the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

به نام ِ خدایی که همین نزدیکی هاست ... راستی خداجون ... سلام !!

بهمنی های گل سلام  

 

  

 

لطف کنین از این به بعد توی جلد یازده نظر بدید  

ممنون

                                                                      (۰۰۷ خان ...خوبه؟!؟!)


نظرات 194 + ارسال نظر
پسته چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:55 ب.ظ



وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود.

دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است .



؛ دکتر علی شریعتی ؛

mardomak چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ب.ظ http://mardomak.blogsky.com



می خواهم پیرو اصلاح الگوی مصرف! پنج جین ِ تمام بدوم !
الگوی اسراف باید اپیدمی شود گاهی !



شیره ...بابا خوبه که پیروی این الگو باشی !!

الگو های دیگه هم توی راهه !! مثلا اگلوی لزوم زن دوم ... و خیلی های دیگه !!! بعدا خدمتتون عرض میکنم !!

سورنا پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 ق.ظ

سلام
بابا ایول ۱۹

علیک سلام ...

بلی ... ایول ایوله ایول ... حاجی تاج سر ِ ایول !!!

۰۰:۰۰ پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:47 ق.ظ

مبارک مبارک جلد ۱۹ مبارک
اگه روز بهتری می شد چیکار می کردی سورنا
ماشالاه.............
دمت جیز!
ایشا... بهترین روزها زوده زود از راه برسه
راستی .......
.......
......
هیچی یادم رفت!

دست شما درد نکنه ... چرا زحمت کشیدین ...
واقها !!
حالا روز ِ خوبی نبوده !! وای به اون روز خوب خوبا !!!

ایشالا !!

نه دیگه !!! ۰۰:۰۰ ببین دیدی مشکوک میزنی !! حالا نه ... جون ِ اسکولاری ... اخه شما ... با این همه حافظه که زبانزد ِ خاص و عامه ... اگه یادتون بره ؛ عجیب نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!
چرا هست دیگه !!! دمت گرم شششییییییییییررره !!

آلفرد پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:39 ب.ظ

بابا مبارکه!!!!!!!!!!!!!

ما منتظر بیستومی هستیم..........ما منتظر بیستومی هستیم

مرسی ... مرسی ...

بلی ... ما که شکممون و صابون زدیم !! تا ببینیم چی میشه !!

سورنا پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:33 ب.ظ

سلام
دو تا شعر از دیروز نیست
نمیدونم چرا به دستتون نرسیده ولی الان مینویسمشون
یکیش قبل کاش از اول قمیشیه اون یکی هم قبل عادت قمیشیه
اما در مورد پسته(از اون شکلکای پلید یا از اونایی که از چشاشون جین میریزه):
۰۰:۰۰ اینطوری نَمیشه نه نَمیشه
این پسته حسابی داره شیطنت میکنه باید یه فکری به حالش بکنیم
پسته مراقب خودت باش(از اون شکلکایی که دارن تهدید میکنن البته اگه وجود داشته باشه)

علیک سلام ...

بابا من بیگناهم ... به جون ِ اسکولاری اگه من کاری کرده باشم ... خب اگه من میخواستم چند تا شو کم کنم یه ذره بیشتر از دوتا دو حذف میکرم !!
واسه من چه فرقی میکنه ... یه نظر بیشتر یا کمتر ؟؟؟؟!!

اما نمیدونم این چه مشکلی بود که تو اون جلد بود چند بار مثلا سکوت شب و جولیا نظر داده بودن اما نظر به دست من نرسیده بود !!
نمیدونم ... حتی قول دادم که چکشون کنم اما نفهمیدم که اشکال از کجا اب میخوره !!!

نه دیگه مهندس جان ... من دیگه جیین چیمامو بیرون کردم !! میگن ترسناک میشم !!!

هیی ... آه ببین !!!!!!!!!!!

۰۰:۰۰ پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:47 ب.ظ

افطار نزدیکه
به به.
................

تا افق پله به پله
شب به نرمی گام بر می داشت
در کنار پله ها
فانوس روشن بود
بادبادک های بازیگوش دم تکان دادند
بادبادک رفت بالا
قرقره از غصه لاغر شد

بادبادک جان چه می بینی ازآن بالا؟
بادبادک جان ...؟
در میان جاده ها آیا غباری هست؟
بر فراز تخت سنگ آیا نشان نعل اسب تک سواری هست؟
بادبادک جان ببین آیا بهاری هست؟

بر سر سفره بغض سنگینی برایم لقمه می گیرد
ببین پیک امید آیا روی دوشش کوله باری هست؟

من دلم با خویش می گوید
که آری هست
آری هست

«عمران صلاحی»

وایی .... به به ... اخ جونمی جون ... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ ب !!!

خیلی جالب بود ... خوشمان امد !!!
اما فکر نکنم بادبادک چیزی ببینه !!!!! اخه میگن از بلندی میترسه !!

تنها ۴۱ پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:28 ب.ظ

می خواستم زندگی کنم راهم را بستند
ستایش کردم گفتند خرافات است
عاشق شدم گفتند دروغ است
گریستم گفتند بهانه است
خندیدم گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم

دکتر علی شریعتی

جلد جدید مبارک

کاش میشد پیاده شد !!!!
اقا ... اقا ایستگاه بعد ... میرسم به مقصد ... پیاده میشم !!

ایهاالناس ... یا علی !!!

راستی ... مرسیییی ... ممنون ...

نیپون کوکو جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:06 ق.ظ


تو راست می گفتی !!!
ما هیچ شباهتی با هم نداشتیم .....تنها تفاوتمان درهمین بود - فقط

فقط ... فقط !!!
شیره بابا ... خب خوب ِ فقط همین یه دونه بوده !!
البته مثل این که اکثرا راست میگه !!
(شاخکاتون نجنبه ... همین جوری یه چیزی گفتم !! هیی !)

Helen جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:55 ب.ظ

دو خط موازى زاییـده شدند .
پسرکى در کلاس درس آنها را روى کاغذ کشید ، آن وقت دو ‏خط موازىچشمشــان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشـان تپیـد و مهر یکدیگر را در ‏سینه جای دادند...
خط اولى گفت : ما مى توانیم زندگی خوبی داشته باشیم و خط دومی ‏از هیجان لــرزید. خط اولی ادامه داد : و خانه اى داشته باشیم در یک صفحه دنج کـاغذ ، من روزها کار میکنم. می توانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم ، یا خط کنار ‏یک نردبان ...
خط دومی گفت: من هم می توانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ ‏شوم ، یا خط یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خـــلوت‎.‎
خط اولی گفت: چه شغل شاعـــرانه اى و حتمأ زندگی خوشی خواهیــم داشـت‎.‎..
در همین لحظه معلم فریاد زد: دو خط موازی هرگز به هم نمیرسند و بچه ها تکرار ‏کردند: دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند‎.‎
دو خط موازی لـرزیدند ، به همدیگــر نگـاه کردند و خط دومی زد زیر گریـه‎ .‎
خط اولی گفت: نه این امکان ندارد ، حتمأ یک راهی پیدا میشود .
خط دومی گفت: ‏شنیدی که چه گفتند؟ هیچ راهی وجود ندارد. ما هیچ وقت به هم نمی رسیم و دوباره ‏زد زیر گریه...
خط اولی گفت: نباید نا امید شد، ما از این صفحه کاغذ خارج می شویم و ‏دنیا را زیر پا می گذاریم ، بالاخره کسی پیدا میشود که مشکل ما را حل کند.
خط دومی ‏آرام گرفت و اندوهناک از صفحه کاغذ بیرون خزیدند ، از زیردر کلاس گذشتند و وارد حیاط ‏شدند و از آن لحظه به بعد سفرهای دو خط موازی شروع شد...
آنها از دشتها ‏گذشتند ..... ،
از صحراهای سوزان ..... ،
از کوههای بلند ..... ،
از دره های عمیق .......،
از دریاها ....... ،
از شهرهای شلوغ و سالها گذشت ...
آنها دانشمندان زیادی را ملاقات کردند ، ریاضیدان به آنها گفت: این محال است!!! هیچ ‏فرمولی شما را به هم نخواهد رساند، شما همه چیز را خراب میکنید!
فیزیکدان گفت: ‏بگذارید از همین الآن نا امیدتان کنم! اگر می شد قوانین طبیعت را نادیده گرفت، دیگر ‏دانشی به نام فیزیک وجود نداشت...!
پزشک گفت: از من کاری ساخته نیست، دردتان بی ‏درمان است!
شیمی دان گفت: شما دو عنصر غیر قابل ترکیب هستید و اگر قرار باشد با ‏یکدیگر ترکیب شوید ، همه مواد خواص خود را از دست خواهند داد!
ستاره شناس ‏گفت: شما خودخواه ترین موجودات روی زمین هستید، رسیدن شما به هم مساوی ‏است با نابودی جهان! دنیا به هم میریزد و سیـارات از مدار خارج می شوند !کرات با ‏هم تصادف میکنند و نظام دنیا از هم می پاشد !چون شما یک قانون بزرگ را نقض کرده ‏اید...
فیلسوف گفت: متاسفم... جمع نقیضین محــال است !!!
و بالآخره به کودکی رسیدند و کودک فقط سه جمله گفت: شما به هم میرسید ، اما نه در ‏دنیاى واقعیات، آن را در دنیاى دیگری جستجو کنید...
دو خط موازی او را هم ترک کردند ‏و باز هم به سفرهایشان ادامه دادند، اما حالا یک چیز داشت در وجودشان شکل میگرفت: ‏‏«آنها کم کم میل به هم رسیدن را از دست میدادند.»
خط اولی گفت: این بی ‏معنی است!
خط دومی گفت:چی بی معنی است؟!
خط اولی گفت:این که به هم ‏برسیم!!!
خط دومی گفت: من هم همینطور فکر میکــنم! و آنها به راهشان ادامه دادند...‎
روزی به یک دشت رسیدند ، یک نقاش میان سبزه ها ایستاده بودو نقاشی میکرد...
خط ‏اولی گفت : بیـا وارد آن بوم نقاشی شویم و از این آوارگی نجات پیــدا کنیم !
خط دومی گفت: شاید ما هیچوقت نباید از آن صفحه کاغذ بیرون می آمدیم!
خط اولی ‏گفت : در آن بوم نقاشی حتمأ آرامش خواهیم یافت... و آن دو وارد دشت شـدند ، روی دست ‏نقاش رفتند و بعد روی قلمش...
نقاش فکری کرد و قلمش را حرکت داد و آنها ؛ دو ریل قطار شدند که از دشتی می گذشت و آنجا که خورشید سرخ آرام آرام ‏پایین می رفت ، سر دو خط موازی عاشقانه به هم میرسید ...

اخی .... چه گده رومانتیک !!!!

من اینو خونده بودم اما تا اون جایی شاگردا تکرار میکردند که دو خط موازی به هم نمیرسند !!!

خیلی دٌز رومانتیچیش بالا بود !!!

[ بدون نام ] جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:03 ب.ظ


خانوم مدیررررررررررر
فکر شاگردارم بکن
وقتی نظرا دیردیر تایید میشه
یعنی هیچ اهمیتی واست نداریم و هروقت بخوای هروقت وقت داشته باشی
یاد sie میفتی

خب ... نمیدونم ...
نه میتونم بگم نه ... نه میتونم بگم اره ...

من گفته بودم این تابستون خیلی سرم شلوغ پلوغ شده ... همین جوریش وقت نمیکنم یه زنگ به دوستام بزنم ...
اما دیگه دیگه ... !!

منم یه ادمم مثل شما ... شماهام که هر روز هر روز اینجا نمیاین !!! اونایی که هر روز میان یه سورناست و یه الفرد !!!!
منم مثل تو خرزو خان ... شمام هر وقت که وقت داشته باشی میای و یه سری میزنی و میری !!
منم تعهد ندادم که کارو بارم و ول کنم از صبح تا شب بشینم پای کامپیوتر !!!

اهان راستی ... مرسی از درک متقابلتون !!!!!

پسته شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ق.ظ

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟

کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من

نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تخته‌پاره بر موج، رها، رها، رها من

ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من!

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟

ستاره‌ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من


مهندس کپک ( kapak ) شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:57 ق.ظ


سرشماری در شهرهای مختلف ایران!

قم
- سلام حاج آقا
-سلام علیکم و رحمه الله برادر . خسته نباشید . خدا قوت ان شاالله . الله اکبر.
-ببخشید حاج آقا شما چند تا فرزند دارید؟
- دو تا , یه دختر یه پسر
- شغل
- مداحی . نوحه خونی . فروش البسه روحانیون و طلبه ها . مدیریت خانه عفاف..
-تعداد همسر ؟
- 55 تا
- بله!؟!؟!؟!؟!؟!؟! ببخشید بچه هاتون زن زاییدن یا زناتون بچه زاییدن؟!
- 54 تا صیغه یک نفر هم نکاه.
- صحیح .
- وقت نماز برادر امری با من نیست؟
- نه متشکرم

-------------------

اصفهان
- سلام
-سلام دادا
- شما چند تا فرزند دارید؟
- سی و سه تا
- چند تا دختر چند تا پسر ؟
- همش پسرس دادا
-تحصیلات؟
- دکترای متالوژی گرایش ذوب آهن ..
-شغل؟
- برج ساز .
- وسیله نقلیه دارید؟
- بله . یه ژیان دارم

------------------------

زاهدان
- سلام
-شلام
- شما چند تا فرزند دارید؟
- شی و هفتا داشتم الان شه تاش مونده!
- جان!؟!؟!؟ منظورتون چیه!؟!؟؟!
- شی تاشون تو درگیری با نیرو انتظامی کشته شدن!
- متاسفم . حالا باقیمانده چندتا دختر و چند تا پسر؟
- شه تا دختر
- شغل ؟
- مامور نیروی انتظامی . شتاد مبارزه با مواد مخدر
-بسیار عالی!!!

----------------------

ششمین سرشماری عمومی نفوس و مسکن !

عرب
- سلام
- السلام علیک!
- شما چند تا فرزند دارید؟
-244 تا
- چند تا دختر چند تا پسر!؟
- 200 تا پسر آمار دخترام هم به تو مربوط نی!!!!
-متشکرم!!! خدانگهدار
- فی امان الله

-----------------------

شیراز
- سلام
-سلام کاکو
- شما چند تا فرزند دارید؟
- سه تا کاکو
- تعداد دختر و پسر ؟
- سه تاش دختره کاکو
- شغلتون ؟
- لوازم آرایشی بهداشتی میفروشم کاکو.
- در آمد متوسط ماهانه؟..
- 15 میلیون تومن در ماه کاکو.
- ببخشید شما خلبان هستید یا کاسب!!!!!؟؟؟؟
- نه جون کاکو من کاسب لوازم آرایشی هستم

-------------------------------

زنجان
- سلام
- کر سلام
- شما چند تا فرزند دارید؟
- 11 تا دختر 16 پسر جمعا 35 تا .
- شغل
- فروش بیل و کلنگ یه باشگاه بدنسازی هم دارم !.
- تحصیلات ؟
- سیکل
- متشکرم

-------------------------

آبادان
- سلام
-سلام ولک
- شما چند تا فرزند دارید؟
- به تو چه کوکا!!!
-ای بابا ! آقا من مامور آمار هستم!
-خو کوکا منم مامورم !
-کارتتون لطفا
-خودت کارتت لطفا!!
- آقا اصلا شما بچه داری!؟!؟
- نه کوکا تموم کردیم!
-خدااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااا!

سسسسسسسسسلااااااااااااااااااااام کپک جووونم ...

هیی هیی هیی ... بابا کم پیدایی !!

وااااییی وااااااااااااااااااایییییی چه بامزه بود ... هیی هیی هیی ...مخصوصا این ابادانیه !!

۰۰:۰۰ شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:14 ق.ظ

گلبن عیش می دمد ساقی گلعذار کو
باد بهار می‌وزد باده خوشگوار کو

هر گل نو ز گلرخی یاد همی‌کند ولی
گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو

مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست
ای دم صبح خوش نفس نافه زلف یار کو

واقعا زلف ی یار کو ؟؟؟؟!!!

میگن یار موهاشو تن تن و سه سانتی زده دیگه زلف از این خفنا نداره !! هیی هیی هیی !!!

۰۰:۰۰ شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:18 ق.ظ



1- سورنا جان چرا داری تیم جمع می کنی. من طرف حقم. لابد پسته یه چیز می دونه می گه مشکوک می زنی دیگه. اصلا چرا اینقدر تو مشکوکی؟
بگو زود باااااااااااااش.
اون قسمت هایی رو هم که میگه من مشکوکم همین طوری می گه که تو تنها نباشی مزاح می کنه
2- پسته خانم چرا ناراحت می شی؟؟؟
یکی از دوستان یه حرفی گفته
روزه بوده قند خونش اومده بوده پایین
ول کن
شما هر کاری کنی همه ی بهمنی ها تمام کمال قبولت دارن
.
.
.
راستی
واقعا که!! چرا اینقدر نظر ها رو دیر به دیر تایید می کنی
هی هی هی
3- نمی دونی چقدر خوشحالم کردی با این شعری که گذاشتی
بعد از اون همه ترانه بیگانه! و آهنگهای یاس(راستی این یاس کیه یکی بده منم آهنگاش رو گوش کنم، سورنا با شما ام) حالا گل یاس یا یاس و نا امیدی؟؟
راستی گوش کردی این شعر رو همایون شجریان(که من اصلا ازش خوشم نمیاد) خونده قشنگه (من خوشم نمیاد) گوش کن
4- خیلی دوست دارم نویسنده ی بعضی از متن ها رو بدونم مثلا همین مطلبی که نیپون کوکو گذاشته. اگه میشه نویسندش رو هم بگین. تنبلیم میاد خودم بگردم!
5- وای سحر شد پاشم برم بگیرم بخوابم
6-
باز دوباره صبح شد
من هنوز بیدارم
ای کاش می خوابیدم
تو رو خواب می دیدم
خوشه ی غم
توی دلم
زده جوونه
دونه به دونه
دل نمی دونه
چه کنه با این غم
....

نه نه ... قبول نیست !! ۰۰:۰۰ تو توی این وبلاگ از همه مشکوک تری !!!
یعنی این اکیپ ۳ تفنگدار مشکوکن !!!!!!!!! البته الان حاجیتون نیست !!!

یادته اون اولا نمیخواستی کسی بفهمه که کی هستی ؟؟؟؟؟!!!!!!
اون اول ِ اوالاااااااااااااااااااااااا !!!!!!!!!
اصلا تو خود ِ مشکوکی ... هیی هییی هییی !!!!


چوب کاری میفرمایین مهندس جان ... بیخیال بابا ... اون لحظه خیلی ناراحت شدم ... اما الان تخریبا فروکش کرده !!!!
شما خوبی؟؟!!


یاس؟؟؟! یاس؟؟؟!! دیگه نداشتیما !!! زدی تو تیریپ بیگانه !!!
واقعا !! یه اهنگ خونده همین اخریا اسمش با من باشه خیلی قشنگه !!
واقعا اهنگ درکم کن و اینا رو نشنیدی یا این که ما اِسکول شدیم ؟؟؟!!


نه مرسی ... گوش کردن به من نیومده !! من همون اگه از دور دستی بر اتش داشته باشم کافیه !!!


چشم ... به صاحبش میگم !!!


واقعا !! اما تو این شبا مگه میشه زود خوابید ؟؟!!


خب بدو برو بخواب دیگه !!! خدا بزرگه !! هیی هییی هییی !!

همای شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:27 ب.ظ


هیچ،اگر سایه پزیرد

ما سایه ی همان هیچیم

حداقل خوبه که شما سایه اشین !! ماها اونم نیستیم !!!!

راستی سلاام ... خوبم ...
(میدونم خود ِ بی ربط بود !)

Helen شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:14 ب.ظ

کلبه کوچک

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

آسان میتوان دلسرد شد هنگامی که بنظر میرسد کارها به خوبی پیش نمیروند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.
دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.

برای تمام چیزهای منفی که ما بخود میگوییم، خداوند پاسخ مثبتی دارد،

وااییی هلن ... وقتی نوشته هاتو میخونم بیز بیز میشم ...

اره خدا پاسخ مثبت رو داره ... اما خب گاهی خیلی دیر متوجه میشیم ... یعنی وقتی که دیگه نمیشه کاری کرد !!!!

اینجاست که شاعر میگه : نمیدونم چی میگه اما به نظرم میگه که : ناامید نشو !!
واسه اینم خدا واست یه راه گذاشته !!!



هیی !! (پرید !!)

سورنا شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:19 ب.ظ

سلام
من نگفتم که مقصر شمایی پسته !!!
چرا اینقدر زود به خودت میگیری!؟!؟!!؟
شاید به خاطر ازدحام نظراتی که اون روز نوشتم
اینطوری شدن
ولی حیف شدن!!!!
(ایهیی ایهیی ایهیی)

علیک سلام ...
نه بابا چه به خود گرفتنی ... گفتم یه توضیح وزیتم که این چندمین مشکل بود !!!!

بابا مهندس جان چرا ایهیی ایهیی ایهیی ... اما خب اگه شونه خواستی واسه گریه ... بیا ( این بیا حالت اشاره داره ... هیی ... نه ساااسی ؟؟!!)

دوزدوزک شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:04 ب.ظ

تقویم دانشگاهی من



شنبه : همون لحظه ای که وارد دانشکده شدم متوجه نگاه سنگینش شدم هر جا که می رفتم اونو می دیدم یک بار که از جلوی هم در اومدیم نزدیک بود به هم بخوریم صداشو نازک کرد گفت : ببخشید من که می دونم منظورش چی بود تازه ساعت 9:30 هم که داشتم بورد را می خوندم اومد و پشت سرم شروع به خوندن بورد کرد آره دقیقا می دونم منظورش چیه اون می خواد زن من بشه
بچه ها می گفتن اسمش مریمه
از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم
یک شنبه : امروز ساعت 9 به دانشکده رفتم موقع تو سرویس یه خانمی پشت سرم نشسته بودو با رفیقش می گفتن و می خندیدن تازه به من گفت آقا میشه شیشه پنجرتون رو ببندین من که می‌دونم منظورش چی بود اسمش رو می دونستم اسمش نرگسه
مث روز معلوم بود که با این خندیدن می خواد دل منو نرم کنه که بگیرمش راستیتش منم از اون بدم نمی آد از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با نرگس هم ازدواج کنم
دوشنبه : امروز به محض اینکه وارد دانشکده شدم سر کلاس رفتم بعد از کلاس مینا یکی از همکلاسیهام جزوه منو ازم خواست من که می دونم منظورش چی بود حتما مینا هم علاقه داره با من ازدواج کنه راستیتش منم از مینا بدم نمیآد از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با مینا هم ازدواج کنم
سه شنبه : امروز اصلا روز خوبی نبود نه از مریم خبری بود نه از نرگس نه از مینا فقط یکی از من پرسید آقا ببخشید امور دانشجویی کجاست ؟ من که می دونم منظورش چیه ولی تصمیم نگرفتم باهاش ازدواج کنم چون کیفش آبی رنگ بود حتما استقلالیه وقتی که جریان رو به دوستم گفتم به من گفت : ای بابا !‌بدبخت منظوری نداشته ولی من می دونم رفیقم به ارتباطات بالای من با دخترا حسودیش می شه حالا به کوری چشم دوستم هم که شده هر جور شده با این یکی هم ازدواج می کنم
چهار شنبه : امروز وقتی که داشتم وارد سلف می شدم یک مرتبه متوجه شدم که از دانشگاه آزاد ساوه به دانشگاه ما اردو اومدند یکی از دخترای اردو از من پرسید : ببخشید آقا دانشکده پرستاری کجاست ؟ من که می دونستم منظورش چیه اما تو کاردرستی خودم موندم که چه طور این دختر ساوجی هم منو شناخته و به من علاقه پیدا کرده حیف اسمش رو نفهمیدم راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم هر طور شده پیداش کنم و باهاش ازدواج کنم طفلکی گناه داره از عشق من پیر می شه
پنج شنبه : یکی از دوستهای هم دانشکده ایم به نام احمد منو به تریا دعوت کرد من که می‌دونستم از این نوشابه خریدن منظورش چیه می خواد که من بی خیال مینا بشم راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون عمرا قبول کنم
جمعه : امروز صبح در خواب شیرینی بودم که داشتم خواب عروسی بزرگ خودم رومی دیدم عجب شکوهی و عظمتی بود داشتم انگشتم رو توی کاسه عسل فرو میکردم و.... مادرم یک هو از خواب بیدارم کرد و گفت برم چند تا نون بگیرم وقتی تو صف نانوایی بودم دختر خانمی از من پرسید ببخشید آقا صف پنج تایی ها کدومه ؟ من که می دونم منظورش چی بود اما عمرا باهاش ازدواج کنم راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون من از دختری که به نانوایی بیاد خیلی خوشم نمیاد
شنبه : امروز صبح زود از خواب بیدار شدم صبحانه را خوردم و اومدم که راه بیفتم مادرم گفت : نمی خواد دانشگاه بری امروز جواب نوار مغزت آماده ست برو از بیمارستان بگیر
راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون مردم می گن من مشکل روانی دارم

مریم
نرگس
مینا
...
...
...
من بودم ... مینا هم که بود احتمالا اخری هم پریناز ِ (همون که اسمش معلوم نشداا ا!!) هیی هیی هییی !

هیی هیی هیی ... وای خیلی بامزه بود دوزدوزک خان ... البته معلوم نشدا !! دوز دوزک یا کپک !!!!!!!!!!!

اصلا تو هم مشکوک میزنی !!!!!!!!!!!!

مر2مک شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ب.ظ


گمان نکن که می توانی عشق را هدایت کنی!
به این فکر کن که اگر لایق باشی،
عشق؛ تو را هدایت می کند .

سلاام ... خوبم ...

بابا واسه ما که کرکره کل ِ یوم (درستشو بلدما !! پیرو ِ سوتیه ِ قلعه نوعی !!!) پایینه !!

اما چشم ... چون شما میگین پی یعنی این که درسته !!
بازم چشم ... اجازه میدهیم !!!

سورنا یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:03 ب.ظ

سلام
۱. نه مثل اینکه نمیشه با این ۰۰:۰۰ از در صلح وارد شد
که من دارم تیم جمع میکنم و تو مشکوک نمیزنی و پسته مزاح میکنه و ....
من مشکوک میزنم یا تو که تو سال دوبار متولد میشی
باشه آقای 12 AM منتظر باش روزای خوشی در پیشه!!!!
2.در مورد پسته
اگه سه تفنگدار مشکوک میزنن فقط و فقط و فقط به خاطر وجود این00:00
که هر جا میره باعث مشکوک شدن اونجا میشه وگرنه من و حاجی مثل کف دست صاف و ساده ایم
3. 00:00 تو دست برنمیداری از دروغ گفتنات مگه اون روز باهم درکم کن یاس رو گوش نمیدادیم خجالت بکش با زبون روزه....

علیک سلام ...

نه ... مثل این که قضیه شوخی شوخی جدونگ شد !!!
راست میگه ... راست میگه ... شیییییییییره سورنااا !!!!
راست میگه دیگه ... ماها که دوبار دوبار متولد نشدیم ... شما بودی که تند و تند میرفتی و میومدی دیگه !!!!!
واقعا : ۰۰:۰۰ قبول کن دیگه ... حرف حق جواب نداره !!!
مرسی از این که تایید میکنی !!!


نه ... مهندس جان واسه خودت پپسی باز نکن دیگه !! باید ماها تعریف کنیم !! وگرنه که خاله سوسکه به بچه اش میگه قربون ِ دست و پای بلوریت برم !!!!!
در هر حال شما هم زیاد از قضیه مستثنی نیستی ها !!!!


هیی هیی هییی ... وااایی واییی اون قدر خندیدم که فکم درد گرفته !!!
ببین ۰۰:۰۰ مشکوک میزنی !!

اعتراف کن دیگه !!! اخه چند تا دیگه دلیل !!!!! (میدونم ... جمله ام کج و کوله بود !!)

کهکشان یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ب.ظ

سلام
امیدوارم نماز روزه های دوستان مورد قبول درگاه حق تعالی قرار گرفته و بگیرد.
راستی جلد ۱۹ هم مبارک.
از دانش گاه گاه چه خبر؟

ما تنها بر دردی می گرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس می کند.
اما این درد علی نیست.
دردی که چنان روح بزرگی را به ناله اورده است؛تنهایی است که ما ان را نمی شناسیم.
باید این درد را بشناسیم نه ان درد را که علی درد شمشیر را احساس نمی کند.
و ما
درد علی را احساس نمی کنیم.

شریعتی

علیک سلام ...
مرسی دوست ِ عزیز ... نماز روزه ی شما هم قبول .. بلی ... با شمام دوست ِ عزیز !!!
مرسی مبارک ِ همه باشه !!
والا از اونجا که هیچ چی سلامتی ... اهانده ... یادم اومد ... شیره پسته !!! ... میگم بچه ها میگن که یه روز بریم دانشگاه البته قبل از ۲۱ ام که انتخاب واحدمونه مثلا ۱۹ یا بیست ام ... البته هر کدوم از بچه ها یه سری از واحد هایی رو که میخواد برداره رو بنویسه چون بلاخره ۲تا ۲تا یا ۳تا ۳تا یا ند چند تا میتونیم با هم برداریم ... مرسی ...

وای وای ... این سیستم جمله ها رو در مورد امام حسین شنیده بودم اما در مورد امام علی نه ... خیلی خیلی خیلی عالی بود ... خیلی ... مرسی کهکشان ...

تنها41 دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:00 ق.ظ

اگه پسته نظرات را تایید می کنند ومدیر وبلاگ هستند منت سر ما می گذارند وگرنه قطعا وضیفه ایشون نیست که به هر کسی جواب پس بدن

مرسی تنها ۴۱ ... ممنونم ...
(دونقطه دی ... و از اونایی شکلک هایی که از چشماش جین میریزه !!)

۰۰:۰۰ دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:56 ق.ظ

بلا بدور. فک می کردم خرابی کامپیوتر خیلی طول میکشه درست شه و کلی هم هزینه
آخیش.... نه زمان بر بود نه هزینه ی زیاد.
................
می گویند زن، چراغ خانه است. لابد شنیده اید که در همین راستا، بعضی ها طرفدار”چهلچراغ” شده اند
و بعضی ها طرفدار”صرفه جویی در مصرف برق“!
با این حساب می شود این تعاریف را نیز ارائه داد:

* دوست دختر:
چراغ گرد سوز! (در بلاد کفر، آن را GF می گویند.)
که در شرایط اضطراری، روشنایی اندکی می افروزد و خاموش شدنش سه سوته است و یک فوته!)

* معشوق:
شمع! (در راستای رمانتیک بودن قضیه!)

* همسر موقت:
لامپ کم مصرف!

* همسر دائم:
همان چراغ خانه.

* همسر مطلقه:
لامپ سوخته!

* همسر ایده آل:
چراغ جادو!( هردو افسانه اند!)
شعر مرتبط:

با غول چراغ ، آرزویی بکنید
از او طلب فرشته خویی بکنید
یک دانه بس است زن، مگر نشنیدید
“در مصرف برق صرفه جویی بکنید”؟!

خوش به حالتون ... واسه ما که مـَشالا ... وقتی کامپیوترم خراب شد داشت پول پارو میکرد !! البته نه خیلی ها !! مگه پول ِ مفت در میاد از این جیب !!!!!!!!!!!

جدی؟؟؟!!
خب شما طرفدار کدومشونین ؟؟؟!! چهلچراغ یا صرفه جویی؟؟!!
البته با جیب بی پولی که ماها داریم همون یه دونه کافیه !!!!!!!!!!!!!!
(در این راستا میتونین به نظر مهندس کپک هم مراجعه کنین !!)


هیی هیی هیی ... هیییی هیییی هیییی !!

البته باید بگم که با این قسمت همسر ایده ال ضربتی موافقم !!

همای دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:52 ب.ظ http://doozakhian.persianblog.ir/

غوغای پرواز همای و شهرداد روحانی در والت دیزنی کنسرت هال ...

اپرت موسی و شبان همراه با تازه ترین ساخته های همای روز 16 آگست در والت دیزنی کنسرت هال اجرا شد.

همای همراه با لباس چوپانان کوه های تالش همراه با سردادن آواز " ای خدایا کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم زنم شانه سرت " تالار والت دیزنی سرشار از فریادهای تماشاگران بود که گوییا هیچ گاه موسیقی را بدین گونه نیافته بودند که بخشی از فرهنگ ایران را با زبان امروزبدین گونه می دیدند و می شنیدند.
............................
گزارش کامل از کنسرت همای به همراه تصاویر در وبلاگ دوزخیان

اره منم یه چیزایی شنیده بودم ...

چه جالب ... خوش به حالشون !!! دلم خواست !!!!

مرسی !!!!! حتما میام !!!

نیپون کوکو دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ب.ظ

انگار اینجا هم نیاز به پی نوشت دارد...

4_یادم باشه پای همه ی مطلب ها اسم نویسنده اش رو بنویسم...

نمی دونم از کیه از یه وبلاگ نوشتم.

نه بابا ... این چه حرفیه !!
اخه خب سلیقه ات خوبه واسه همین ِ که میپرسیم ...
دست درد نکنه ... مرسی ممنون ...

نیپون کوکو دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:21 ب.ظ

سنین دونیان چوخ ایشیقدیر
گوزلریم قاماشیر!!
سویرم اوز دونیامی.


(حسن کریم پور)

فقط خط ِ اولش رو فهمیدم !!
نه بابا !! شیره ... بلی ... میبینم که بازم نمیبینم !! به به !!
شما هم بله ... راه افتادیا !! زدی تو خط ِ شعر ِ ترکی و اینا !!!

پرپرواز سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:17 ق.ظ http://sie.blogsky.com


عشق اینجا آتش است و عقل دود
عشق که آمد می گریزد عقل زود

عقل در رسوایی عشق استاد نیست
عشق کار عقل مادرزاد نیست

وای این از یه سری از شعرهایی که بود و من خوشم اومد ...

عشق که آمد می گریزد عقل زود !!
واقعا موافقم ... واسه همینه که ... !! هیی ... اگه کامل کنم جمله ام رو اعلام ِ جنگ کردم !!!!! هیی هیی هیی !!

پرپرواز سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:28 ق.ظ http://sie.blogsky.com


رفتی و در دل من ماند بجای
عشقی آلوده به نومیدی ودرد
نگهی گمشده در پرده ی اشک
حسرتی یخ زده در خنده ی سرد
آه...اگر باز به سویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت

ترسم این شعله ی سوزنده ی عشق
آخر آتش فکند بر جانم

خاطره ی عشق(فروغ فرخزاد)

نه ... احتمالا اتش رو افکنده !! طرف خودش خبر نداره !!!!!!!!!!!!!

مطمئنا !!
قطعا !!
حتما !!!

پرپرواز سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:39 ق.ظ http://sie.blogsky.com


زندگی را از نخست برای من بد ترجمه کرده اند...
زندگی را یکی مرگ تدریجی نام نهاد...
یکی بدبختی مطلق معنی کرد...
یکی درد درمان ناپذیرش خواند...
و سرانجام یکی رسید... وگفت:

زندگی به تنهایی ناقص است...
تا عشق نباشد...
زندگی تفسیر نمی شود...
سکوت(احمد شاملو)

بر منکرش صلوات !!!!!!

البته زندگی خودش تهناییه تهنایی همه ی اینا رو داره ... دیگه غم و غصه ی یه چیز دیگه ای هم بیاد که دیگه فبها !!! (درست نوشتم ؟؟!؟)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:35 ق.ظ

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
به داااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااادم برس
من خیلی تنهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

وووووووووووووووووووووووووووووااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ؟؟!!

نه بابا ... ماها همه یه جورایی توی این دنیای درندشت تنهاییم !!!!
هر کس به نوعی گرفتاره !! هر کس یه جوری تنهاست !!!

من نمیدونم کی هستی اما این سری سر افطار حتما دعا میکنم ... هم واسه تو و هم واسه ی همه ی بهمنی ها ...
البته میدونم با حرف ِ گربه سیاه ِ بارون نمیاد !! اما خب !

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:34 ب.ظ

بلی؟؟؟
الو ؟؟؟؟؟؟
الو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
صدا نمیاد !!!!!!!!!
شما ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

سورنا چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:33 ب.ظ

سلام
با عقل آب عشق بیک جو نمی رود


بیچاره من، که ساخته از آب و آتشم


دیشب سرم ببالش ناز وصال و باز


صبح است و سیل اشک بخون شسته بالشم


پروانه را شکایتی از جور شمع نیست


عمری است در هوای تو می سوزم و خوشم

علیک سلام ...

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست !!
واقعا راست میگی ... بیچاره اون یارو پروانه ِ زندگیش رو میزاره !!!

اما در مورد این خوش بودن !! خیلی مطمئن نیستم !!!
هیی هیی هیی !!!

مردمک چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:53 ب.ظ

...
این که می بینی هر خاری
گلبرگ لاله ای به منقار دارد
و هر ستاره از دهان خدایی پنهان می برند
این رمز زخمی می گوید
من از صراط گذشته ام
گذشته ام
هر چند مستقیم
- چنان که گفته بودند نبودند
نبود اما
من اکنون در دوزخم
و دست راست تو از آنطرف پل
در دست چپ من قفل است
می توانم عبورت دهم ,
اما
حس می کنم که از بازوی راستم
- در انتهای دنده ها
خبر چینی از فردوس
در کاربازی توطئه‌‏ای است
تا انقلاب دوزخی‌ ما را
خنثی کند
می‌‏توانم آری
می توانستم اگر باران
پیراهنی از اکسیژن می پوشاند
بر تو ...
: منوچهر آتشی

به جون ِ اسکولاری الان باید قیافه ام رو ببینی !!!

این علامت سوالا از کلم زدن بیرون !!!!

شعرت به نظر مشکوک بود !! به جون ِ اسکولاری راست میگم !!!!

اما لیطافت داشت !!!! خیلی ... خوشمان امد ... هیی !

پرپرواز جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:44 ق.ظ http://sie.blogsky.com


شنیدم که چون غوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد وفریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی برآنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که غویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش باز کن
که می خواهد این غوی زیبا بمیرد

البته خدا نکنه غوی زیبا بمیرد !!!

میدونم که شتریه که در خونه ی هر کسی میخوابه !!
ولی خب دیگه ... !!!!!!!!!!

پرپرواز جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:06 ق.ظ http://sie.blogsky.com


اگر از ظلمت شب می ترسی چلچراغ نگهم را به تو خواهم بخشید
روشنی های تنم را که نشان سحرند به تو خواهم بخشید
اگر از دوری ره می ترسی
دستهایم را که پلی روی زمان می نورد
و به کوتاهترین فاصله من را به تو می پیوندد
به تو خواهم بخشید
اگر از پچ پچ خلق اگر از زمزمه ها
اگر از حرف کسان می ترسی
من جدا از دگرانم...به تو خواهم پیوست
خویش را در تو نهان خواهم کرد
و اگر ترس تو از خویشتن است
من تو را در تن خود ...در رگ هستی خویش
و به هر ذره ذرات وجودم که پر از خواهش توست
محو وگم خواهم کرد
تو بیا ای همه خوب...
که اگر آمدنت دیر شود...
و اگر آمدنت قصه ی پوچی باشد...
من تو را ای همه خوب...
تا دم مرگ نخواهم بخشید...






اگر از ظلمت شب می ترسی چلچراغ نگهم را به تو خواهم بخشید

خیلی از این یه مورد خوشم اومد !! عالی بود !!!!

تنها41 & ایسان جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:18 ق.ظ

یه روز یه فارس به پسرش می گه این جوری که تو داری درس می خونی در آینده حتی یه گوساله هم نمی شی. اصلا می دونی گوساله چیه ؟ پسر: آره که می دونم گوساله، کسیه که باباش گاو باشه

به غضنفر می گن: بابات به رحمت ایزدی پیوست. میگه رحمت ایزدی دیگه کیه؟ می گن نه منظورمون اینه که به دیار باقی شتافت. میگه دیار باقی دیگه کجاست؟ می گن یعنی دار فانی را وداع گفت. میگه دار فانی دیگه چجور داریه؟ می گن یعنی رخت از این دنیا بر بست. میگه منظورتون رو نمی فهمم. می گن الاغ! بابای خرت مرد میگه: خر من که بابا نداشت!

غضنفر میره آزمایشگاه داد میزنه میگه چرا جواب خون شهدا رو نمیدین؟

غضنفر میره پیک نیک زنش میگه بشینم زیر اون درخت خوبه.غضنفر میگه نه همین وسط جاده پتو بنداز امن تره!زنش میگه اینجا ماشین میزنه خلاصه بعد از کلی جر و بحث میندازن وسط جاده.بعد میبینن یه کامیون داره میاد طرفشون هر چی بوق میزنه اونا از جاشون تکان نمیخورن کامیونه هم فرمونو میپیچونه میره تو درخت.غضنفر به زنش میگه اگه زیر درخت بودیم الان مرده بودیم

هیی هییی هیی ... خدایی اصلا حوصله نداشتم اما این اولی همچینی حالمو سر ِ جاش اورد ... خیلی باحال بود ...

این اخریه هم خیلی ملس بود ... راستی این ایسان کیه ؟؟؟!!

قاصدک .م. جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:54 ب.ظ

گفتگوی سوسک با خدا

گفت : کسی دوستم ندارد . می دانی که چه قدر سخت است ، این که کسی دوستت نداشته باشد ؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی . حتی تو هم بدون دوست داشتن … خدا هیچ نگفت . گفت : به پاهایم نگاه کن ! ببین چقدر چندش آور است . چشم ها را آزار می دهم . دنیا را کثیف می کنم . آدم هایت از من می ترسند . مرا می کشند . برای این که زشتم . زشتی جرم من است . خدا هیچ نگفت . گفت : این دنیا فقط مال قشنگ هاست . مال گل ها و پروانه ها . مال قاصدک ها . مال من نیست . خدا گفت : چرا ، مال تو هم هست . خدا گفت : دوست داشتن یک گل ، دوست داشتن یک پروانه یا قاصدک کار چندانی نیست . اما دوست داشتن یک سوسک ، دوست داشتن " تو " کاری دشوار است . دوست داشتن ، کاری ست آموختنی و همه کس ، رنج آموختن را نمی برد . ببخش ، کسی را که تو را دوست ندارد ، زیرا که هنوز مومن نیست ، زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته ، او ابتدای راه است . مومن دوست می دارد . همه را دوست می دارد . زیرا همه از من است و من زیبایم ، چشم های مومن جز زیبا نمی بیند . زشتی در چشم هاست . در این دایره ، هر چه که هست ، نیست الا زیبایی ... آن که بین آفریده های من خط کشید شیطان بود . شیطان مسئول فاصله هاست . حالا قشنگ کوچکم ! نزدیک تر بیا و غمگین نباش .
قشنگ کوچک نزد خدا رفت و دیگر هیچ گاه نیندیشید که نازیباست.

جالب بود ...

حالا میشد گفته ی سوسک نباشه !!
مثلا گفت و گوی مارمولک با خدا !! هیی هیی هیی !!
این بهتر بودا !!!!!
راست میگه حیوونکی خودشم فهمیده که خدای چندشه !!!

قاصدک .م. شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ق.ظ

Why mother is always so special:

When I came home in the rain,
Brother asked why didn't you take an umbrella.
Sister advised, Why didn't you wait till rain stopped.
Father angrily warned, only after getting cold, you will realize.

But Mother, while drying my hair, said, stupid rain !
Couldn't it wait,
Till my child came home ?


چه قدر قشنگ بود ...
خیلی عالی !!!

اره این طوریه ... جالب اینه ما ادمها توی خونه هامون یه اونی که زورمون همیشه بهش میچربه مادرامونه ... اوناهم با صبوری هیچ چی به ادم نمیگن ... خودتون یه فکری وزیتین :
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دیدن درست بود !!

مردمک شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:15 ب.ظ


این مرد خودپرست
این دیو،این رها شده از بند
مستِ مست
استاده روبه روی من و
خیره در من است
گفتم به خویشتن
آیا توان رستنم از این نگاه هست؟
مشتی زدم به سینه ی او،
ناگهان دریغ!
آئینه ی تمام قد روبه رو شکست.
(ح.مصدق)

ااااااااااوه شییییرههه ...
چه قدر عالییی ...
بزار دوباره بخونمش :
.
.
.
.
.
.
.
ناگهان دریغ!
آئینه ی تمام قد روبه رو شکست.

عالی بود ... به جون ِ اسکولاری !!

سورنا شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:26 ب.ظ

سلام
هر چند ناز کردی ، نیازم زیاده شد
دردم فزود و سوز و گدازم زیاده شد
هر چند بیش کشت به ناز و کرشمه‌ام
رغبت به آن کرشمه و نازم زیاده شد
باز آمدی و شعله‌ی شوقم به جان زدی
کم گشته بود سوز تو بازم زیاده شد
درد تو کم نشد ز سفر بلکه سد الم
از رنج راه دور و درازم زیاده شد

علیک سلام ...

امااان امااان از دست ِ ... اِ ... صبر کن حرف بزنم ...
اهان ... امان از درد ِ عشق !!!!

ای وایه بر ... !!! هییی هیی هیی ... کامل کنید !!
(از این شکلک ها که ابرو میندازن بالا !!)

نیپون کوکو شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:47 ب.ظ

آسمان بغض کرده!!
همه چتر ها را بستند
تا قطره ها را تا نزدیکی عصر حس کنند.
چیزی شبیه یک اتفاق ساده...
در باغچه ی کوچکی
سر به زیر انداخت و هیچ کس
غم کهنه ی آفتابگردان را...
حتی مثل حادثه ای نپذیرفت.

(مریم جدید راهنما)

اخی ... به جون اسکولاری سعیمونو میکنیم که بفهمیم غمشو !!
اخی !!
هیچ کس
غم کهنه ی آفتابگردان را...
حتی مثل حادثه ای نپذیرفت.

من قول میدم که قبول کنم ...
راستی این کلمه ی جدید واسه فامیلیشه ؟؟؟!!!
چرا اخه ... اخی !! فامیلیه اینم خیلی نافرمه ها !!!

سورنا یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 ق.ظ

سلام
باز زور این بلاگ اسکای به من رسید
چرا نظر من نمیرسههههههههههههههههههههههه
پسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
دوباره مینویسمش

علیک سلام ...
اره والا ... زورش به منم میچربه ... نمیدونی اون روز یه نظر ِ طویل در مورد نظر مردمک و ۰۰:۰۰ توی وبلاگت تایپیدم ... اما نرسید ...
منم دیگه نتونستم دوباره تایپش کنم ...
نظرم جلو چشمم پرپر شده !!!
ایهیی ایهییی اهیی !!

افرین ... ماشالا به این پشت کار ... شیییره !!!

سورنا یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:57 ق.ظ

سلام
هر چند ناز کردی ، نیازم زیاده شد
دردم فزود و سوز و گدازم زیاده شد
هر چند بیش کشت به ناز و کرشمه‌ام
رغبت به آن کرشمه و نازم زیاده شد
باز آمدی و شعله‌ی شوقم به جان زدی
کم گشته بود سوز تو بازم زیاده شد
درد تو کم نشد ز سفر بلکه سد الم
از رنج راه دور و درازم زیاده شد

اهان ... اینو !!
نه بابا ... رسیده ... رسیده !!

صنوبر یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ق.ظ

کوله بارت بگشا

شاید این چند سحر و افطار فرصتی باشد
که به مقصد برسیم
ای سبکبال در این راه شگرف
در دعای سحر وافطارت
در مناجات خدایی شدنت هرگز از یاد مبر من جا مانده
بسی محتاجم

اول از همه سلام ...
دوم خوبم ...
سوم این که خوش اومدی ... دلم واست خیلی تنگ شده ...
چهارم این که ماها هم محتاجیم به دعا !!!

شوم از این که خیلی قشنگ بود ...

صنوبر یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:53 ق.ظ

وقتی زندگی بخواهد کسی را فاسد کند آنچه را که او آرزویش را دارد زود در اختیارش قرار می دهد.

جدی؟؟؟!؟!!!
واقعا ؟؟؟

خب خدا رو شکر که زندگی این همه سخاوت به خرج نمیده واسمون !!!

الهی امین !!

[ بدون نام ] یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:36 ب.ظ


قبل از تائید این چندتا نظرآخری یه چیزی زدم تو وبلاگ.ولی تائید نشده!!!!!!!
هِی!!افسوس!!

شرمنده دیگه ... تازه ی تازه همین الان یه وقتی پیدا کردم و اومدم !!

بوعلی سینا یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:43 ب.ظ

زیبا ترین قلب

مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود وادعا می کرد که زیبا ترین قلب رادرآن شهر دارد.جمعیت زیادی گرد آمدند.قلب او کاملآ سالم بود وهیچ خدشه ای برآن وارد نشده بود.پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیبا ترین قلبی است که تاکنون دیده اند.مرد جوان، درکمال افتخار،باصدایی بلند تربه تعریف از قلب خود پرداخت. ناگهان پیرمردی جلوی جمعیت آمد وگفت: (( (اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست.))


مرد جوان وبقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند .قلب او با قدرت تمام می تپید، اما پراز زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود؛ اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند وگوشه هایی دندانه دندانه درقلب او دیده می شد.دربعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود.مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند وباخود فکر می کردند این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیبا تری دارد.

مرد جوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و با خنده گفت: (( توحتمآ شوخی می کنی ... قلبت را باقلب من مقایسه کن.قلب تو، تنها مشتی زخم وخراش وبریدگی است.))

پیرمرد گفت : (( درست است، قلب تو سالم به نظر می رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم.می دانی، هرکدام از این زخمها نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام؛ من بخشی از قلبم را جدا کرده ام وبه او بخشیده ام.گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام. اما چون این تکه ها مثل هم نبوده اند، گوشه هایی دندانه دندانه درقلبم دارم که برایم عزیزند، چرا که یاد آور عشق میان دو انسان هستند.

بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام ، اما آنها چیزی از قلب خود را به من نداده اند.اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآورند ،اما یادآور عشقی هستند که داشته ام.امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند واین شیارهای عمیق را با تکه ای که من درانتظارش بوده ام پرکنند... حالا می بینی که زیبایی واقعی چیست ؟))

مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد.درحالی که اشک از گونه هایش سرازیر بود ، به سمت پیرمرد رفت .از قلب جوان وسالم خود،تکه ای بیرون آورد وبادستهای لرزان به پیرمرد تقدیم کرد.پیرمرد آن را گرفت ودرقلبش جای داد و بخشی از قلب پیر وزخمی خود را به جای زخم قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود ،اما از همیشه زیبا تر بود.عشق ، از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بود.






اخی !!!

واقعا !!
بزار دستمون بکنم تو قفسه ی سینه ام قلبم و در بیارم ببینم چه شکلیه !!!!

خدایی تا حالا خوب نگاهش نکردم !!!
به شما هم توصیه میکنم این کار و بکنید !! اگه نتونستید میتونید از دیوید کاپرفیلد یا دیوید بلین یا کریس آنجل کمک بخواین ... نخسوزن گزینه ی ۲ ... تجربه اش رو داره !!

Helen یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:41 ب.ظ

Hey you
,Out there in the cold
,Getting lonely, getting old
?Can you feel me
,Hey you
,Standing in the aisle
,With itchy feet and fading smile
?Can you feel me
,Hey you

.Don't help them to bury the light

.Don't give in without a fight
,Hey you
,Out there on your own
,Sitting naked by the phone
?Would you touch me
,Hey you
,With your ear against the wall
,Waiting for someone to call out
?Would you touch me
,Hey you
?Would you help me to carry the stone
.Open your heart, I'm coming home


.But it was only fantasy
.The wall was too high, as you can see
.No matter how he tried he could not break free
.And the worms ate into his brain

,Hey you
,Out there on the road
,Always doing what you're told
?Can you help me
,Hey you
,Out there beyond the wall
,Breaking bottles in the hall
?Can you help me
,Hey you
.Don't tell me there's no hope at all
.Together we stand, divided we fall









با منی؟؟؟!

نه مثل این که با یکی دیگه است ... اهنگی از PINK و FLOYD ... مرسی ...
فقط PINK توی این جمع نبود که خدا رو شکر اونم وارد شد ...

Helen یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:43 ب.ظ

نبسته ام به کس دل

نبسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج

رها،رها،رها، من



به من هر آنکه او دور

شده به سینه نزدیک

به من هر آنکه نزدیک

از او جدا، جدا من



نه چشم دل به سویی

نه با دلم سبویی

که تر کنم گلویی

به یاد آشنا من



ستاره ها نهفته

در آسمان ابری

دلم گرفته ای دوست

هوای گریه با من

هوای گریه با من

شما هم ؟؟؟؟؟!!!!

نه بابا .. این چه حرفیه !!! اون روز که خوب بودی ... !!!!

ای بلاچه !! سیستم اومدی؟؟؟!!!!
هممممم !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد