اینکه:
اسمم رو درست ننوشته بودین من نیپون کوکو ام
خوبین شما؟

دوم این که:
بله من آدرس رو دارم .میدم خدمتتون!!
البته شما م باید یه کم تلاش کنین برای فهمیدن حرف های این چشم شو ی محترم


حله؟




علیک سلام ...
جدی ؟؟؟!!!
دقت نکردم !!! اره البته ... این نیپون کوکو خیلی به اسمش حساسه ... مخصوصا تو درست گفتن و درست نوشتنش !!!
پس دقت کنین !!!

مرسی دست و دلباز ... مخصوص ِ مستر الفرد !!

آلفرد دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:16 ق.ظ

سلام نیپتون کوکو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من خوبم ،شمام خوبید دیگه؟؟

دستتون درد نکنه،یو لطف دارین....
چشم بیشتر بیشتر تلاش میکنم...


مرسی نیپتون کوکو!!!!!!!!!!!!!!

هیی هیی هیی ... اِ !! این خوبم هم به شماها هم سرایت کرد ؟؟!!

بلی ... افرین به این پشت کار !!

مرسی بابت دقت !!

آلفرد دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:23 ق.ظ

پسته جریان این ستاره چیه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
شدیدا مشکوک میزنیا!!!!؟؟؟؟؟؟؟

من این ستاره ها رو پست کردم تا میزان مهم بودن مطلبو به مخاطبا منتقل کنم، اما مثل اینکه برداشت یو یه چیزی فراتر از بقیس!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

:دی
(ازین شکلکایی که از خنده غش میکنن)

ای بابا !! الفرد توام ؟؟؟!!
بابا حداقل یکی هم بیاد کمک حالِ من شه !!!

نگاه ... نگاه !!!توطئه چینی اصلا کار خوبی نیست !! چرا دوس دارین من مشکوک جلوه کنم اخه ؟؟؟؟؟؟!!!! بابا نمیشه !!! سعی نکنین !!
تا اون موقعی که بچه ها ی مشکوک (مثلا مثل ۰۰:۰۰ و شورنا و مردمک و شما !! و بقیه که معرف حضورتون هستن !!) هستن دیگه اصلا جایی واسه من نمیمونه !!!!!!

هیی هیی هیی ... به جون ِ خودم تقصر من نیست !! ارثیه !! چی کار کنم که هممون عاشق ستاره ایم !!!
هیی هیی هیی ... فقط من یه ذره شنگول تر و سرخوش ترم !!
تو فاز ِ شلوغی بودم ٬ یه چیزی گفته بودم که گفته باشم دیگه !!!!

پسته دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ب.ظ

روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که رفته پیش فرشته ها و به کارهای آنها نگاه می کند.
هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه هایی می گذارند.
مرد از فرشته پرسید: شما دارید چکار می کنید؟
.................................
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز دسته بزرگ دیگری از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می کنند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت: این بخش ارسال است، ما الطاف و رحمتهای خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته.
مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما اینجا چه می کنید و چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته جواب داد: بسیار ساده، فقط کافی است بگویند: خدایا شکر.

پسته دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ب.ظ

داستانک


مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.



به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.




کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.


ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.



زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.

باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.

او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب روی من چکید.



زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟



مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند


آلفرد دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:54 ب.ظ

پسته اشتب به عرضتون رسوندنا!!!!!!!

بنده حاضرم در محضر قاضیو دادگاهو .... سوگند بخورم که ریگی به کفشم نیس..
اینو گفتم که از گمراهی در بیاین کلهم اجمعین.

بهمنیااز آن بترسید که سر به زیر دارد!!!!!!!!!!!
حالا کیا سر به زیرنو دیگه خودتون میدونید دیگه!!

امپراتور دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:13 ب.ظ

سلام

زندگی آنقدر عجیب نیست که شما تصور میکنید. زندگی آنقدر عجیب است که شما نمیتوانید تصور کنید

۲- می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند

ستایش کردم ، گفتند خرافات است

عاشق شدم ، گفتند دروغ است

گریستم ، گفتند بهانه است

خندیدم ، گفتند دیوانه است

دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !



دکتر علی شریعتی

۳- عصاره ی همه ی مهربانی ها را گرفتند و از آن مادر ساختند

(ویلیام شکسپیر)
۴-

برای زندگی کردن

بسیار کم فرصت داریم :

اما برای روزی که خواهیم رفت

از اینجا تا ابدیت.

قدر ثانیه های زندگیت را بدان

شاید آن دنیا: انگونه که فکر میکنی نباشد!!!

ابلیس دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:16 ب.ظ



به طور متوسط در جهان روزانه ۱۲ نوزاد اشتباه به خانواده ها داده می شود.

در کشور فیلیپین بیش از ۱۰۰۰ نوع لهجه وجود دارد !

فشار عمق اقیانوس ۵۰۰ برابر سطح آب اقیانوس است !

ضربان قلب مرغ مگس خوار ۱۰۰۰ مرتبه در دقیقه است .

خورشید روزی ۱۲۶ هزار میلیارد اسب بخار انرژی به زمین میفرستد .

قویترین صدایی که در کره زمین شنیده شده مربوط میشود به آتشفشانی که ۲۷ فوریه ۱۹۸۳ ( ۷ اسفند ۶۲ ) در جزیره آتشفشانی به نام کراکاتایو در اندونزی .

آسفالت شدن خیابان برای اولین بار در سال ۱۸۷۳ در کشور انگلستان انجام شد .

بازی افتتاحیه ورزشگاه آزادی بین 2 تیم پرسپولیس و کوروزیرو برزیل برگذار شد .

مارها و ببرهای استرالیایی که چشمهایشان توسط پرندگان کور شده اند ، به راحتی میتوانند به زندگی خود ادامه دهند .

بزرگترین مار جهان ۸ متر طول و ۱۲۵ کیلو گرم وزن دارد .

داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار 520 قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران را بر سر نهاد و برای همین مناسبت 2 نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره ) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد .

قدرت بینایی جغد ۸۲ برابر انسان است .
وزن مغز گوریل ۶۰۰ گرم است .

یک خرس بالغ قادر است با سرعت یک اسب بدود !!!

ابوریحان بیرونی به چرخش زمین پی برده بود و این گالیله نبوده است که نخستین بار به چرخش زمین اشاره کرده است .

بزرگترین جانور بی مهره ماهی مرکب غول پیکر است ، بلندیش ممکن است تا حدود ۱۵ متر برسد !

اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد .

قدیمی ترین بنا در شمال توکیو است که پانصد هزار سال قدمت دارد .

حدود ۲۵۰ نفر از محققان ناسا ایرانی هستند .

کشور فنلاند از ۱۷۹ هزارو ۵۸۵ جزیره تشکیل شده است .

هر چه از استوا به سمت قطب پیش میرویم اندازه موجودات بزرگتر میشود مثل پنگوین ها ، روباه ، وال .

ماموتها روزانه ۲۰ ساعت به خوردن علف مشغول بودند ، بهتر است این را هم بدانید که روزانه ۲۵۰ کیلوگرم علف میخوردند .

داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاک - سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد .

روزانه 14000 نفر به بیماری ایدز مبتلا می شوند .

عمر خورشید پنج میلیون سال می باشد .

عمر کهکشان راه شیری ده میلیارد سال می باشد .

کوههای آلپ هر سال حدود یک سانتی متر بلندتر میشود .

فیل از گوشهایش بعنوان تهویه هوا نیز استفاده میکند ، دمای بدنش را توسط گوشهایش متعادل نگه میدارد ، چون سطح بزرگی دارد که حیوان میتواند از طریق آن گرمای بدنش را کاهش دهد .

دلفین ها و فیل ها فقط ۲ ساعت در شبانه روز میخوابند !!!

گرمترین سیاره منظومه شمسی زهره می باشد ، این سیاره درجه حرارت تقریبا ثابتی دارد که برابر با 462 سانتیگراد می باشد !

اولین هنرستان فنی و حرفه ای در ایران توسط کورش کبیر در شوش جهت تعلیم فن و هنر ساخته شد .

قدرت بینایی جغد ۸۲ برابر انسان است !

بزرگترین مار جهان ۸ متر طول و ۱۲۵ کیلو وزن دارد !




نمیدونم... دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:17 ب.ظ

مردم اشتباهاتشان را روی هم میریزند و غولی به نام تقدیر میسازند .

(( جان هاینر ))



خانمها هرگز نمیگویند تو را دوست دارم



ولی وقتی از تو پرسیدند مرا دوست داری !



بدان که درون آنها جای گرفته ای .



((رو شفوکو))








درون تو صدایی هست که تمام روز در وجود تو زمزمه می کند؛



حس می کنم این درسته ، می ‌دانم این یکی غلطه .



نه معلم ، نه واعظ ، نه پدر و مادر ، نه دوست و نه هیچ آدم عاقلی



نمی تواند بگوید چه چیز درست است و چه چیز غلط .



تنها به صدای درونت گوش کن !



(( شل سیلور استاین ))




گرامی ‌ترین و زیباترین‌ها در جهان ، نه دیده می‌ شوند و



نه حتی لمس می ‌شوند ، آنها را تنها در دل باید لمس کرد .



(( هلن کلر ))





خداوندا !



اگر بخواهم آنچه در ذهن دارم با تو بگویم ،



هزاران جلد کتاب می شود ولی آنچه در دل دارم



یک جمله بیش نیست: دوستت دارم .



(( ویکتور هوگو ))





بهترین لحظات زندگی من لحظاتی بود که در خواب گذراندم .



(( بتهوون ))





اگر از انسان آرزو و خواب گرفته شود ، بیچاره ترین موجود روی زمین است.


(( کانت ))




اگه با دلت چیزی یا کسی رو دوست داری زیاد جدی نگیرش ،

چون ارزشی نداره ، چون کار دل دوست داشتنه ، مثل کار چشم که دیدنه ،

اما اگه یه روز با عقلت کسی رو دوست داشتی ، اگه عقلت عاشق شد ،

بدون که داری چیزی رو تجربه می کنی که اسمش عشق واقعیه .

(( افلاطون ))






برای آنکه بتوانید خوشبخت زندگی کنید اسرار خود را به هرکس نگویید .



(( فلوریان ))

آلفرد دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:27 ب.ظ

برقرار باشی و سبز
گل من تازه بمون
نفسم پیشکش تو
جای من زنده بمون
باغ دل بی تو خزون
موندنی باش مهربون
تو که از خود منی
منو از خودت بدون
غزل و قافیه بی تو
همه رنگ انتظاره
این همه شعر و ترانه
همه بی عطر و بهاره
موندنی باشی همیشه
لب پاییزو نبوسی
نشه پرپر شی عزیزم
مهربون گلم نپوسی

برقرار باشی و سبز
گل من تازه بمون
نفسم پیشکش تو
جای من زنده بمون
باغ دل بی تو خزون
موندنی باش مهربون
تو که از خود منی
منو از خودت بدون
غزل و قافیه بی تو
همه رنگ انتظاره
این همه شعر و ترانه
همه بی عطر و بهاره
موندنی باشی همیشه
لب پاییزو نبوسی
نشه پرپر شی عزیزم
مهربون گلم نپوسی


.....................................
برای پر پر شدن اقاقی
برای بوسه های اتفاقی
تو این روزا که مثل شب سیاه
منتظر نور کدوم چراغی
برای لحضه های بی قراری
سا عتهای کشندهی خُماری
نَشه می کردی دلَمُ یه روزی
الان خزونی کدوم بهاری
الان خزونی کدوم بهاری
رو صندلی انتظار می شینم
گلای باغ حسرت می چینم
یا مثل سابق می شی بر می گردی
یا نمی خوام دیگه تورو ببینم
رو صندلی انتظار می شینم
گلای باغ حسرت می چینم
یا مثل سابق می شی بر می گردی
یا نمی خوام دیگه تورو ببینم


..................................
واسم از شهر فرنگ دو سه خطی بنویس
بگو اونجا مثل شهر قصه ها هست یا که نیست
بعد چند هفته تو یک نامه فرستادی و من
تا ته قصه رو خوندم از همون کاغذ خیس

ای سفر کرده عاشق نفس آوازم
من ترانه هامو با یاد تو می آغازم
اگه تو شهر فرنگه قصه تنها موندی
من از اینجا با صدام واست یه پل می سازم

قصه شهر فرنگی یه دروغ بود مگه نه
اون ورا بازاره نامردی شلوغ بود مگه نه
یه کتاب که ازش قصه می گفتن همه جا
یه کتاب نیمه جون بی فروغ بود مگه نه
یه کتاب نیمه جون بی فروغ بود مگه نه

ای سفر کرده عاشق نفس آوازم
من ترانه هامو با یاد تو می آغازم
اگه تو شهر فرنگه قصه تنها موندی
من از اینجا با صدام واست یه پل می سازم

آلفرد دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ب.ظ

*
* *
* * *
* * * *
اگه یه روز بری سفر
بری ز پیشم بی خبر

اسیر رویاها میشم
دوباره باز تنها میشم

به شب میگم پیشم بمونه
به باد میگم تا صب بخونه

بخونه از دیار یاری
چرا میری تنهام میذاری؟


اگه فراموشم کنی
ترک آغوشم کنی

پرنده ی دریا میشم
تو چنگ موج رها میشم

به دل میگم خاموش بمونه
میرم که هرکسی بدونه

میرم به سوی اون دیاری
که توش منو تنها نذاری


اگه یه روزی نومه تو،تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بیاد،که منو مبتلا کنه

به دل میگم کاریش نباشه
بذاره درد تو دوا شه

بره توی تمومه جونم
که باز برات آواز بخونم
که باز برات آواز بخونم

اگه بازم دلت میخواد یار یکدیگر باشیم
مثال ایوم قدیم بشینیمو سحر پاشیم

باید دلت رنگی بگیره
دوباره آهنگی بگیره

بگیره رنگه اون دیاری
که توش منو تنها نذاری

اگه میخوای پیشم بمونی
بیا تا باقیه جوونی

بیا تا پوست به استخونه
نذار دلم تنها بمونه

بذار شبم رنگی بگیره
دوباره آهنگی بگیره

بگیره رنگه اون دیاری
که توش منو تنها نذاری


اگه یه روزی نومه تو باز تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بیاد،که منو مبتلا کنه

به دل میگم کاریش نباشه
بذاره درد تو دوا شه

بره توی تمومه جونم
که باز برات آواز بخونم
که باز برات آواز بخونم


* * * *
* * *
* *
*











کهکشان دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ب.ظ

سلام
برا برنامه سازی استاد پیدا نشده و دانشجوی ارشد هم که قبول نمی کنند.
برنامه سازی هم درسیه که به میان ترمش شدیدا احتیاج داریم.
به نظر من اون استادی که امروز جریانش را خدمتتون عرض کردم از هر استادی برا ما بهتره. البته این یه نظر شخصی است.
ایشون کارشناسی را از دانشگاه شهید بهشتی و الان هم در روزانه دانشگاه جامع امام حسین(ع)در گرایش سیستم مشغولند.
از بابت تسلط ایشون ومیان ترم ها هم خیالتون راحت باشه.یعنی من تضمین می کنم.
فقط این وسط پیله به مسئولین می مونه که اونم فکر کنم با نامه های شما درست می شه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد