the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

به نام خدای مهربون بهمنی ها

با سلام خدمت شما همکلاسی های گرامی :

احتمالا اولین باریه که وبلاگو میبینین (چون تا حالا تبلیغات نکرده بودیم ) تو این بلاگ سعی میکنیم که با همکاری شما عزیزان سوالای درسی و غیر درسیمونو مطرح و حل کنیم و اطلاعاتی راجع به رشته و درسایی که میخونیم و چیزیهایی که تو محیط دانشگاه و کلاسمون میگذره بدست بیاریم.

لطفا اگه مطلبی دارین و میخوایین بچه های دیگه هم ازش استفاده کنن همکاری کنین.

راستی سعی میکنم حل تمرینای فصل 3 اقتصاد مهندسی و نمونه سوالایی که تو کلاس پخش کردیم رو امشب واستون آپ کنم.

از توجهتون خیلی خیلی ممنون.

نظرات 175 + ارسال نظر
پسته پنج‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:25 ق.ظ

سلام بهمنی های عزیز این یه متن عالیه از مردمک جون که این جلد رو باهاش شروع میکنیم:

الهی زیباترین ها برایمان بریزد از آسمانی که امید بسته ایم به آن در آغازین روزهای۸۸..
امیدوارم در شکوهمندترین نقطه ی بهار بایستیم و با غرور فریاد بودن را سر دهیم...

اسپایدرمرد- spidermard پنج‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:09 ب.ظ

می‌دونید کارتن‌هایی که دوست داشتیم عاقبتشون چی شد؟

رابین هود رو تو اسلام شهر گرفتنش - به جرم شرارت!- هفته دیگه اعدامش می کنن! ... جیمبو رو از رده خارج کردن(اینو دقیقن نمی دونم, شایدم اجاره دادنش به ایران ایر!!) .... معاون کلانتر ارتقای شغلی پیدا کرده, داره میشه رئیس پلیس! ... هیشکی نفهمید گالیور عاشق فلورتیشیاست! .... پت و مت حالا دیگه دوتا آقای مهندسن! .... بلفی و لی لی بیت رو با همدیگه گرفتن و سنگسار شون کردن! .... دادلی دورایت دو ساله که رئیس جمهور شده.!!! ... تن تن تو یه روزنامه خبرنگار بود, الان تو زندانه! .... بنر رو یادته؟ پوستشو تو خیابون منوچهری 30 تومن می فروختن! .... لوک خوش شانس ساقی محله مونه

سال نو مبارک

سال نوی شما هم مبارک ....
خیلی خیلی زیاد مطلبت جالب بود ... واقعا !!!!!!!!!!!!!
نمی دونم والا!!!

پسته پنج‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:18 ب.ظ

موش رفت گاو اومد
سن و سال ما هم کریتیکال (Critical) شد. جلوی هر نشتی رو میشه گرفت بجز نشتی عمر که همینجوری واسه خودش کنتور میندازه. چه کاری بکنی، چه کاری نکنی!
خدا کنه گاو امسال شیرده باشه. حوصله گاوهای لاغر رو نداریم. این روزها صبرمان زود لبریز می شود. جوان هم جوان های قدیم...
(که باز خودمان بودیم)

Helen پنج‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:49 ب.ظ

نخستین چکه ی بلند ناودان یک احساس را در قالب کلامی از جنس تنفس با غنچه های معصوم یاس به روی حجم سپید یک دفتر می ریزم و آن را با لهجه ی همه پروانه های این گیتی بی انتها به آستان نیلوفری دل های زلال دوستای عزیزم (بهمنی ها) هدیه می کنم .
سال نو مبارک
در پناه خالق نیلوفرها مهربان و شکیبا باشید.

خیلی عالی بود ... مرسی سال نو ی شما هم مبارک

[ بدون نام ] جمعه 7 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:05 ب.ظ

دلم واسه همتون تنگیده .......

الهی من فدای دل گنگیشکیت برم ... دل منم واسه ی تو تنگیده شده فدات شم !!!!

کوتلاس شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:18 ب.ظ

نه! فایده ای ندارد ... نه چاردیواری که احاطه ام کرده اند ... نه تمامی آهنگ های نوستالژیکی که در هاردم ذخیره کرده ام .... نه باغچه و درخت گیلاس ... نه این زمین خشک و آسمان بی رنگ و بی تحرک ... نه قفسه کتاب ها و آرشیو مجله ها ی زیر میز ... هیچ کدام شوری به همراه ندارد ... اصلا میدانی پیاده روی زیر درختان خشک هم حسی نزائید ... آخر درخت هم مگر خشک می شود ؟
این روزها عجیب دارد به فلسفه طبیعت توهین می شود ...!
این روزها لبو فروش های شهرمان همه پیر مرد های پرچین و چروک شده اند ... این روزها رنگ لبوهایشان را دوست نداریم ... آخر میدانی این روزها سرمایی نیست که دستانم یخ بزند و دلم غنج رود برای عطر لبوهای سر چار راهکه پیرمرد پینه بسته ( نه فقط دستهایش ) همیشه گرم نگه می داردشان برای رهگذران بی توجهی مثل من و ما !
این روزها راننده های تاکسی وقتی می خواهند باقی پولم را پس دهند حتی نیم نگاهی هم به من نمی اندازند ... چشم هایشان عابران پیاده را گز می کند ... غافل از اینکه تا همین چند دقیقه پیش من نیز یکی از همان عابران بودم و شاید حالا هم !
این روزها دخترکان دستکش به دست شهر گرمای دست هایشان را از من دریغ کرده اند !
این روزها پسران شهر همچنان به رسم ایام دور پدران را " تیغ " می زنند یا برای ولنتاین و عشق بهمن ماه امسالشان خرس و سگ و گربه ی قرمز پوشی بخرند .
این روزها صفحه ی اجتماعی مجله ها و روزنامه ها دیگر افسرده و ناراحتم نمی کند ... عصبانی میشوم ! عصبی از اینکه چرا من کت جادویی ندارم و یا چرا کلید بانک مرکزی را کف دست من نمی گذارند تا تمامی سیاهی ها و فلاکت ها را ریشه کن کنم؟
این روزها دلم می خواهد مشت مشت آب نبات را قورت دهم تا در دلم آب شوند و شیرینی شان اندکی دلم را شاد سازد !
این روزها موزیک هایی که زبانشان را نمی فهمی چقدر می چسبد ! امتحان کن تا بفهمی...

خیلی قشنگ بود اما نمیدونم وقتی که غرق این جو مزخرف بشم بازم این حرف ها برام تو دل برو هست یا نه ... only God knows ... اما اون چیزی که واسم مهمه اینه که الان تکونم داد یعنی هنوز امیدی هست !!

کوتلاس شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:23 ب.ظ

محسن چاوشی خواننده ی محبوب ایرانی پس از آگاهی از بحران روانی دانشجویان پیام نور تصمیم به ارائه ی آلبوم جدیدی با عنوان (روان پریشان من) گرفت! گفتنی است شعر یکی از آهنگ های این آلبوم به صورت فلبداهه پس از شنیدن درد دلهای یک دانشجوی پیام نوری که در آستانه جنون به سر می برده و منتظر اعلام نمرات از سوی سایت گلستان بوده به ذهن او خطور کرد و به نظر می رسد این آلبوم با استقبال چشمگیری مواجه شود!
متن شعر بدین شرح می باشد:
دلواپس و بی تابم
باز امشبم بی خوابم
ازش خبر ندارمو
تا خود صبح بیدارم!
حس خوبی ندارم!
چشام همش به گل استانه
می پرسم این چه مرگشه؟
یکی می گه از مرکزه!
لینک هارو فعال بکن تا،
نمرات
یه ذره آرومم کنه
این نفسای آخره
دلم داره جون می کنه!
همش دارم فکر می کنم..
دست یکی این وسطه
دارم می میرم ای خدا..
فکر می کنم حقیقته...............
(اینو ازpnu_batlagکش رفتم برای اونایی که ...ونمی تونن نمره هاشونو ببینن)

چه جلب !!!!
دست قشنگ تو سرقت و تغییرات داری !!! :d:d:d:

mr کیت وینسلت یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:06 ب.ظ

سلام بهمنی ها عیدتون مبارک صد سال به از این سال ها

ای شعرم تقدیم به شما و مخصوصا آلفرد جیگر (از خواننده ای که بیشتر شعراتو که خوندم از اون بود)

اروم اروم بازی بازی زندگیم دادی به بازی
ما که باختیم و تموم شد الهی خودت نبازی
تو نبوذی تو ندیدی بغض و هق هق نشنیدی
تو فروختی ما رو آسون زیر قیمت هیچ و ارزون
رفتی و زدی شکستی گلدونه اقاقیارو
واسه بودن از تو خوندم تو چه بیخیال پریدی

بابا به دل نگیرین حتما الان میگین خه ادمه... که اول سالی چه نظری (به قول خودت جلبی) داده اما این طور نیست من با این شعر خاطره های زیادی دارم یکیشم اینه که اولین شعری بود که واسه بهونه زندگیم خوندم شماهم بهمنی خوبی باشین و همیشه نیمه پر اون جریان رو ببینین

امیدوارم سالی خوش و پر بهونه داشته باشین منتظر نظرات آلفرد هم هستم

والا من دوزاریم دولاست باید کارتیش کنم راستش درخواست هم دادما اما وام بهم ندادن !!!
در هر حال نگرفتم مطلب رو ... توضیح لطفا !!!
مرسی ایشالا واسه شما هم همین طوری باشه !!!

همای مستان یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:24 ب.ظ

به نام یزدان بخشاینده

آمد بهاران

میخانه ها را وا کنید ای باده خواران
پیمانه را احیا کنید ای مل گساران

باده در ساغر کنید
توبه ای دیگر کنید
خرقه از تن در کنید
توبه ها را بشکنید آمد بهاران

یادی از ایین مستانی کنید
تا سحر پیمانه گردانی کنید
تا سحر معشوقه بازی های عرفانی کنید
مست پنهانی کنید ای بیقراران
توبه ها را بشکنید امد بهاران

عاشقان غوغا کنید بر دل شیدا کنید
یک نفس گر میتوان ساغر زدن
پس چرا اندیشه فردا کنید

پیمانه را احیاکنید ای بیقراران
توبه ها را بشکنید امد بهاران


پیمانه را احیاکنید ای بیقراران
توبه ها را بشکنید امد بهاران !!!!
این شعر ها رو از کجا میاری ؟؟!!! دزدی هستن ایا ؟؟؟!!!

مهندس کپک (kapak) دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:21 ق.ظ

یه ضرب المثل چینی میگه:
اگه از دوران مجردی لذت نمیبری ازدواج کن !!!
اون وقت حتما از فکر کردن به دوران مجردی ات لذت می بری ...

هیی هیی هیی ... مرسیییییییییییییییییییییییییییییییی !!!

بوعلی سینا دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:10 ب.ظ

خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد زار من ناتوان انداخت


یک کرشمه نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت


دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شود جان نیز هم



غیرت عشق زبان همه خاصان ببرد
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد

ماگما دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:00 ب.ظ


بیهوده است هرچه تلاش برای بهاری شدن، همپای مثلا بهاری شدن فصل...
دلم برای دستان زمخت سیگارفروش نه..برای کارتن جمع کن شهر نه..برای
هیچ کس و هیچ کس..این بار دلم به حال خودم میسوزد که دارد میسوزد...

واقعا که گل گفتی !!!
دلم به حال خودم اونقدر سوخت که تموم شدو چیزی ازش نموند تازه خاکسترشم باد برد !!!

man دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ب.ظ

سلام بچه ها یه سایت هست که واسه بچه های پیام نور گرمساره که توی سایتشون یه سری از دروس رو نوشتن که توش ریزش زیاد بوده و قراره دوباره امتحان بگیرن میگم کسی خبری نداره و اون بخشنامه ای هم که اونجا گذاشتن واسه کل پیام نورهاس خواهشا اگه کسی خبری داره بگه :
سایتش اینه :«
http://dontstop.blogfa.com

[ بدون نام ] سه‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ب.ظ

man جون واسه بچه های مهندسی صنایع فقط ریاضی(1) قراره برگزار شه که دردی از ما درمان نمیکنه...
-----------------------------------
دردم از یار است و درمان نیز هم...

ای وای !!!
دارم قهقهه میزنم ... خدا شانس بده والا !!!! مرسی ممنون

آلفرد چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 ق.ظ

سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
(فک نکنین بی ادبما .آخه من قبلا عیدو به همه تبریک گفتم)
من اومدم .........

مجددا سال نو رو تبریک میگم و امیدوارم......................
وای دیگه داشتم میمردم :::: آخه دلم واسه حرفای قشنگتون خیلی خیلی تنگ شده بود......................................

راستی از اون شوذب خان چه خبر؟

>>>>>>>>>>>> mr کیت وینسلت از شعر قشنگتم ممنونم.



>>>>>>>>>>>> tanha_41 عزیز نظر یو در مورد حضور و بودن یا نبودنواسه من محترمه ولی اگه به نوشته های پیشین من توجه کرده باشی دلیل قانع کننده ای واسه بودنم پیدا میکنی.(ملوم نیس که حواست کجاهاس)


>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> از پسته ام ممنونم که سال جدیدو با افتتاح جلد 10 دل انگیزتر کرده .
راستی مبارکه.

سلام ... خوش اومدی !!! خوش گذشته دیگه ایشالا ؟؟!!!

مرسی سال نوی شما هم مبارک ....

از شوذب خان خبری نیست که نیست !!!

خواهشت میشه قابل شما رو نداره ... مرسی (این بابت جلده ۵)

[ بدون نام ] چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 06:45 ب.ظ


گره زدن سبزه ریشه در تاریخ دارد می گویند در ایران باستان می گویند کیومرث که در ایران اولین بشر است یک دختر و پیر دوقلو داشت که می خواستند با هم ازدواج کنند. چون هیچ مراسمی برای ازدواج وجود نداشت دو شاخه نازک درخت را به هم تابیدند. امروز هم بر اساس این افسانه در پایان سیزده بدر قبل از غروب آفتاب، پس از نیت کردن سبزه گره می زنند و معتقدند زمانی که آن گره باز شود مشکلی از زندگیشان حل خواهد شد.می گویند در صورتی آرزوی گره زننده سبزه برآورده می شود و شانس با کسی است که ناخودآگاه یک ساقه نر را با ساقه ماده گره بزند. اگر ساقه نازک سبزه پاره شود آرزو برآورده نمی شود. تمام دلهره گره زننده ها در این است که مبادا ساقه پاره شود..

عالی بود ... تا حالا نشنیده بودم ...خوبه .. مرسی اطلاعات عمومیم زیاد شد !!!!!!!!!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:20 ب.ظ http://mardomak.blogsky.com


و اما رسیدیم به سیزدهمین حماسه...سبزه ی ۸۸ را هم گره میزنیم و میسپاریم
به روشنایی آب....

اره اره حتما گره میزنیم تا شاید فرجی شد !!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
(از بی جنبه گیه خود بکاهید جاده لغزنده است !!!)

مهندس کپک(kapak) پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:55 ب.ظ

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.


همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.


بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.


سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند.
توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط ، لطفاً !!

وای وای کپک خیلی خیلی باحال بود ... با خواهرم خوندیم و کلی خندیدیم ... خیلی خوبه که sie یه نفر مثل تو داره که مطلب های طنز و بامزه مینویسه !!!!
واقعا مرسی!!!

آلفرد جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:33 ق.ظ

سلاممممممممممممم...

۱۳هتون ففالک....................................

مرسی ۱۳ شما هم مبارک!!!
اهن پس به خاطر ۱۳ ؛ ۱۳ تا نظر دیگه ؟!؟!؟!؟!؟!

آلفرد جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:33 ق.ظ

بهترین باش........


اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی،بوته ای در دامنه ای باش،
ولی بهترین بوته‌ای باش که در کناره راه می‌روید.
اگر نمی‌توانی بوته‌ای باشی،علف کوچکی باش و چشم‌انداز کنار شاه راهی
را شادمانه‌تر کن.......
اگر نمی‌توانی نهنگ باشی، فقط یک ماهی کوچک باش،
ولی بازیگوش‌ترین ماهی دریاچه!
همه ما را که ناخدا نمی‌کنند، ملوان هم می‌توان بود.
در این دنیا برای همه ما کاری هست کارهای بزرگ،
کارهای کمی کوچکتر و آنچه که وظیفه ماست،
چندان دور از دسترس نیست.
اگرنمی‌توانی شاه راه باشی،کوره راه باش،
اگر نمی‌توانی خورشید باشی، ستاره باش،
با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند.
هر آنچه که هستی، بهترینش باش..........

پایتم شدید !!!!

آلفرد جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:34 ق.ظ

مواظب باش دیر نشه.....



بدترین درد این نیست که عشقت بمیره
بدترین درد این نیست که به اونی که دوستش داری نرسی
بدترین درد این نیست که عشقت بهت نارو بزنه
بدترین درد اینم نیست که عاشق یکی باشی و اون ندونه
بدترین درد این است یکی بمیره . بعد از مرگش بفهمی که دوستت داشته......!!!

آلفرد جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ق.ظ

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را برای تو می‌نویسم:

در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت

را پیدا کن،وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو! کلبه‌ی غریبی‌ام را

پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام، در کلبه

را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی

دید با بغضی کویری که غرق انتظار است، پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام..........

آلفرد جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:36 ق.ظ

وقتی نیستی.......
وقتی نیستی نه هست‌های ما چونان که بایدند،نه بایدها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می‌خوانم
عمری است لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می‌کنم
برای روز مبادا........
اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد،روزی شبیه دیروز،روزی شبیه فردا،
روزی درست مثل همین روزهای ماست.
اما کسی چه می‌داند،شاید امروز نیز روز مبادا باشد.
وقتی نیستی،نه هست‌های ما چونان که بایدند،نه بایدها
هر روز بی تاب، روز مباداست.
آیینه‌ها در چشم ما چه جاذبه‌ای دارند...
آیینه‌ها که دعوت دیدارند.......
دیدارهای کوتاه از پشت هفت دیوار ....
دیوارهای صاف،دیوارهای شیشه‌ای شفاف،
دیوارهای تو،دیوارهای من،دیوارهای فاصله بسیارند.
آه.......دیوارهای تو همه آیینه‌اند،
آیینه‌های من همه دیوارند.

آلفرد جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ق.ظ

افسانه زندگی.....

مادرم برایم افسانه می گفت...
پر از شیدایی زمانه ؛لبریز از افسونگری جانانه
ومن غافل از گذر عمر؛ در کنار جویبار زمانه؛ تنها سراپا گوش بودم.
روزگار همچنان می نوشت و من شدم افسانه...
من در خیال خود ان رود خروشان بودم وجوانیم سنگهای صیغلی خفته در بستر روزگار.
اما من تنها افسانه ای از ان روزها و رودها بودم...
با خاطراتی خیس که دیگر با چشم جان هم خوانده نمی شدند.
من همان روزها هم افسانه ای کهنه بودم که
بارها و بارها در گذشته های دور نوشته و فراموش شده بودم و
غافل در تکراری جدید ؛از بوی ماندگی ان؛ سرمست می شدم و خیره در چشمان معصوم کودکم برایش افسانه می گفتم:
افسانه ی قدیمی زندگی را...

آلفرد جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:39 ق.ظ

اتتظار...........
به دنبال تو می گردم
تو ای تنها ترین سردار فتح قلب ویرانم
تو ای شهزاده ی خوشبخت کاخ حسرت جانم
تو ای زیباترین پروانه ی بی تاب شمع قلب سوزانم
به دنبال تو می گردم
که شاید چشم هایم را به چشمانت بدوزم
تا نگاه خواهش دل را عیان سازم
که شاید دست هایم را به دامانت بیاویزم
و عشق خویش را با یک صدای لرزش ماتم بیان سازم
به دنبال تو می گردم
که قدری از حصار این جهان بیرون رویم
و ساغری از باده ی آتش به کام یکدگر ریزیم
که قدری از فراز عشق بالاتر رویم
و درد را غم زار دل سازیم
که قدری محو در چشمان هم باشیم...
.
به خونه ی منم بیای خوشحال میشم
پس منتظرتم

آلفرد جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:40 ق.ظ

کاش......
کاش می شد هیچ کس تنها نبود
کاش می شد دیدنت رویا نبود
گفته بودی با تو می مونم
ولی.....
رفتی و گفتی آنجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای ما نبود
من دعا کردم برای بازگشت

دست های تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود

آلفرد جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ق.ظ

گریه .........
وقتی گریه کردم گفتند بچه ای !
وقتی خندیدم گفتند دیونه ای!
وقتی جدی بودم گفتند مغروری !
وقتی شوخی کردم گفتند سنگین باش!
وقتی سنگین بودم گفتند افسرده ای!
وقتی حرف زدم گفتند پــــرحرفی !
وقتی ساکت شـدم گفتنـد عاشقی!

اما گریه شاید زبان ضعف باشد ،شاید خیلی کودکانه،
شاید بی غرور، اما هرگاه گونه هایم خیس می شود
میدانم نه ضعیفم، نه یک کودک. می دانم پر از احساسم.


آلفرد جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 ق.ظ

دکتر شریعتی :
« کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !...
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم . »

واقعا !!! بهتره قبل از این که در مورد اردر صادر کنیم حواسمون به خدمون باشه . و این که ... نه شما بگید !!!

آلفرد جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 ق.ظ

بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد
بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم
یا سیل می بارد و یا باران ندارد
بابا انارو سیب و نان را می نویسد
حتی برای خواندنش دندان ندارد
انگار بابا همکلاس اولی هاست
هی می نویسد این ندارد آن ندارد
بنویس کی آن مرد در باران میاید
این انتظار خیسمان پایان ندارد
ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط

بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد

آلفرد جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 ق.ظ

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق
تقصیر چشمای تو بود ‌‌‌، وگرنه ما کجا و عشق ؟
سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت
بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت
تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس
تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس
عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم
وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم
یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم
همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم
قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم

آلفرد جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ق.ظ

از چشمهای من هیجان را گرفته اید
این روزها عجب خودتان را گرفته اید

با این سکوت و نگاه و غضب به چشم
حرف و کلام و دهان را گرفته اید

حرف بدی نمی زنم اما شما به فحش
از این غزل تمام بیان را گرفته اید

اردیبهشت نیست که اردی جهنم است
لبهای سرختان که دهان را گرفته اید

خانم جسارت است ببخشید یک سوال !
با اخمتان کجای جهان را گرفته اید ؟

خانم شما که درس نخواندید پس کجا ؟
کِی د کترای زخم زبان را گرفته اید ؟

خانم جواب نامه ندادید بس نبود ؟
دیگر جرا کبوترمان را گرفته اید ؟

خانم اجالتاًً برویم آخر غزل
نه اینکه وقت نیست امان را گرفته اید

اما به ما نیامده دل کندن از شما...

آلفرد جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ق.ظ

آنگاه که خنده بر لبت میمیرد
چون جمعه پاییز دلم میگیرد
دیروز به چشمان تو گفتم که برو
امروز دلم بهانه ات میگیرد

پسته جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 04:59 ب.ظ

It is impossible to love and to be wise

Francis Bacon

" it depends on you to choose one of them so ...make your choice

[ بدون نام ] جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:01 ب.ظ

سلام.راجع به ۱۳ و سبزه اگه می خواین بیشتر بدو نید به صفحه ی ۴۶۸ تله تکست مراجعه کنیدچیزای جالبی راجع به همین مطلب کیومرث و ...نوشته.

چشم حتما !!!!

۰۰:۰۰ جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:52 ب.ظ

سلام
خیلی وقت بود که نبودم یعنی بودما ولی چیزی برا گفتن نداشتم یعنی چیزی برا گفتن داشتما ولی نمی تونستم بگم. نمی دونم چرا. شاید اونقدا خوب نبودم که کنار بهترین ها باشم.مهم نیست مهم اینکه الان این حس رو دارم که جزو بهترین ها ام. اینک پپسی به افتخار خودم ترکاندم. بزن دست و به افتخار همه ی بهمنی ها که دلم واسه همشون تنگ شده
دست دست دست
دستا.....
وای سه تا شد...شرمنده
دست دست دست دست
دستا شله.....
راستی سال نو مبارک با تاخیر
.......................................................
از خانه بیرون می روم اما کجا امشب
شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب
پشت ستون سایه ها زیر درخت شب
می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
ها، سایه ای دیدم،شبیهت نیست اما حیف
ای کاش می دیدم ز چشمانم خطا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب

به به -به به سلام ... خوش اومدین !!!
نه لطفا شکست نفسی نفرمائین شما همیشه جزئ از بهترین هایین من که خودم از بهترین ها نیستم اما خودمو بهشون می چسبونم !!
سال نوی شما هم مبارک ایشالا که سال خوبی واستون باشه همراه با نمرات درخشان و ۱۰۰۰ تا چیز دیگه !!!
واقعا
۱
۲
۳
۴
دست دست دست دست !!!
(خیلی ممنون)

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:26 ب.ظ

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد

شاید.............................................

دیشب تلخ ترینو بدترین شب زندگیه چندینو چن سالم بود(قصدم از گفتن این حرف ،ناراحت کردن شماها نبود ،فقط خواستم یکم سبک شم(به بزرگیه خودتون ببخشید))

کاش میشد همه چیزو اینجا بگم تا کاملا تخلیه شم ،ولی حیف که یه سری قیود و
خط قرمزایی هس که دستو پا گیرن!!!!!!

بی خیال............
تا همین جاشم که تحملم کردین بی نهایت ممنونم.

ای بابا واسه همه از این روزا از این مشکلات پیش میاد ... ادم میتونه مشکلاتش رو بایه سری از افراد در میون بزاره و باهاشون صحبت کنه تا یه ذره خالی بشه و با این قضایا راحت تر کنار بیاد !!!

نه بابا خواهشت میشه چه تحمل کردنی ... شما یکی از بچه های خوبه بهمنی هستین .

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:30 ب.ظ

اره پسته اون ۱۳تا نظر به خاطر ۱۳بدر بود که یو به نکتش پی بردی.

مرسی مرسی ممنون ... االان زودی میرم واسه خودم پپسی باز کنم !!!

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:04 ب.ظ

تک دختری که چشم تو را دوست داشت مرد
در آبی نگاه تو معنا نداشت مرد
در انتظار پنجره ها را شکسته بود
از این همه دروغ و ریا شکسته بود
در یک غروب سرد زمستان به خواب رفت
از لحظه ها جدا شد تا آفتاب رفت
باور نمی کنم که به این سادگی گذشت
از کوچه های خالی مردانگی گذشت
دیدی تمام قصه های ما اشتباه بود
شش دفتر کنار اتاقم سیاه بود
دیگر فریب دست قضا را نمی خورم
گندم به پشت گرمی حوا نمی خورم
فردا کنار خاطره ها بیگانه می شوم
در پیچ و تاب جاده ها دیوانه می شوم
در پیچ خوابها بی تو بی تاب مانده ام
از گرمی نگاه تو شب تاب مانده ام
روزی که بی حضور تو آغاز می کنم
در کوچه های خاطره پرواز می کنم
اشکی که از زلا لی عشقم چکیده است
از چشمای پاک تو بهتر ندیده است
تقدیر من همیشه شکیبایی وفاست
او از ترانه تنهای ام جداست
مردی که من بر سر راهش نشسته ام
بیگانه ای که از تب عشقش شکسته ام دیگر کنار آینه ها پیدا نمی شود
رویا که بی حضور تو زیبا نمی شود

چه قدر عالی و قشنگ بود !!!

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 ب.ظ

کاش میشد عشق را تفسیر کرد
خوابه چشمان تو را تعبیر کرد
کاش میشد همچون گلها ساده بود
سادگی را با تو عالمگیر کرد
کاش میشد در خراب آباد دل خانه احساس را تعمیر کرد
کاش میشد در حریم سینه ها عشق را با وسعتش تکثیر کرد

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 ب.ظ

آسمان هست
من هستم
مثل یک پرستوی مهاجر با حسی غریب
اما نه برای تو و نه برای هیچکس
در کنار این مردم
شاید حضور صدایی نتواند نگاههایی چنین سنگین را جا به جا کند
شاید برای باور وجودم اثباتی لازم باشد
اما من وجود دارم
برای تنهایی دیوارهای اتاق
برای انتظار قلبهای بدون عکس
برای ترک خوردگی روح باغچه
من هستم با قلبی شکسته اما در حال تپیدن جدا از همه بودنها
همانطور که آسمان هست

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:06 ب.ظ

کاش میدانستی که درون قلبم خانه ای داری تو که همیشه آنرا با شفق می شویم
و با آن میگویم که تویی مونس شبهای دلم
کاش میدانستی باغ غمگین دلم بی تو تنها شده است
و گل غم به دلم وا شده است
کاش میدانستی که درون قلبم با تبشهای عشق هم صدا هستی تو
.کاش میدانستی که وجود تو و گرمای صدایت به من خسته و آشفته حال زندگی می بخشد
کاش میدانستی.......
کاش می دانستی........

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ب.ظ

تو به من خندیدی
و نمیدانستی من به چه دلهره
از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبانی از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی هنوز سالهاست
گردش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم که
چرا خانه کوچک ما سیب نداشت
.
.
.
زندگی چون برگ بودن در مسیر باد نیست
امتحان ریشه هاست
ریشه هم هرگز اسیر باد نیست
زندگی چون پیچکیست که
انتهایش میرسد پیش خــــدا
.
.
.
.
.
.
.
.
کاشکی پرنده پر نداشت
در سراشیبی تقدیر
نام مرا
با نام تو تشنه کرده اند
و رفتنت را
بر دلم داغ نهاده اند
دریغ
از دریایی که در چشمهایت نشسته است
بی آنکه بخواهد
آیینه ها را آبی ببیند
یادگار ردپای انتظارت آمدنت را دریاب
که تکرار آبی ترین زلال ها
در پیوسته ترین اشتیاق های رسیده ی ابدیت
تو را تداعی می کند
برو به فکر من نباش
برو به پای من نسوز
برو به فکر من نباش
من یه جوری سر میکنم
زندگی رو با سختیاش……..ا
با که درددل کنم؟
با کسی که پرنده بود برام؟
با کسی که اشیانه بود
دلم به چه خوش بود
کاشکی پرنده پر نداشت
از پریدن خبر نداشت
درخت باغ آرزوش
دغدغه تبر نداشت

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:44 ب.ظ

خوب بی خیال غم و غصه.....
حالا میریم سراغ چن تا جک با حال ..................



ادامه دارد

to be continued!!! :d

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:45 ب.ظ

ترکه داشته با اخم پولکی میخورده بهش میگن چته؟ میگه :والا ما هرچی بگیم شماها میگین ترکا خرند ولی به خدا این چیپسا شیرینند

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:45 ب.ظ

ترکه با خرش میرفته بعد فارسه می بینه که ترکه بربری می خوره به خرش نون فانتزی می ده ازترکه می پرسه چرا به خرت نون فانتزی میدی وخودت بربری می خوری میگه خرهای ما فارسن

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 ب.ظ

یه روز یه میخ میره عروسی اونقدر می رقصه پیچ میشه

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 ب.ظ

ترکه رادیولوژیست میشه به مریض میگه: تو عکستون یک شکستگی تو دنده راست سینتون دیدم، با فوتوشاپ درستش کردم

هیی هیی هیی !!!

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 ب.ظ

به ترکه میگن چرا جورابات یه لنگش آبی یکی قرمز ؟ میگه والا نمیدونم بدبختی اینه که یه جفت دیگه هم تو خونه دارم همین طوری

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:47 ب.ظ

یه روز ترکه میره عروسی تو عروسی برف شادی میزنن ترکه سرمامیخوره

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:47 ب.ظ

به ترکه میگن چرا خودترو به سپر ماشین میمالی مگه می خوام اوقات فراغتم سپری بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد