the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

به نام خدا

سلام شرمنده این چند روزه نتونستم بیام  

اول این که دست اقای غفاری درد نکنه بابت کتاب های نقشه کشی واقعا ممنون  

  اینم برنامه ی کلاس ها:  

  

                               تحقیق در عملیات: استاد کاوندی  

سری اول: ۱۰-۸ صبح تو امفی تئاتر که احتمالا منتقل بشه کلاس ۱۷ ؛ روز های شنبه

ماه

مهر(۷)

ابان(۸)

روز

۲۰

۱۱

۲۷

۱۸

 

سری دوم: ساعت ۱۴-۱۲؛ کلاس ۴ ؛روز های پنجشنبه 

ماه

ابان(۸)

اذر(۹)

دی(۱۰)

روز

۲۳

۷

۵

۳۰

۱۴

۲۱

۲۸

 

 

اقتصاد عمومی :استاد خدایاری

 کلاس۳؛ ساعت ۱۸-۱۶ ؛ روز های سه شنبه

ماه

ابان(۸)

اذر(۹)

روز

۱۴

۵

۲۱

۱۲

۲۸

۲۹

  

راستی یه چیزی ما ها تصمیم گرفتیم واسه کلاس فیزیک یه کلاس دیگه بریم که بچه ها رفتن و خیلی هم تعریف میکنن : 

کلاس استاد حسینی؛ ساعت ۴- ۲ ؛ روز های دوشنبه  

 

و دیگر هیچ

نظرات 163 + ارسال نظر
دکمه چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:28 ب.ظ

این متن رو از جلد اول برداشتم متن سناتوره چون واقعا که دعا و متن خوبی واسه شروع دوباره اس :

خدایا آنچه را که خیر من در آن است عطا فرما چه ان را به دعا خواسته باشم یا نخواسته باشم و شر را از من دور ساز اگر چه به دعا خواسته باشم .

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:54 ب.ظ

من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

بله واسه خانوم یا اقای یار!!!

ارغنون پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:47 ب.ظ

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد؟
دوستی کی اخر امد دوست داران را چه شد؟
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان راچه حال افتاد یاران راچه شد؟
شهریاران بود و خاک مهربانانه این دیار
مهربانی کی سرامد شهریاران را چه شد؟

مهربانی کی سرامد شهریاران را چه شد؟؟؟؟؟
به نظرم خیلی وقته که دوره این جور چیزا تو خیلی جاها به سر رسیده !!!!

۰۰:۰۰ جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:09 ق.ظ

سلام این طولانی ترین نظر کل بهترین حرف هاست. اگه خواستید سر وقت بخونیدش فکر کنم ارزشش رو داشته باشه

روباه گفت:
-سلام.
شازده کوچولو مودبانه جواب داد:
-سلام.
سر برگرداند ولی کسی را ندید.
صدا گفت:
-من اینجا هستم،زیر درخت سیب...
شازده کوچولو گفت:
-تو کی هستی؟خیلی خوشگلی...
روباه گفت:
-من روباهم.
شازده کوچولو به او پیشنهاد کرد:
-بیا با من بازی کن.من خیلی غمگینم...
روباه گفت:
-نمی توانم با تو بازی کنم.مرا اهلی نکرده اند.
شازده کوچولو آهی کشید و گفت:
-ببخش!
اما کمی فکر کرد و باز گفت:
-اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت:
-تو اهل اینجا نیستی.پی چه می گردی؟
شازده کوچولو گفت:
-پی آدمها می گردم.اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت:
-آدمها تفنگ دارند و شکار می کنند.این کارشان اسباب زحمت است!مرغ هم پرورش می دهند.فایده شان فقط همین است.تو پی مرغ می گردی؟شازده کوچولو گفت:-نه.من پی دوست می گردم.اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت:
-این چیزی است که امروزه دارد فراموش می شود.یعنی پیوند بستن...
-پیوند بستن؟
روباه گفت:
-البته.مثلا تو برای من هنوز پسربچه ای بیشتر نیستی،مثل صدهزار پسر بچه دیگر.نه من به تو احتیاج دارم و نه تو به من احتیاج داری.من هم برای تو روباهی بیشتر نیستم،مثل صدهزار روباه دیگر.ولی اگر تو مرا اهلی کنی،هر دو به هم احتیاج خواهیم داشت.تو برای من یگانه ی جهان خواهی شد و من برای تو یگانه ی جهان خواهم شد...
شازده کوچولو گفت:
-کم کم دارم می فهمم.یک گل هست...که گمانم مرا اهلی کرده باشد...
روباه گفت:
-ممکن است.آخر در روی زمین همه جور چیزی دیده می شود...
شازده کوچولو گفت:-ولی این در روی زمین نیست.روباه گویی سخت کنجکاو شد.گفت:-دریک سیاره دیگر؟
-آره. در آن سیاره شکارچی هم هست؟ نه.-این خیلی جالب است!مرغ چطور؟ نه.
روباه آهی کشید و گفت:-هیچ چیز کامل نیست.
اما روباه دنبال سخن پیشین خود را گرفت:
-زندگی من یکنواخت است.من مرغها را شکار می کنم و آدمها مرا شکار می کنند.همه مرغها شبیه هم اند و همه آدمها هم شبیه هم اند.این زندگی کسل ام می کند.ولی اگر تو مرا اهلی کنی،زندگیم چنان روشن خواهد شد که انگار نور آفتاب بر آن تابیده است.آن وقت من صدای پایی را که با صدای پای همه ی پاهای دیگر فرق دارد را خواهم شناخت.صدای پاهای دیگر مرا به سوراخم در زیر زمین می راند.ولی صدای پای تو مثل نغمه موسیقی از لانه بیرونم می آورد.علاوه بر این،نگاه کن! آن جا،آن گندمزار ها را می بینی؟من نان نمی خورم.گندم برای من بی فایده است!ولی تو موهای طلایی داری.پس وقتی که اهلی ام کنی معجزه می شود! گندم که طلایی رنگ است یاد تو را برایم زنده می کند. و من زمزمه باد را در گندمزارها دوست خواهم داشت.
روباه خاموش شد و مدتی به شازده کوچولو نگاه کرد.گفت:
-خواهش می کنم...بیا و مرا اهلی کن!
شازده کوچولو گفت:
-دلم می خواهد،ولی خیلی وقت ندارم.باید دوستانی پیدا کنم و بسیار چیزها هست که باید بشناسم.روباه گفت:
-فقط چیزهایی را که اهلی کنی می توانی بشناسی.آدمهای دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند.همه چیزها را ساخته و آماده از فروشنده ها می خرند.ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد آدمها دیگر دوستی ندارند.
تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن!
شازده کوچولو گفت:
-چه کار باید بکنم؟
روباه جواب داد:
-باید خیلی حوصله کنی.اول کمی دور از من این جور روی علفها می نشینی.من از زیر چشم به تو نگاه می کنم و تو هیچ نمی گویی.زبان سرچشمه ی سوء تفاهم هاست.اما تو هر روز کمی نزدیک تر می نشینی...
شازده کوچولو فردا باز آمد.
روباه گفت:
-بهتر بود که در همان وقت دیروز می آمدی.مثلا اگر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه به بعد حس می کنم که خوشبختم.هرچه ساعت پیشتر می رود خوشبختیم بیشتر می شود.درساعت چهار به هیجان می آیم و نگران می شوم،و آن وقت قدر خوشبختی را می فهمم!ولی تو اگر بی وقت بیایی هرگز نخواهم دانست که کی باید دلم را به شوق دیدارت خوش کنم...آخر همه چیز آدابی دارد.
شازده کوچولو گفت:
-آداب چیست؟
روباه گفت:
-این هم از چیزهای فراموش شده است.آداب باعث می شود که روزی متفاوت با روزهای دیگر و ساعتی متفاوت با ساعتهای دیگر باشد.مثلا شکارچی ها آدابی دارند:روزهای پنجشنبه با دختران ده می رقصند. پس پنجشنبه برای من روز شورانگیزی است.من در این روز تا نزدیک باغهای انگور به گردش می روم.اگر شکارچیها بی وقت می رقصیدند روزها همه شبیه هم می شد و من دیگر تعطیل نداشتم.
پس شازده کوچولو روباه را اهلی کرد.و چون ساعت جدایی نزدیک شد.
روباه گفت:
-آه!...من گریه خواهم کرد.
شازده کوچولو گفت:
-تقصیر خودت است. من بد تو را نمی خواستم.ولی خودت خواستی که اهلی ات کنم...
روباه گفت:
- درست است.
شازده کوچولو گفت:
- ولی تو گریه خواهی کرد!
روباه گفت:
-درست است.
-پس حاصلی برای تو ندارد.
-چرا دارد.رنگ گندمزارها...
سپس گفت:
-برو و دوباره گلها را ببین. این بار خواهی فهمید که گل خودت در جهان یکتاست.بعد برای خداحافظی پیش من برگرد تا رازی به تو هدیه کنم.
شازده کوچولو رفت و دوباره گلها را دید.به آنها گفت:
-شما هیچ شباهتی به گل من ندارید،شما هنوز هیچ نیستید.کسی شما را اهلی نکرده است و شما هم کسی را اهلی نکرده اید.روباه من هم مثل شما بود.روباهی بود شبیه صدهزار روباه دیگر.ولی من او را دوست خود کردم و حالا او در جهان یکتاست.
و گلها سخت شرمنده شدند.
شازده کوچولو باز گفت:
-شما زیبایید،ولی جز زیبایی هیچ ندارید.کسی برای شما نمی میرد.
البته گل مرا هم رهگذر عادی شبیه شما می بیند.ولی او به تنهایی از همه شما سر است،چون من فقط او را آب داده ام،چون فقط او را زیر حباب گذاشته ام.چون فقط برای او پناهگاه با تجیر ساخته ام،چون فقط برای خاطر او کرمهایش را کشته ام(جز دو سه کرم برای پروانه شدن)،چون فقط به گله گزاری او یا به خودستایی او یا گاهی هم به قهر و سکوت او گوش داده ام.چون او گل من است.
سپس پیش روباه برگشت.گفت:
-خداحافظ.
روباه گفت:
-خداحافظ.راز من این است و بسیار ساده است:فقط با چشم دل می توان خوب دید.اصل چیزها از چشم سر پنهان است.
شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند:
-اصل چیزها از چشم سر پنهان است.
روباه باز گفت:
-همان مقدار وقتی که برای گل ات صرف کرده ای باعث ارزش و اهمیت گل ات شده است.
شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند:
-همان مقدار وقتی که که برای گلم صرف کرده ام...
روباه گفت:
-آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند.اما تو نباید فراموش کنی.تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.تو مسئول گل ات هستی...
شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند:
- من مسئول گلم هستم.
- من مسئول گلم هستم.
- مسئول گلم هستم.

گاراکاه گجت شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:25 ق.ظ

سلام بهمنی ها

نمره های تحقیق در عملیات هم اومده.

مرسی

[ بدون نام ] شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:46 ق.ظ


سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی
فدای مهربونیات چه مکنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت
حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه
ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه
دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون
فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم
رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی
نمی دونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت
برای مهربونیات نوازشات بوسیدنت
به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته
یه قلب تنها و کبود هلاک یه نگاهته
من می دونم همین روزا عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت میمیره
روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی
بیشتر از این من و نذار تو غصه و دلواپسی
یه وقت من و گم نکنی تو دود اون شهر غریب
یه سرزمین غربته با صد نیرنگ و فریب
فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه
غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه
چادر شب لطیف تو از روت شبا پس نزنی
تنگ بلور آب تو یه وقت ناغافل نشکنی
اگه واست زحمتی نیست بر سر عهد مون بمون
منم تو رو سپردم دست خدای مهربون
راستی دیروز بارون اومد من و خیالت تر شدیم
رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم
از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره
غصه نخور تا تو بیای حال منم این جوریه
سرفه های مکررم مال هوای دوریه
گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه
مثه یه بچه که بار اوله میره مدرسه
تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره ؟

مریم حیدرزاده

ابن سینا شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:02 ب.ظ

سلام و دهه فجر تون مبارک واحدهای انتخابی کی می خواید تعیین کنید

فعلا ببینیم که چه گلی به سرمون زدیم تا بعد!!!

رکت انگولار شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:41 ب.ظ

سلاااااااااااام چاکر خاه هرچی بچه با معرفت بهمنیه.
لا مصب موقع امتحانا هزارتا کار میخوای بکنی امتحانا که تموم میشه آرزوهاتم باهتشون تموم میشه...
بی معرفت چه طوری؟ اگه بدونی چه خوابی برات دیدم. خیلی باحاله ها کسیو که تاحالا تو عمرت ندیدی تو خواب ببینی!!!!!!!!!! اینم از حکمتهای پروردقار!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

رکت انگولار امتحانت و باحال داری داری حال میکنی دیگه!!!!
مرسی از خواب های گوناگونت واسه من ... بابا دمت گرم نه این ورا بودی و ما نبودیم !!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:45 ب.ظ

ایندفه دیگه واقعا (و دیگر هیچ...)

من که دیگه از چند روز پیش دهنم و مهر و موم کردم و حرفی واسه گفتن ندارم!!!

پسته دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:28 ق.ظ

زندگی مسخره ای پیدا کرده م...

دیگه نمی دونم باید بخندم یا گریه کنم...درست مثه یه آدم سرطانی که حتی شیمی درمانی هم جوابش کرده...

انقده اوضاع و احوالم خنده داره که از این وضعیت مضحک آدم بیشترگریه ش میگیره!!

همیشه همینطور بوده...

دردهای بزرگ همیشه از یه موضوع ناچیز و بی اهمیت شکل میگیره...

[ بدون نام ] دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:08 ق.ظ

پسته جون ناشکری نکن و قدر سلامتیت رو بدون.همینه که ارزش داره زندگیت رو خودت باید از یکنواختی خارج کنی با سعی و تلاشت.

ایشالا از این ترم ... اگه شبیه پینوکیو نشم دیگه!!!!

tanha41 دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:15 ب.ظ

شنیده ام خیلی ها در کلاس خیلی کارها کرده اند ان شاالله همه به مراد دلشان برسند

مثل بو قلمون نشین بگو ان شا الله

ایشالا!!!! .. اما میشه به ماهم به بگین چه چیز هایی؟؟؟

[ بدون نام ] دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:20 ب.ظ

من به اندازه یک ابر دلم می گیرد وقتی می بینم منو دوستانم به خاطر گرفتن کمترین نمره روی زمین می گریم
من به اندازه یک ابر دلم می گیرد وقتی همه در یالن پریشان حالند
من به اندازه یک ابر دلم می گیرد وقتی پسر همکلاسی برگه اعتراض در دست سالن بالا و پایین می رود
من به اندازه یک ابر دلم می گیرد وقتی بی سوادترین ادم روی زمین استاد من است
من به اندازه یک ابر دلم می گیرد وقتی سوالات چند هزار دانشجو غلط است
من به اندازه یک ابر دلم می گیرد که استا با من و همگلاسی هایم سر لجبازی دارد
من از سیستم گلستان نیز دلگیرم

الهی من فدات شم که چه قدر دلگیری منم واسه خودم و همه ی اونایی که شبیه منن گریونم!!!!

رکت انگولار دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:40 ب.ظ

الاهی قربون لبای همیشه خندونش برم چرا سرطانی؟!!!!!!!!!! ببین تو آدم بشو نیستی. چی بگم آخه باید یه خورده به القوه انسانیت تو وجودت باشه تا امید به به الفعل شدنش و در نتیجه آدم شدن تو بره که نیست... اصلن توکی هستی ها ؟؟؟؟؟!!!! من کی ام؟؟!!!!!!!! فکنم جاده ی خوشبختی در دست تعمیره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هو توله مرغ نامردی اگه تایید نکنی(خط آخرو با این مدیره وبلاگه بودم)

رکت انگولاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار‌ !!!!!!! خونت حلاله اگه ببینمت فقط این روزا نمیای تا ما چشممون به جمالت روشن شه ... جون من خویه که میشناسمت والا میگفتم ادمیتت فوران کرده تو اگه داری یه ذره به من منتقل کن خسیسسسسسسسسسسسسسسسس!!!!!!
اما به سر مبارکت قسم کلی خندیم به حرفات ... چیه خیلی سر کیفی ؟؟؟؟؟؟؟ به حاجیمون سلام مارو برسون !!!
اما راست میگی جاده ی خوشبختی در دست تعمیره اما امید وارم که بعد از تعمیر عین خیابون ما نشه پر از چاله چوله !!!:D :D

۰۰:۰۰ دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:50 ب.ظ

پسته عزیز سلام. باورم نمیشه که این حرفهای تو باشه چون دقیقا حرف های خودمه. این که تو جامعه ای باشی که همه چیز فریاد نا عدالتیه. اینکه تو سن 20 ،21 سالگی این همه ترس و درد داشته باشی، اینکه بترسی از آینده و حال.... اینکه ...... بی خیال زندگی، سعی کن با این شرایط، با این آدم های دور و ورت حتی با این مشکلات یه زندگی سالم داشته باشی و هیچگاه فراموش نکن که ما به سه دلیل زندگی می کنیم. خدا، عزیزانمون، خودمون. توی این هیری ویری سعی کن موجب دل شکستگی هیچ کدومشون نشی.

به قول مردمک داریم پیر میشیم ... من مایه سر افکندگی این سه دلیلم!!!
اما خب امروز یه ذره امیدوارتر شدم ایشالا که این دوره ی وحشتناک هم تموم شه!!!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:03 ق.ظ

بابا تو دیگه چرا اینقد ناامیدی؟درسته چندوقتییه که چرخ گردون (!)هربلایی دلش میخواد سرت(سرمون)میاره ولی باید به خودت انگیزه بدی یاد روزای خوشمزه ی دبیرستان بیفت با نمره ی بالات تو دیفرانسیل،یا مثلا یادی از دیفرانسیل کن که 20گرفتن ازش مصیبته ولی تو تونسنی،اگه مخ ریاضی فیزیک تحقیق ...نداشتی باور کن هرگز نمیتونستی اون نمره ها رو بگیری باید خودت خودتو باور کنی تا بقیقه رو به این باور برسونی ،خود حقیقیتو ثابت کن....ok؟
نبینم ردیگه غصه بخوریا؟....

واقعا راست میگی هر بلایی دلش خوست سرمون اورد دیواری کوتاه تر از دیوار ما نیست دیگه!!!!
اما اره باید یه فکری به حال خودم و روحیه ام بکنم تا داغون نشم اما خب ایشالا مشکل هممون حل شه!!!
چشم مرسی دوست جونم

همای مستان سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:35 ب.ظ

شعر بسیارزیبای" من از جهانی دگرم "اثر همای


من از جهانی دگرم
ساقی از این عا لم واهی رهایم کن
نمی خواهم در این عالم بمانم
بیا از این تنه آلوده و غمگین جدایم کن


خدایا
تو را اینجا به صدها رنگ می جویند
تو را با حیله و نیرنگ می جویند
تو را با نیزه ها در جنگ می جویند
بیا از این تنه آلوده و غمگین جدایم کن


خدایا
تو جان می بخشی و اینجابه فتوای تو می گیرند جان ازما
نمی دانم کی ام من، نمی دانم کی ام من
آدمم، روحم ،خدایم یا که شیطانم
تو با خود آشنایم کن، تو با خود آشنایم کن

همای از دست این عالم، پر پرواز خود بگشود
در خورشید و آتش سوخت
خداوندا بسوزانم
در این آتش همایم کن

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:54 ب.ظ

متاسفانه منم گاهی وقتا احساس پسته رو دارم ولی یه حدیث از حضرت علی تو این موقع ها به دادم میرسه که می فرمایند
(( بزرگترین گناه نا امیدیست))
پس هیچوقت از لطف خدا نا امید نشو!

منم دوست ندارم ناامید شم اما نمیزارن به خدا !!!! تا حالا این همه داغون نبودم اما خب دیگه این چیزا دل بخواهی نیست !!!

تلخ تر از تلخ چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:48 ق.ظ

دلم گرفت از آسمون /هم از زمین هم از زمان / ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم/ من به زمین و اسمون دست رفاقت نمی دم

اما اگه منو از این حال نجات میداد... که دیگه هیچ چی!!!!

بازگشت . . . . کایزر چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:58 ب.ظ

بابا یه چند وقت بو د تو این بلاگ نمی لولیدیم ها عجب جوی پیدا کرده
درسته نمره های منم چپر چلاق شدن ولی به این روز نیفتادم تو رو خدا از این که بهمنی باشیم دیگه نا امیدمون نکن

حالا به قول خودت
حالا

۱
.
۲
.
۳
.

۴

دست دست دست
خوشگلا باید برقصن(اوا اینکه مال اینجا نیست شما به دل نگیرین با خودم بودم )

بله!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مشعوف شدم که بعد از مدت ها زیارتتون کردم!!!!
چشم رو جفت چشمام!!!
حالا
۱
۲
۳
۴
دست دست دست دست ( بابا تو این قسمت ۴ تا دست هست نه ۳تا)

کایزر چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:11 ب.ظ

کاش میشد بنده هم مال منالی داشتم
خانه و ماشین و کار ایده آلی داشتم
زندگی در کام مخلص بود شیرین وقشنگ
مثل بی دردان عالم شور و حالی داشتم
فقر و غم با من نمی شد کاش مونس روز شب
خاطر آسوده ای از بی خیالی داشتم
خسته ام از سرزنش های دوست دختر دانای خویش
کاش میشد دوست دختر نادان و لالی داشتم(نگین من گفتم ها)
دق نمیکردم دگر در این دانشگاه خراب شده
نمره و واحد بالا و استاد خوبی داشتم
در شب شعری <کایزر> خواند با آواز خوش
کاش میشد بنده هم مال و منالی داشتم

هیی هیی هیی!!!! خیلی خیلی باحال بود... بابا شعر ... بابا شاعر... بابا بامزه ... بابا ... خودتون به عنوان تمرین کاملش کنین دیگه!!!!

کایزر چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:14 ب.ظ

اینم واسه ی نمرات
اعتراض

اعتراض
اعتراض

اعتراض

اعتراض اعتراض
اعتراض






اعتراض

اعتراض ... اعتراض
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اما کو گوش شنوا!!!!!!!!!

کایزر چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:21 ب.ظ

این متنم تو بلاگ عاشقانه بود

خانومی که نمیذاره بریم فوتبال لااقل بات این متن حال کردم

عشق یعنی فوتبال


اگه یه نفر وارد عشق دو نفر بشه، آفساید میشه.اگه یه نفر به دیگری توهین کنه، خطا میشه، کارت زرد میگیره!اگه یه نفر به دیگری خیانت کنه، کارت قرمز میگیره، باید از بازی بره بیرون!!!دو نیمه هم داره: یک نیمه پسره، یک نیمه دختره

بلللللللللللللللللللللللللللللللللللله!!!!
چه قدر این قضیه بوداره!!!!!
حالا اینجاست که باید کاراگاه گجت رو صدا کنیم :
گجت پر توان برس به داد این ناتوان
: این خانومه کیه؟؟؟؟ کدوم خانومه؟؟؟

دنیز پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:52 ب.ظ

دوست دارم خاکستر باشم تا گردوغبار
دوست دارم به جای اینکه در پوسیدگی ها خاموش باشم بارقه هایم در شعله های تابان بسوزد
دوست دارم شهابی درخشان باشم و هر ذره من گدازه ای با شکوه تا یک ستاره دائمی خواب آلود
وظیفه ی انسان زندگی کردن است نه همیشه زیستن
اما واقعا نمی دونم تو این پیام نور چه جوری زندگی کنم اگه بلدید به منم یاد بدید که چه طور به خاطر 6 صدم یه بار دیگه یه کتابو بخونم خیلی خیلی خیلی … سخته

والا ماها هم بلد نیستیم اما این طوری که سال بالایی ها میگن ادم خودش از ترم 3 با استفاده از ضمیر ناخوداگاهش!!! یاد میگیره ... بیخیال دیگه با اعصاب خوردی که چیزی درست نمیشه ... 2نیا دوروزه 1روزشم جمعه اس که تعطیله و نصف اون یکی روزشم ما تو خوابیم اونم نصف روز میمونه که اینو خودت هر جور دوست داری تقسیم کن دیگه وقتی واسه غصه نمونه که!!!

گاراکاه گجت پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:31 ب.ظ

بله این جور که بوش میاد یه خبرایی هست!!!!!!

راستی از پسر عاشق کلاس که توی جلد هفتم گفته بود عاشق یکی از دخترای کلاس شده چه خبر؟؟؟؟؟

به زودی همه چیز آشکار میشد.منتظر باشید.

ما ها که خیلی وقته داریم سماق میمکیم تا ببینیم چی میشه اما خب یکی از احتمالات اینه که احتمالا اون عاشق با نمره هاش توی درسا سرخورده شده و افسردگی گرفته و ۱۰۰۰ تا اتفاق دیگه واسش افتاده که دیگه اصلا یاد مشوقش نیافتاده شایدم الانه سر به بیابون گذاشته شاید!!!!!! (با این سیستم که من احتمال دادم قطعا نمره ام تو درس احتمال بیسته :D)

۰۰:۰۰ پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:07 ب.ظ

بسم الله...
باسلام به همه ی دانشجویان عزیز پیام نوری بلاخص صنایعی بلاخص تر بهمنی ای(!) یا به قول گفتنی شاگرد تنبل های خیلی خیلی زرنگ!
همون طور که مطلع هستید امسال یعنی نیمسال اول 87-88 سؤالات وطرز تصحیح سؤالات که با سهل انگاری مسؤلین بی مسؤلیت پیام نور به یک فاجعه تبدیل شده به عنوان یک خاطره ی تلخ زمان خوش دانشجویی رفت تو بایگانی !
ما تقریبا اکثر قریب به اتفاق در دوران دانش آموزی در دبیرستان در کوران بی رحم وغیر انسانی غول کنکور، همیشه دلمون به این خوش بود که به یک دانشگاه نما، قبول بشیم و باقی عمرمون را تو اونجا به خوشی و اطمینان خاطر وآسودگی خیال، مشغول به تحصیل علم(!؟) بشیم. به جسارت میتونم بگم که نگرش کلی ما نسبت به دانشگاه، یک مدینه ی فاضله با تمام امکانات در هزاره ی سوم در خاورمیانه در یک مملکت فقط اسلامی! بود ولی با ورود به این شبه جهنم دنیوی(پیام نور) تازه فهمیدیم که کجاییم وسنگک( یا بربری) دونه ای چنده؟!
فشار خونم به حالت max خودش رسید وقتی شنیدم که دکتر X در اجلاسی در پایتخت، حدود 2ماه پیش خطاب به دانشگاه پیام نور گفته بود نباید این دانشگاه به کارخونه ی تولید مدرک تبدیل بشه! یکی باید به ایشون بگه سؤتفاهمی رخ داده چون فکر کنم منظور ایشون همان دانشگاه دکتر جاسبی (آزاد خیلی اسلامی)باشه!
از اینها که بگذریم ما دانشجویان این دانشگاه این روزها تقریبا (16 ساعت در شبانه روز البته اگه در این مورد خوابی نبینیم) در حالت بلا تکلیفی هستیم و دستمون به هیچ جا بند نیست جز درگاه حق( یا هو) . به خدا من تو این ترم کلی پیر شدم باور کنید...
خدا به هممون صبر عطا کنه که تو این 10 ، 20 ، ... سالی که اینجا مشغولیم بتونیم جون سالم به در ببریم تا ببینیم بقیه ی زندگی چه شکلیه
فعلا، با اجازه....


خیلی متنت بامزه و پر از کنایه بود اره راست میگی ... دقیقا زدین تو خال !!!!! همون تصورات همون سیستم تفکرات و همون نگرش!!!!
اما واقعا اسم پیام گور شایسته ی این جاست !!!! (لابد ما هم مرده هاشیم دیگه!!!!)

[ بدون نام ] جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:17 ق.ظ

زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایا کمکم کن

واقعا!!!! خدایا هممون رو کمک کن

[ بدون نام ] جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:56 ق.ظ

خدایا
پناه غربت غمناک دستهایی باش
که دردناکترین ساقه های تنهاییست

[ بدون نام ] جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:15 ب.ظ

در هیچ کجا برای مردن جا نیست...



چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه ی دو وجهی تکرار خسته ام
من بی رمق ترین نفس این حوالی ام
از بودن مکرر بردار خسته ام
من با عبور ثانیه ها خوار می شوم
از حمل این جنازه ی هوشیار خسته ام

چرا چرا من یه جایی رو میشناسم همین پیام نور دیگه !!!! جایی بهتر از اینجا واسه مردن!!!! الله و اکبر

mar2mak شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:52 ب.ظ


...
و چه خواب هایی که جاده ی مجبورا بی رحم زندگی برایمان ندیده!
و چه سازهای نمداری که برای رقصاندنمان در صحنه ی یکتای
زیستن کوک نشده!
در این جاده که پر است از حوادث غیرمترقبه دلم خوش است دارم
کسی را که ناگفته کلمات تلخم را میخواند و باز ناگفته روی زخم
های نمک خورده ام کافور میزند.کسی که بودنم را دلیل است و مرگ
تدریجیم را بهانه.کسی که ۱۱۴ بار امید بخشم بوده و ۱۱۴ بار به خویش
دعوتم نموده،کسی که شاید اگر میدانست چنین خواهم بود
(که البته به یقین میدانست)از ریختن گٍلم در قالب دنیوی منصرف میشد.
.
.
.
و چه خواب هایی...

[ بدون نام ] شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:30 ب.ظ http://pnu-batlagh.blogfa.com

خواهشا به این وبلاگ مراجعه منید و نظر بدید در مورد پیام نوره
ولی سعی کنید نظراتتون مفید و موثر باشه


pnu-batlagh.blogfa.com

به روی دیده!!!!

۰۰:۰۰ شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:44 ب.ظ

در لحظاتی از زندگی اتفاق افتاده که گریه کنیم و بگوییم من برای عشقی رنج می کشم که ارزش این رنج را ندارد ما رنج می کشیم چون گمان می کنیم که بیش از آنچه به دست می آوریم ایثار میکنیم یا رنج می کشیم چون عشقمان به رسمیت شناخته نمی شود .
رنج می کشیم چون نمی توانیم قواعد خاص خود را تحمیل کنیم اما رنج ما بی دلیل است چون عشق بذر رشد و تکامل ماست. هر چه بیشتر دوست داشته باشیم به تجربه ی معنوی نزدیکتریم. مجذوبین، آنها که روحشان به شعله ی عشق می سوخت بر همه ی پیش داوری های زمان پیروز شدند آنها آواز می خواندند می خندیدند به صدای بلند دعا می کردند می رقصیدند و در آنچه که پل قدیس "جنون مقدس" می نامید شرکت می کردند؛ آنها شادمان بودند زیرا آن که دوست می دارد جهان را فتح کرده است بی آنکه بترسد مبادا چیزی را از دست بدهد؛ عشق حقیقی ایثار کامل است.

از کتاب: کنار رودخانه ی پیدرا نشستم و گریه کردم.
نوشته ی : پا‍‍ئولو کوئیلو

خیلی قشنگ بود من این کتابشو نخوندم .... نمیدونم ورونیکا تصمیم می گیرد که بمیرد رو خوندی یا نه !!!! اما خیلی کتاب جالب و قشنگیه اگه وقت داشتین یه نگاه بندازین بهش

[ بدون نام ] شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:14 ب.ظ

درخت فایقی برای رفتنم
آب جاده ی کذشتنم
وباد رهنمای من
به هر کجا که بخواهد به هر کجا که از انجا صدای امید بیاید
واین نهایت شادیست
که آسمان به رنگ بی کرانه ترین دریاهاست
وابر های غصه را باد برده است
درون کوله بارم فقط شادیست
ودلخوشی به آفتاب و آب وخاک
در رویاهای رنگی ام
نوای چلچله از بیشه های آن سوتر
مرا صدا می کند گویا:
من مسافرم
ای باد های همواره
مرابه وسعت تشکیل برگها ببرید...

مرابه وسعت تشکیل برگها ببرید...
.
.
چشم میبرمت!!!

مهندس کپک(kapak) شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:39 ب.ظ

این 3 میوه ؟ (تمرکز کنید و جواب را در ذهن خود نگه دارید. حال ویژگیهای کدام را انتخاب می کنیدشخصیت خود را مطابق جوابتان بیابید)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
جواب: اگر هلو را انتخاب کردید مشخص می شود شما فردی هستید که هلو دوست دارد! اگر سیب را انتخاب کردید مشخص می شود شما فردی هستید که سیب دوست دارد! اگر خیار را انتخاب کردید مشخص می شود شما فردی هستید که خیار دوست دارد!

بله!!!!!!!!!!!!!!!! معلوم شد که من سیب و خیار و خیلی دوست دارم ... مرسی بابت این روانشناسی قویت!!!

[ بدون نام ] شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:51 ب.ظ

سنگک

جاااااااااااااااااااااااااااااااااان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ربط داشت؟؟؟
نه فکر کنم نداشت d:

نوا یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:04 ق.ظ

دل تاریست که اگر بشکند بهتر می نوازد...........!!!؟؟؟

بشکن .... نه نمی شکنم
بشکن ... نه نمیشکنم
خب باشه هر جور میلته

ابن سینا دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:17 ب.ظ

در خواب ناز بودم شبی
دیدم کسی در می زند
در را گشودم روی او
دیدم غم است در می زند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا

غم با همه بیگاگی
هر شب به من سر می زند

ای بابا به در خونه ی مارو هم میزنه ... زورمون که نکردن در و وا نمی کنیم!!! در و وا نمی کنیم!!!( ۴ بار)
ماشالا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

۰۰:۰۰ دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:32 ب.ظ

خدا را شکر که من از هیچکس خدایی به ارث نبرده ام و آزادم هر طور میلم است خدایم را بشناسم. خدای من مهربان و دلسوز و اندیشمند و بخشنده و پرتفاهم و شوخ طبع است.

بابا لنگ دراز
جین وبستر

جالب بووووووووووووووود!!!!!

[ بدون نام ] دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:04 ب.ظ

خیلی خوب بود که پاشا خان و لاک غلط گیر خان داشتن میرفتن به نمایندگی ماها بصحبتن و درمانی واسه دل های زخمیدمون (البته این دردا تو اینجا فراوانن و ۱۰۰البته لاعلاج)پیدا کنن ولی...........ولی................نشد یعنی نذاشتن اما همینکه قصد کردین برین و رفتین و اجازه ندادن کافی بود....مرسی که همه به فکریم ......ایشالا یه موقعیت دیگه یه جای دیگه یه وقت دیگه بالاخره ثابت میشه

واقعا راست میگی منم از جفتشون تشکر میکنم و البته از تنها ۴۱ واقعا عالی بود ... عجب جذبه ای !!!!!

کایزر دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:59 ب.ظ

السلام علیک بر بهمنی ها امروز در چه حالین؟
ما که ای بدک نیستیم از احوال پرسی های شما
کارگاه گجت هم لازم نیست به زحمت بیفته نه من نه خانومی هیچ کدوم راضی به زحمت نیستیم و نمی خوایم شناخته بشیم ملبته خانومی رم بشنهسین فرقی نمی کنه خون از بهمنی ها نیست حالا از بحث های انحرافی بگذریم اینم فیث جدیده تو این پارازیت:

گفتم که مال من شو گفتا چه انتظاری؟
گفتم مگر که جرم است؟ گفتا خبر نداری؟
گفتم دو چشم مستت آتش زده به جانم
گفتا بسوز و کف کن یک عمر در خماری
رفتم کنار دستش یک لحظه ای نشستم
چیزی به او پراندم با حال شرمساری
دیدم بجای پرخاش آن فتنه جوی کلاش
با غمزه ای چنین گفت با من چکار داری؟
یکباره هنک کردم قلبم تالاپ تولوپ کرد
آیا چه میشود گفت در وضع اضطراری؟
گفتم بده به بنده دختر نشانی ات را
تا با پدر بیایم فردا به خواستگاری


آبجی حالا وقتشه دست دست دست

به روی دیده داداش!!!!!!
در هر حال به ایشون سلام گرم و صمیمانه ی بنده رو ابلاغ بفرمایین !!!
حالا ۱ ۲ ۳ ۴
.
.
.
دست دست دست دست (یادتون نره ها این ۴تا ست نه ۳ تا )

ارغنون دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:00 ب.ظ

خوابی دیدم ...

خواب دیدم در ساحل با خدا قدم میزنم.

بر پهنه آسمان صحنه هایی از زندګی ام برق زد.

در هر صحنه دو جفت جای پا روی شن دیدم.

یکی متعلق به من و دیګری متعلق به خدا.

وقنی آخرین صحنه در مقابلم برق زد.

به پشت سر و به جای پاهای روی شن نګاه کردم.

متوجه شدم که چندین باردرطول مسیر زندګی ام ، فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است.

همچنین متوجه شدم که این در سخت ترین و غمګین ترین دوران زندګی ام بوده است.

این واقعا برایم ناراحت کننده بود و درباره اش از خدا سوال کردم:

خدایا ! تو ګفتی اګر به دنبال تو بیایم ، در تمام راه با من خواهی بود.

ولی دیدم که در سختترین دوران زندګی ام ، فقط یک جفت جای پا وجود داشت.

نمی فهمم چرا هنګامی که بیش از هر وقت دیګر به تو نیاز داشتم ، مرا تنها ګذاشتی.

خدا پاسخ داد : بنده ی بسیارعزیزم ، من درکنارت هستم وهرګزتنهایت نخواهم ګذاشت.

اګر درآزمونها و رنج ها، فقط یک جفت جای پا دیدی ،

زمانی بود که تو را در آغوشم حمل می کردم.

وااااااااااااااااااااای بیز بیز شدم !!!!

ارغنون دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:03 ب.ظ

روح من یک اسب است
ولی در اینجا که منم
اسب تازی را به خراس میبندند
وبا اسب ګاری هم زنجیر میکنند
و در اینجا که منم
ماندکاران ازادند و
فراریان در بند

بګذار تا شیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش باز ګشاید
هر چند انجا جز رنج و پریشانی چیز دیګری نباشد
اما کوری را به خاطر آرامش تحمل مکن

(دکتر شریعتی)

بااااااااااااااااااااااااا باااااااااااااااااااااااااااااااااا !!!!
دیگه مرسی حجت که بر ما تموم شد!!!!

ارغنون دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:04 ب.ظ

بوی اسب می دهی

بوی شیهه، بوی دشت

بوی آن سوار را

او که رفت و هیچ وقت برنګشت

*

شیهه می کشد دلت

باد می شود

می وزد چهار نعل

سنګ و صخره زیر پای تو

شاد می شود

می دود چهار نعل

*

یال زخمی ات شبیه آبشار

روی شانه های کوه ریخته

وای از آن خیال زخمی ات

تا کجای آسمان ګریخته

*

روی کوههای پرغرور

روی خاک دره های دور

ردپای وړحشی تو مانده است

رفته ای و دست خط خونی تو را

هیچکس بجز خدا نخوانده است

*

**آنان که رفتند کار حسینی کردند

آنان که ماندند کار زینبی کنند

وګرنه یزیدیند**

ارغنون دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:07 ب.ظ

( پرنده ماهی)

آن پرنده عاشق است

عاشق ستاره ماهی ای

که مثل یک نګین نقره ای

روی دست آب برق می زند

ماهی لباس نقره ای هم عاشق است

عاشق پرنده ی طلایی ای

که مثل سکه ای توی مشت آفتاب برق میزند

آن پرنده را ولی چطور

می شود به ماهی اش رساند

خطبه ی عروسی این دو عاشق عجیب را چطور

می شود میان ابر و آب خواند

هیچکس تاکنون

سفره ای برای عقد ماهی و پرنده ای نچیده است

هیچکس پرنده ماهی ای ندیده است

یک شب ولی

مطمینم عشق بال می شود

راهی جاده های روشن خیال می شود

ماهی ای می پرد به سمت آسمان

یک شبی

مطمینم عشق باله می شود

راههای دور مثل کاغذی مچاله می شود

و پرنده ای شناکنان

می رود به قعر آبهای بی کران

بعد از آن روی نقشه های عاشقی

سرزمین تازه ای آفریده می شود

و پرنده ماهی ای

بال و پر زنان ، شناکنان

هم در آب و هم در آسمان دیده می شود

عااااااااااااااااالی بود عالییییییییییییییییییییییییییییییییی!!!

ارغنون دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:09 ب.ظ

لیلی رفتن است
خدا ګفت لیلی یک ماجراست ، ماجرایی آکنده از من ، ماجرایی که باید بسازیش .
شیطان ګفت: تنها یک اتفاق است . بنشین تا بیفتد. آنان که حرف شیطان را باور کردند ، نشستند و لیلی هیچګاه اتفاق نیفتاد.مجنون اما بلند شد رفت تا لیلی را بسازد .
خدا ګفت : لیلی درد است . درد زادنی نو . تولدی بدست خویشتن .
شیطان ګفت : آسودګی است ، خیالی ست خوش .
خدا ګفت : لیلی ، رفتن است . عبور است و رد شدن.
شیطان ګفت : ماندن است . فرو خوردن در خود.
خدا ګفت : لیلی جست و جو است . لیلی نرسیدن است و بخشیدن .
شیطان ګفت : خواستن است ، ګرفتن و تملک.
خدا ګفت : لیلی سخت است . دیر است و دور از دست.
شیطان ګفت : ساده است . همین جایی و دم دست.
و دنیا پر شد از لیلی های زود . لیلی های ساده اینجایی . لیلی های نزدیک لحظه ای.
خدا ګفت : لیلی زندګی است . زیستنی از نوعی دیګر . لیلی جاودانګی شد و شیطان دیګر نبود.
مجنون ، زیستنی از نوعی دیګر را برګزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد.

خدا ګفت : لیلی ، رفتن است . عبور است و رد شدن!!!
.
.
.
چنین متنی رو تا حالا نخونده بودم واقعا که جالب بود واسم خیلی خیلی خیلی زیاد !!!!

۰۰:۰۰ سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:53 ب.ظ

من نشستم و گریه کردم . افسانه ها می گویند که هر چه در آبهای این رودخانه بیفتد ، چه برگ ، چه حشره ، چه پر یک پرنده ، همه چیز در بستر این رودخانه به سنگ بدل می شود . آه ، حاضرم هرچه دارم بدهم تا بتوانم قلبم را از سینه بیرون کشم و آن را به رودخانه پرتاب کنم . آن وقت دیگر نه رنجی می ماند نه افسوسی و نه خاطره ای . من در ساحل رودخانه ی پیدرا نشستم و گریه کردم . سرمای زمستان باعث شد که اشکهایم را روی گونه هایم احساس کنم . آنها با آبهای بسیار سرد رودخانه درآمیختن و گذشتند . در جایی این رودخانه به رودی دیگر می پیوندد و باز به رودی دیگر تا جایی که بس دور از چشمهای من و قلب من همه ی آبها با دریا می آمیزد . باشد که اشکهای من تا دوردست جاری شود تا عشق من هرگز نداند که من روزی به خاطر او اشک ریخته ام . باشد که اشکهای من تا دوردستها جاری شود و آنگاه من رودخانه ، صومعه ، کلیسای پیرنه و راههای را که با هم پیمودیم فراموش خواهم کرد . جاده ها ، کوهها و مزارع رویاهایم را فراموش خواهم کرد . رویاهایی که از آن من بودند ولی نمی شناختمشان . آن لحظه جادویی را به یاد خواهم آورد . لحظه ای که گفتن یک آری یا نه می تواند زندگی انسان را عوض کند ........ همه داستانهای عاشقانه به هم شبیه هستند .
از کتاب: کنار رودخانه ی پیدرا نشستم و گریه کردم.
نوشته ی : پا‍‍ئولو کوئیلو

بو علی سینا چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:47 ب.ظ

بابا طاهر :
دلا راه تو بی خارو خسک بی گذرگاه تو بر اوج فک بی

گر از دستت براید پوست از تن بر اور تا که بارت کمترک بی

بو علی سینا چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:54 ب.ظ

سخنی از امام علی ع :
تو سه نوع دوست وسه نوع دشمن داری دوستان تو یکی ان کسی است که مستقیما با تو دوست است و دیگری دوست دوست توست وسومی دشمن دشمن توست اما دشمنان تو یکی ان کسی است که مستقیما با تو دشمنی داردودیگری دوست دشمن توست و سومی دشمن دوست توست

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:39 ق.ظ

اگه یه روز قلب کسی رو شکستی یه میخ رو دیوار بکوب.اگه یه روز دلش رو بدست آوردی میخ رو از دیوار در بیار. ولی یادت باشه که جای میخ رو دیوار می مونه.

ااااااااااااااوه دیوار و خونه رو واسه چی خراب کنیم اخه؟؟؟؟!!!!!
یادمون میمونه دیگه ... تو موافقی؟؟؟!!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:55 ب.ظ

سلام به برو بچ بهمنی

سلام علیکم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد