the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

ما هنوز در اول وصف تو مانده ایم

کسانی این پست رو میخونن:
به هر کی دسترسی دارین سعی کنین اطلاع بدین که کلاس حل تمرین و خلاصه درس برای اقتصاد مهندسی فردا (4 شنبه) از ساعت 10 تا 12 در پیام نور توسط خود دانشجوها برگزار خواهد شد کسانی که تمایل دارن بیان.
در ضمن نمونه سوال هارو هم همراه داشته باشین

 

مطلب زیر هم از آقای صمصامی:

سلام بچه ها مدتی است که گوگل نام خلیج فارس و با نام مستعار خلیج عرب عوض کرده ولی شرطی رو گذاشته که اگه یک میلیون نفر با این موضوع مخالفت کنند دوباره به حالت اصلیش برمی گردونه. تا امروز حدود 800000 نفر شرکت کردن . شما هم به عنوان یه ایرانی حتما تو این مخالفت شرکت کنید. ابتدا به آدرس
www.petitiononline.com/sos02082/petition.html
رفته سپس روی گزینه زیر کلیک کنید
Click here to sign petition
تو صفحه بعدی نام و ایمیلتون رو وارد کرده روی گزینه زیر کلیک کنید
Preview your signature
سپس تو صفحه های باز شده به ترتیب روی گزینه های زیر کلیک کنید.
Approve signature – View Current Signatures
( اگه تو سال 2008ایمیل ندارین!!! می تونید تو قسمت سرچ گوگل و تایپ آموزش ایجاد ایمیل ساخت ایمیل یادبگیرید)
              ایران را دوست دارم با همه خوبیها و بدیهایش

نظرات 163 + ارسال نظر
مینو شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:37 ب.ظ

زندگی ها


چه دلنگرانی گاه،وقتی که با منی
و من پیروز تر و سرافراز تر از دیگر آدمیان
زیرا می دانی که در من است
پیروزی هزاران چهره ای که نمی توانی ببینی،
هزاران پا و قلبی که با من راه سپرده اند
نمی دانی که این،من نیستم،
(من)ی وجود ندارد
من تنها نقشی از آنانم که با من می روند
که من قوی ترم زیرا در خود
نه زندگی کوچک خود
بل تمام آن زندگی ها را دارم،و همچنان پیش می روم زیرا هزاران چشم دارم
با سنگینی سخره ای فرود می آیم،زیرا هزاران دست دارم
و صدای من در ساحل تمامی سرزمین هاست،زیرا صدای آنهایی را دارم که نتوانستند سخن بگویند

man - پسته شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:54 ب.ظ

سلام
خوبم
مبارکه ... ایشالا به جلد 100 ام میرسیم ...

ناشناس شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:57 ب.ظ

از مرز خوابم می گذشتم،

سایه تاریک یک نیلوفر

روی همه این ویرانه ها فرو افتاده بود .

کدامین باد بی پروا

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟

***

در پس درهای شیشه ای رؤیاها،

در مرداب بی ته آیینه ها،

هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم

یک نیلوفر روییده بود .

گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت

و من در صدای شکفتن او

لحظه لحظه خودم را می مردم .

***

بام ایوان فرو می ریزد

و ساقه نیلوفر برگرد همه ستون ها می پیچد .

کدامین باد بی پروا

دانه نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟

***

نیلوفر رویید،

ساقه اش از ته خواب شفّا هم سرکشید

من به رؤیا بودم

سیلاب بیداری رسید

چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم

نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود

در رگهایش من بودم که می دویدم

هستی اش در من ریشه داشت

همه من بود

کدامین باد بی پروا

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد





سلام ناشناس
از ماهایی و ناشناسی یا این که واقعا ناشناسی؟؟؟!!!

واقعا که عالی بود ... نمیدونم چرا ... اما دلم گرفت !!!!

man - پسته شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:58 ب.ظ

یاد کتاب فارسی دبستان هم بخیر...

گاو ما ما می کرد

گوسفند بع بع می کرد

سگ واق واق می کرد

و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند

. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد

.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد

***********************

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند


***********************

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند


**************************

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد

***************************

او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد

****************************

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون

دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیکر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد


اخی ... دلم چه قدر تنگ شد !!!

فسقلی شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:08 ب.ظ

از باغ میبرند چراغانیت کنند/تا کاج جشنهای زمستانیت کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار/با این بهانه که بارانیت کنند
یوسف به این رها شدن دل مبند/این بار میبرند که زندانیت کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن میروی/شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند
یک نقطه بیش فرق بین رحیم و رجیم نیست/از نقطه ای بترس که شیطانیت کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست/شاید بهانه ایست که قربانیت کنند

فسقلی؟؟؟!!!
اگه تو فسقلی هستی پس خواهر من که قبلا فسقلی بود چیه؟؟!!!
حداقل اسمشو بر نمیداشتی!!!

مردمک شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:16 ب.ظ


عزیزای دل بهمنی،پسته و مورچه ی عزیز ،12 اردیبهشت ،مبارکتون باشه.
.....کی شناسد طفل ،قدر سیلی استاد را ؟!.....

مرسی فدات شم ... ممنونم
خیلی شعر باحالی بود ...کلی خندیدم ...
هیی هیی هیی !!!
بازم مرسی

نیپون کوکو شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:00 ب.ظ

سلام
مبارکه
پسته ی عزیز(دقت کن عزیز)اون شعر یادم رفت بگم که از پاپلو نروداست......
یه موقه فکر نکنی از اِ ستِ تِـتِـفسکیه..............

هیی هیی هیی
باشه
نه بابا من جسارت نمیکنم
اما اگه از استِ تـِتـِفسکی بود خوب بودا !!!

[ بدون نام ] شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:03 ب.ظ

منم دعا می کنم همه جوون مردونه بازیشونو بکنن و زیاد تو حاشیه هایی که همیشه فوتبال خراب می کنه درگیر نشن...

ایشالا

T.B.S شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:09 ب.ظ

ما از دانشجویان صنایع هستیم ولی...
با اجازتون ما هم می آییم تا باشیم کنار شما. البته اگه لایق باشیم.
سعی میکنیم مطالب علمی و جالب بزنیم و اگه خوشتون اومد خوشحال میشیم اگه مطالبمون در صورت تایید مدیر، برای پست ها هم استفاده بشه.(پررو شدیم نه؟)
ایشاللا سعی میکنیم تا مفید باشیم برای وبلاگ.


از طرف شما به خودمون:
"مارا به خیر تو امید نیست، شر مرسان"

من نظر بچه ها پرسیدم ... اما مثل این که سایان یُـخده !!
بابا نظرتون چیه ؟؟؟!!!
البته باید بگم که ماها خیلی مهمون نوازیما !!

سورنا شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:32 ب.ظ

سلام
من شرمندم
ما متاسفانه باختیم
از همه بهمنی ها عذر میخوام!

نه بابا این حرف ها چیه !!!
مهم اینه که شما ها همه ی زحمتتون رو کشیدین ...
ماها به داشتن همکلاسی هایی مثل شما ها افتخار میکنیم

مورچه شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:40 ب.ظ

سلام به همگی
teacher kalantari roozet mobarak kheiledoosetdaramuvagandoostekhoobibarayemanhastevagan1doonee
خانم معلم عزیزم روزت مبارک وجود تو برای من باعث افتخاره

به سلام... تیچر رستمی !!!
الههی من فدات شم ... واسه منم مایه ی افتخاره که دوستی مثل تو دارم ...
توام یه دونه ی یه دونه ای جیییییگر!!!

۰۰:۰۰ شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:40 ب.ظ

حیف آخرین قدم رو کم آوردیم.
اصلا تقصیر شماست!!!!!!!!!!
اگه نهار می دادید و ما اعتصاب نمی کردیم و از نظر بدنی کم نمی آوردیم این طور نمی شد.
شوخی کردم.......
دومی هم عالیه!!!
تقدیم به همه ی بهمنی ها

آه !!! حالا همه چی شد تقصیر ما !!
نه بابا شوخلوخ کردم !!!!
دومی هم عالیه ...
دستتون درد نکنه ...
مرسی

آلفرد شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:31 ب.ظ

هوهو.........بهمنیا...........هوهو.....................بهمنیا..
نه چک زدیم نه چونه ...........کاپو آووردیم تو خونه..................

همه عالی!!!!!!!!!!!۱

البته معلومه ها ... بهمنی ها همیشه عالین ...

آلفرد شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ب.ظ

اولا مبارکه .............هم کسب مقاممون تو الکلاسیکو (عجب)و هم جلد ۱۲همون.



T.B.Sخوش اومدین من از طرف خودمو خودشو خودمونو خودتون بهتون خوش آمد میگم.
باشد که ................................

مرسی ممنونم...

خوبه حداقل تو یکی جواب دادی و نظرت رو گفتی ... بازم مرسی

آلفرد شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:48 ب.ظ

پسته من با همه ی بهمنیا فابم !!!!!!!!!!!!!!
جدی میگم!!!
آی شیطون واسه همه پپسی وا میکنیو هندونه قارچ میکنی !!!!!!!!

خب خدا رو شکر ...
نه والا هندونه خورد میکنم و تره میدو زیر بغلشون !! هیی هیی !!

آلفرد شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ب.ظ

من از اون آسمون آبی میخوام.............من از اون شبای مهتابی میخوام

والا منم میخواستم ... اما مثل این که میگن واسه من ممنوعه !!!

آلفرد شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 ب.ظ

الان که دارم اینو تایپ میکنم حالم خیلی بده،دلم بدجوری گرفته.خودمم نمیدونم چمه.

چـَرا ؟؟؟!!!

Expert شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:12 ب.ظ http://www.trialscomp.diinoweb.com

سلام به همگی
من عضو جدید هستم. اما بهمنی نیستم. از دانشجوهای دانشگاه دولتی ام.
وای نمیدونید زیاضی محض چه رشته سخته.
یکی از دوستام بهمنیه. صحنه را دیدم و پسندیدم از اینکه چندین نفر تو این وبلاگ اونم اینطور فعال دارن مطلب میذارن ... .
اکه اجازه بدین منم پست بذارم.

والا خسروان هنوز اعلام نظر نکردن !!!
خدایی همچینی نوشتی که هر کی ندونه فکر میکنه عروس و دیدی و پسندیدی!!!

آلفرد شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:14 ب.ظ

سورنا........................۰۰:۰۰...........حامدآلفرد.............پرهام........تنها۴۱.
.......بوعلی سینا..........همای مستان...........پاشا..................گوگوجی.....
پسته............مینو..................مردمک..................مورچه............T.B.S..
.....نیپون کوکو.............داگلاس................BOOکوچولو..............رکت انگولار.
...........کوتلاس...................شاقی........کوییدیچ..............کِرشمه........
Helen................spidermard ..........................سرگذشت..............
................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بو علی سینا شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:40 ب.ظ

پریشان کن سر زلف سیاهت شانه اش با من
سیه زنجیر گیسو باز کن دیوانه اش با من
که می گوید که می نتوان زدن بی جام و پیمانه
شراب از لعل گلگونت بده پیمانه اش با من
ز شور عشق لیلی در جهان مجنون شد افسانه
تو مجنونم بکن از عشق خود افسانه اش با من
بگفتم صید کردی مرغ دل نیکو نگه دارش
سر زلفش نشانم داد و گفتا لانه اش با من
به وقت می اگر رنجید از من پیر میخانه
نمودم توبه زین پس رونق میخانه اش با من


باشه دیگه بخاطر یه ناهار ما رو از دست دادین او نارو کل دانشگاه تقویت کرده بود ولی ما چی سی کیلو وزنمون بود اونم ده کیلوشو از دست دادیم
ماهی از سر کنده گردد نی ز دم /فتنه از امامه خیزد نی ز خم
ربطی نداشت فقط عصبی بودم یه چیزی نوشتم به هر حال نایب قهرمانی رو تبریک میگم ایشالله نوبت بعدی جبران کنید (شوخی بود)

در هر حال ما که نهار بده نیستیم !!!

حالا چی میشه شما به ما نهار بدین؟؟!!!

مردمک شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:04 ب.ظ


به رسم بازی fair play نباید از تبریک گفتن به حریف بهراسیم،
پس حریف مبارکت باد!
به سنت دیرین پارسیان،اسپندی بسوزانید برای همدلی تان!
به آیین خوش رایحه ! ی اسماعیل حلال گوشتی را راهی قربانگاه کنید
اگر بضاعت دارید!
و بالاخره شاد باشیم و بخندیم با صدای بلند سربلندی مان را،
به رسم قشنگ بهمنی ها!
ــــ خسته نباشید ــــ

مرسی سلامت باشید!! اِ واسه من نبود مثل این که !!!
چه قدر عالی و باحال نوشتی !!!
چشم ها ها ها (اونم بلند ) به رسم بهمنی ها !!!

۰۰:۰۰ یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:33 ق.ظ

پسته عزیز این روز رو به خودت و مادر گرامیت تبریک می گم (اشتباه نمی کنم که؟ فرهنگین دیگه؟) همچنین به مورچه!
همچنین به خانم حیدری معلم اول دبستانم. ایشا... هر جاان سلامت باشن.

می گن قراره به مناسبت این روز نهار بدی درسته؟؟؟؟؟؟
آخه همون هایی که اون خبر رو گفتن می گن کلی کادو جمع کردی امروز.
اعتصاب جدید آغاز شد.
...
..
.


مرسی ممنونم... اِ پس به بابام هم تبریک بگین دیگه !!!
بابا شما چرا این همه شایعه پراکنی میکنین ؟؟!!
چرا با قلب من بازی میکنین؟؟!!
چرا از این حرفا میزنین؟؟!!
چرا میخواین من خدایی نکرده رکب بخورم؟؟!!
چرا میخواین من همش بگم ای وایه بر من ؟؟!!
اخه چرا؟؟
چرا؟؟!!!
....................
و هزاران چرای بی پاسخ... هیی هیی هیی

فسقلی یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:25 ق.ظ

salam.doostaan kasi maghaaleyi vase varzesh nadare???har maghaleyi shod.faghat tedaade safahatesh ziyad bashe.dar morede har varzesh.ham aknoon niyazmande yaariye sabzetaan hastiiiim

ای وایه بر من ... ای وایه برمن !!
تویی فدات شم ؟؟!!!
اللهی من قربونت برم که الان نزدیک به ۱.۵ماهه که ندیدمت و دلم واست یه ذره شده !!!
الهی قربون اون شعر عالی که زده بودی برم من ...
ابروریزی شدا !!! هیی هیی هیی ...
بچه ها خواهشن اگه یه تحقیق دارین به من بدین ... اگر جاایی رو میشناسین بگین من برم اونجا !!!
جبران میکنماااا !!!

سورنا یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:46 ب.ظ

سلام
۱.تنها برنامه ای که تکرارش آرزوی من است، پخش زنده نگاه توست...
۲.اگه یه نفر با گاری دنبالت کرد، نترس چون نون خشکیه

اونم فهمیده با نمکی!

۳.زندگی همچون بادکنی است در دستان کودکی، که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتنش را از بین می برد.

واقعا جمله ی سومی رو باید با طلا نوشت !!!

[ بدون نام ] یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:56 ب.ظ

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی / با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

گفتمش بهرم بکش تصویر مردان خدا / در بیابان تک درختی یکه و تنها کشید

گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن / عکس یک خنجر ز پشت سر ، پی مولا کشید

گفتمش تصویری از لیلی و مجنون را بکش / عکس حیدر را کنار حضرت زهرا کشید

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن / در بیابان بلا تصویر یک سقا کشید

گفتمش از غربت و مظلومی و محنت بکش / فکر کرد و چار قبر خاکی از طاها کشید

گفتمش ایثار و رنج و صبر و ایمان را بکش / گریه کرد ، آهی کشید و زینب کبری کشید

گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق ؟ / عکس مهدی را کشید و واقعاً زیبا کشید

گفتمش تصویر کن تصویری از روی حسین / گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید !



چه قدر عالی همه چیز رو توصیف کرده بود ... یعنی به بهترین وجه ممکن !!! :D:D:D
دمت !!

spidermard - اسپایدرمرد یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:58 ب.ظ

ماهی بزرگ

یاد حرف پدربزرگش افتاد:«رودخونه ماهی پرورش می‌ده، دریا نهنگ». همین حرف باعث شده بود که مزرعه پدری‌اش را رها کند و به شهر بیاید.

کمک راننده فریاد زد: «داریم حرکت می‌کنیم کسی جانمونه». پک آخر را به سیگارش زد و ته سیگارش را زیر پا له کرد. به سرعت سوار اتوبوس شد و روی صندلی نشست. نگاهی به ساک کهنه‌اش انداخت. حاصل ۲۰ سال کارگری و دستفروشی‌اش شباهتی به نهنگ نداشت.

وااااای ...چه قدر تاثیر گذار !!

سورنا یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:39 ب.ظ

دوباره سلام!
یادم بودا ولی بازی دیروز حسابی ذهنم رو مشغول کرده بود وباعث شد فراموش کنم
پیام ..:.. رو که دیدم یادم افتاد!
دیروز رو به تمام معلم های کلاس تبریک میگم!
حالا
۱
۲
۳
۴
دست دست دست دست
این تاخیر رو به بزرگواری خودتون ببخشید!
راستی آلفرد نبینم ناراحتی بیخیال دنیا دو روزه

سلام ... سلام علیکم
مرسی ممنونم ... شما لطف داری
نه بابا بخشش چیه ...اِ بده ... بد اقا بد !!! این حرفا چیه بابا !! بیخیال !!!
اما سوتی دادیا !!! اون پیام که دیدی از ۰۰:۰۰ نه ..:.. :
منظورم اینه که نقطه نیست ...صفره ...
هیی هیی هیی !!

پاشا یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:50 ب.ظ

مبارکا ایشاا... جلد ۱۰۱ ام

سوتی بودا !!!
هیی هیی هیی !! قبلی رو توی جلد یازده زدین !!!
مرسی ...
اها !!! از صدم رد شدین دیگه !!...باشه ... باشه ...
مرسی ممنونم

پاشا یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:59 ب.ظ

مسلمانان مرا وقتی دلی بود که با وی گفتمی گر مشکلی بود

به گردابی چو می افتادم از غم بتدبیرش امید ساحلی بود

دلی همدرد و یاری مصلحت بین که استظهار هر اهل دلی بود

زمن ضایع شد اندر کوی جانان چه دامن گیر یارب منزلی بود

هنر بی عیب حرمان نیست لیکن زمن محروم تر کی ساملی بود

برین جان پریشان رحمت آرید که وقتی کاردانی کاملی بود

مرا تا عشق تعلیم سخن داد حدیثم نکته ی هر محفلی بود

مگو دیگر که حافظ نکته دان است
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود


حافظ

حافظ و دیدم یاد این افتادم:
یکی از شاگردام واسه یه کتاب حافظ اورده بود ... واسه منی که به زور و تقلب از این ور اونور شعر رو میفهممم ...
کلی تنهایی تو مدرسه واسه خودم خندیدم ...
همین جوری یادم اومد گفتم که گفته باشم ... یادِگارو !!! (هیی هیی هیی !!!)

کِرشمه یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:07 ب.ظ

یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست

عشق اگر خیمه زند مُلک جِِهان اینهمه نیست

نکته ای هست در این پرده که عاشق داند

ورنه چشم و لب و رخسار و دهان اینهمه نیست

ای وای که کرشمه اسمت منو کشته !!! چه حالی میده به من !!

پاشا یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:25 ب.ظ

احتمالا روباه‌ها و کلاغ‌های زیادی، همین الان که شما دارید این چند خط را می‌خوانید در حال گفتمان هستند. قالب‌های پنیر همان قالب‌های پنیر قدیمی است و روباه‌ها و کلاغ‌ها هم درست شبیه اعقاب خود هستند. ولی روباه قصه‌ی ما آن روز می‌خواست واقعا توبه کند. از اینهمه تکرار خسته شده بود. از اینکه در هر کجای دنیا، هر روباه سیاه یا سفیدی، هر کلاغ سیاه یا حتی سفیدی را فریب می‌دهد و می‌زند زیر آواز که: «چه سری، چه دمی، عجب پایی!» روباه با خودش فکر کرد شاید واقعا سرنوشت همین است و راهی جز این نیست. به قالب‌های پنیررنگی رنگی با مارک‌های مختلف کارخانه‌های مختلفی که توی لانه‌اش جمع کرده بود فکر کرد. نه تنها او بلکه همه روباه‌های جهان اصلا پنیر دوست نداشتند و فقط برای سرگرمی این کار را می‌کردند. اما به هر حال روباه قصه ما، یک روباه افسرده بود با وجدانی ناراحت ...

به درخت بالای سرش نگاه کرد. مثل همیشه کلاغی با قالب پنیری روی شاخه نشسته بود. با بی‌حالی سلامی کرد و خواست که رد بشود. کلاغ با گوشه منقارش، طوری که اتفاقی برای پنیر نیفتد جواب سلامش را داد و با آن صدای نخراشیده و نتراشیده که روباه هزاران بار از آن تعریف کرده بود به او گفت: ببخشید جناب روباه! شما قصد صحبت کردن درباره سرو پای من ندارید؟!
(خدایی حق بدهید به کلاغ؛ این بیچاره هم برای رساندن پیام بیداری و هشیاری ملل و دسته‌جات کلاغ‌ها، حداقل یک بار، با یک روباه افسرده که باید در می‌افتاد!)

روباه با همان حال قبلی نگاه دیگری به او کرد و با خود فکر کرد که آن کدام فیلسوف یا طبیعی‌دانی بوده است که برای اولین بار کشف کرده: «کرم از خود درخت است!»

- ببخشید من موجود سربه زیری هستم، یا لااقل از این به بعد خواهم شد و چشمم به پروپاچه دیگران نیست!

کلاغ ول کن نبود. او می‌خواست که به هر نحو ممکن پیروز شود.

- ولی جناب روباه از قدیم گفته‌اند: تو را کان روی زیبا آفریدند / برای دیده‌ی ما آفریدند!

- ای کلاغ بیچاره! ای موجود مفلوک! تا کی می‌خواهی گول ما روباه‌ها را بخوری. امروز روز شفاف‌سازی مواضع است و بهتر است به شما عرض کنم که اندام جنابعالی هیچ جذابت خاصی برای صحبت کردن ندارند!

- اما من بارها از دهان شماها شنیده‌ام که گفته‌اید: چه سری، چه دمی، عجب پایی!

- سرتان را کلاه می‌گذاشتیم، کلاغ عزیز! همین.

- باور نمی‌کنم.

- میل، میل خودتان است. اما اگر کمی عاقل باشید می‌توانید به یاد بیاورید که همین روباه سرخورده و توبه کرده چند بار سرتان را کلاه گذاشته و شما وقتی فهمیدید که پنیرتان...

- ما پنیرهای‌مان را از دست داده‌ایم، ولیکن در عوض شما از ما تعریف کرده‌اید. از ما ملت و دسته‌جات کلاغ‌ها! ما از شما روباه‌ها هم چیزهای زیادی آموخته‌ایم.

- بله کلاغ عزیز! مطمئنا. درس‌های خیلی خیلی زیاد. ولی من به خاطر خود شما و به‌خاطر دل‌سوزی و دل‌رحمی است که دارم این حرف‌ها را می‌زنم. خوب فکر کنید، آن‌دفعه را به یاد می‌آورید که خود من گفتم بیا در حمایت از فلان کاندیدا فریاد پیروزی سر دهیم؟ همان کاندیدایی که با آمدنش تمام مشکلات روباه‌ها و کلاغ‌ها حل می‌شود؟ یا آن دفعه که گفتم: تیم محبوب‌مان به کمک و حمایت نیاز دارد و وظیفه همه ماست که برای پیروزی تیم کلاغ‌ها فریاد بزنیم؟ یا همین دفعه آخر که گفتم فرهنگسرای قارقار به هر کلاغی که منقارش را ۱۸۰ درجه باز کند یک سفر دور دنیا با یکی از هواپیماهای ایلیوشین یا فوکر یا C130 به انتخاب برنده، جایزه می‌دهد؟ همه را دروغ گفتم!

- باور نمی‌کنم. چون هم کاندیدای محبوب‌مان، هم تیم محبوب‌مان پیروز شد. آن جایزه را هم یک کلاغ دیگر برد!

- ولی پنیر شما افتاد ...

- اما من امروز کلاس چهارم دبستان را تمام کرده‌ام و و درس چگونگی هم‌کلام شدن با یک روباه جنتلمن، بدون آسیب رسیدن به منافع خودم را یاد گرفته‌ام!

- شما باز هم گول ما روباه‌های بد جنس را خواهید خورد.

- غیر قابل تصور است. پس راه نجات ما چیست، ای روباه مهربان و افسرده!

- اراده و اراده و اراده عزیزم.

- و برای رسیدن به اراده چه باید کرد؟

- باید فریاد بزنی که: ما کلاغ‌های قهرمان دیگرهیچ‌گاه گول هیچ روباه پیری را نخواهیم خورد.

کلاغ هنوز به کلمه «قهرمان» نرسیده بود که شیوه هم‌کلام شدن با روباه‌های جنتلمن و افسرده را فراموش کرد و منقارش را ۱۸۰ درجه باز کرد و پنیر، پنیر بیچاره ...

عبداله مقدمی

چه قدر قشنگ بود ... نه ببخشید قشنگ نبود ....جدا زیبا بود !!
یکی از بهترین و عالی ترین متنی بود که تا به حال توی عمرم خونده بودم !!!
خدایی مرسی که این متنو اینجا زدی ... به چه چیز های قشنگ و عالیی اشاره کرده بود !!!
جای تامل و فکر و بحث و ۱۰۰۰ تا چیز دیگه داشت !!!

سرگذشت یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:12 ب.ظ

برین سایتwww.pnuz.ac.ir اون وقت میفهمین که بهمنی ها چه حماسه ای را آفریدن تازه قراره فردا به خبر گذاری ایسنا بزنن و فردای آن به روزنامه ی مردم نو همراه با عکس . برین خوش باشین
در ضمن دستم درد نکنه به خاطر خبری که دادم......

بلی ... دستتون درد نکنه ... منم دیدم تازه ...

سرگذشت یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:15 ب.ظ

پسته و مورچه و ....و کلیه ی کسانیکه شغل انبیا را دارند روزتان مبارک ببخشید که کمی دیر شد
از نظر من هم ازادی عمل هر کی دوست داره بیاد تو وبلاگ

هیی ...چی بامزه شغل انبیا !!
نه بابا مال ما از اون نوعی که شما فکرمیکنین نیست !!
نه بابا .. بی خیل!!
مرسی از اینکه نظرت رو گفتی ...

فرعون یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:22 ب.ظ

این چهار چیز را در زندگیت نشکن:



اعتماد؛ قول؛ رابطه و قلب را.



چون وقتی اینها بشکنند صدا ندارند



ولی درد زیادی دارند.

جدا که گوهر بار زدی تو خال !!!

دقیقا !!! دردش بی صداس !!!

به هیچ کس نمیتونی بگی !! شبیه گلابی های گاگولی میشی !!!
و مهمتر این که کاری از دستت بر نمیاد ... فقط باید واستی و نگاه کنی و این که پشت دستت رو داغ بزاری که هر کسی لایق اعتماد نیست و جنبه ی یه رابطه ی صادقانه رو نداره !!!

[ بدون نام ] یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ب.ظ

سلام سورنا خوبی
سری به اینجا http://i43.tinypic.com/1zewk4.jpg
بزن خیلی مهمه

از طرف برو خودت می فهمی کیم!!!!!!!!!!!!!

بلی ... میخواین باختشون رو به روشون بیارین !!
بابا ... نه نـَ میشه گفت !!!

آلفرد یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:01 ب.ظ

عشق از دیدگاه مختلف
ـ عشق از دید حاج آقا : استغفرالله باز از این حرفهای بیناموسی زدی
(جمله ی عاشقانه : خداوند همه ی جوانان را به راه راست هدایتکند)

ـ عشق از دید دختر .. : آه ... خدای من یعنی میشه بدوناینکه بابام
بفهمه من عاشق بشم . ( جمله ی عاشقانه : ندارد)
ـ عشق از دید یک ریاضیدان : عشق یعنی دوست داشتن بدون فرمول (جمله ی
عاشقانه : آه عزیزم به اندازه ی سطح زیر منحنی دوست دارم(
ـ عشق از دید بقال سرکوچه : والا دوره ی ما عشق .. نبود ننمون رفت و
این سکینه خانوم رو واسمون گرفت (جمله ی عاشقانه : سکینه شام چی داریم
...)
ـ عشق از دید اصغرکاردی (در زندان) : مرامتو عشقه ، عشقی ( جمله ی
عاشقانه : چاقو خوردتیم لوتی(
ـ عشق از دید یک دختر دانش آموز کمی بی غم : آه عزیزم کاش الان پیشم
بودی، بغلم میکردی ، سرمو میزاشتی رو شونه هات ... ( جمله ی عاشقانه :
دوست دارم عزیزم)
ـ عشق از دید مادر بزرگم : این حرفهای بد رونزن ، راستی این دختر
اقدس خانوم خیلی دختر خانوم و با کمالاتیه ، تازه تحصیلکرده هم هست ...
(جمله ی عاشقانه : بریم خواستگاری..)
ـ عشق ازدید ... (خودتون میفهمید از دیدکی)عزیزم تو که عاشقمی پس
چرا هزینه ی عمل کردندماغمو نمیدی ... ، واسه ناهار بریم رستوران سالی
بادوستش هم قراره بیاد ، دوست سالی واسش یه ماتیز خریده ( به قول بعضی
ها دوو منگل) تو حتی حاضر نیستی واسه من که این همه دوست دارم حتی یه
پراید بخری (جمله ی عاشقانه : عزیزم گوشی سونی میخوام و ... راستی دوست
هم دارم
ـ عشق از دید کسی که باراوله که عاشق میشه : عزیزم باور کن حتی یک
لحضه بدون تو نمیتونم زندگی کنم ، تو واسم همه ی دنیا هستی ... ( جمله
ی عاشقانه : فدات شم عزیزم خیلی خیلی دوست دارم )
ـ عشق از دید کسی که بار اولش نیست : عزیزم خیلی دوستدارم ، باور
کن به خاطر تو شبها با پای برهنه میخوابم ( جمله ی عاشقانه : آه عزیزم
دیرم شده باید برم )
ـ عشق از دید یک راننده : رادیات ( رادیاتور) عشق من از برایت جوش
آمده ، باور نداری بر آمپرم بنگر (بالهجه ی شوفری بخوانید) ( جمله ی
عاشقانه : عزیزم دوست دارم... بو بوبوغ)
ـ عشق از دید بعضی ها : آه خدا یعنی میشه بیادخواستگاریم ... (جمله
ی عاشقانه : یا شابدالعظیم 1000 تومن نذرت میکنم بیادخواستگاریم )
ـ به دلیل نحسی از نوشتن معذورم ( حتی شمادوست عزیز )
ـ عشق از دید ارازل و اوباش : عشق .. سیخی چند ، برو بچه سوسول دلت
خوشه ، خونه خالی نداری ... جمله ی عاشقانه : بوبوغ ... خانوم بیا بالا
خوش میگذره(
ـ عشق از دید کسی که در عشق شکست خورده : عشق یعنی کشک ( جمله ی
عاشقانه : برو کشکتو بساب(
عشق از دید بابام : آخه پسر عشق واست نونو آب میشه ... حالا بگو
ببینم پدرش چیکارست ؟ ( جمله ی عاشقانه : برو با دختر حاج آقا ازدواج کن
(
ـ عشق ازدید ما میم : وا مگه تو امسال کنکور نداری ، عشق واسه بعد ،
مگه تو امسال فلاننداری ،عشق واسه بعد ( جمله ی عاشقانه : جملات عاشقانه
ای هنوز بیان نشده (
ـ عشق از دید شما : ( به من چه


چه بامزه !!

اجازه ... منم نظرمو بگم :
خب دیگه خیلی اصرار میکنین میگم :(هیی )
اِهم اِهم ...
نه بابا بی خیال ...
به اندازه ی کافی قبلا گفتم
تکرار مکررات هم خوب نیست !!

نیپون کو کو دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ق.ظ


دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی توانستند از هم جدا باشند، با خواندن یک جمله معـــروف از هــم جـــدا می شــوند تا یکدیگر رو امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار دیگــری همدیگر را هیچوقت نمی بینند. چون هر دو به صورت اتفاقی به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده »

هیی ... ای وای !!!
چه بامزه !!!
نه بی چاره ها !!!

سورنا دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:19 ق.ظ

سلام
۱.به غضنفر میگن میدونی چرا غواص ها به پشت میپرن تو آب؟ میگه چون اگه به جلو بپرن میوفتن تو قایق
۲.زغال قلیونتم, میسوزم تا بسازمت
۳.عشق قصه ای نیست که با یکی بود یکی نبود آغاز بشه
عشق کلاغی بود که هرگز به خونه اش نرسید . . .

خوبه کلاغه و عقاب یا یه چیز دیگه نیست !!
البته شاید کلاغ بودن هم واسش زیادی باشه !!!~ شاید !!!

man - پسته دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:40 ق.ظ

می‌دونم تو دستِ بزن داری،
ولی دیگه نزن.


گوزن‌ها (مسعود کیمیایی)، 1355

(همینجوری به دلم نشست ! )



سورنا دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ب.ظ

من که متوجه نشدم کی هستی؟
نترس بابا کاریت ندارم
من که مثل طرفدارای بارسلونا نیستم
من مثل همه رئلی ها ظرفیت شکست رو دارم و به همه بارسلونایی ها هم تبریک میگم خیلی خوب بازی کردن!

بلی !!!
بابا میگفتی دیگه!!!
حالا از کجا معلوم؟؟!!!!(که کاریش نداری !!)

پسته دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:10 ب.ظ

نترسیم از مرگ

مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاریست
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه انگور می آید به دهان
مرگ در حنجره سرخ گلو می خواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت، پر اکسیژن مرگ است...

آلفرد دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:44 ب.ظ

ای که دستت میرسد کاری بکن .........پیش از آن که کز تو نیاید هیچ کار
شمع شدی ،شعله شدی ،سوختی...از علم خود به من آموختی
تقدیم به تمامیه معلمای عزیزو دوس داشتنی.



هفته ی معلم مبارک..........
در ضم سالروز شهادت معلم ناطق ،شهید فرزانه،مظهر علم و تربیت، دکترشهید مرتضی مطهریو به همه ی معلمین تسلیت عرض میکنم.

باشد که این فرزانه الگوی همه ی معلمین قرار گیرد.

مرسی ممنون ...

اما خب بهترین معلم دکتر شریعتیه !!تو این یه مورد شکی نیست !!!

سورنا سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ق.ظ

سلام
در مورد تی بی اس از اونجایی که اصرار داره با اجازه بیاد من مشکوک شدم
نظر شخصی من اینکه تا خودشو نشون نداده و صلاحیتش تایید نشده نظراتش تایید نشه!(البته نظر شخصیه ها)دلیل اینهمه خشونت رو هم به موقش میگم!

باشه ... اتفاقا منم با این یه مورد موافقم ...
خب اگه اون با اینجا و جو و محیطش اشنا شده خب حتما یکی یه چیزی گفته دیگه !!!
خب منم موافقم حالا نمیخواد که خودشو به هممون معرفی کنه فقط به یکی از ما که میشناسدش !!!
یاد کشور کره افتادم !!!

آلفرد سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ب.ظ

بهمنیا با اجازتون من کلی فک کردم دیدم بهتره T.B.S و امثال اینا خودشونو معرفی کنن و ما اونارو بشناسیم........................

اینجوری به صلاح همستو این کار واسه ادامه ی حیات این وبلاگ امری خطیرو ضروریی به حساب میاد.


با سپاس فراوان از زحمات مدیریت SIE

خواهشت میشه !!!
باشه ...منم نود و شصت درصد موافقم !!!

آلفرد سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:11 ب.ظ

بی تو ای روشنگر شبهای من
بوسه میزد ناله بر لبهای من
در بلور اشک من یاد تو بود
در سکوت سینه فریاد تو بود
مخمل سرخ شفق رنگ تو داشت
پرده های ساز اهنگ تو داشت

تو شادیه گذشتمی وقت سعید رفتمی
تو این هیاهوی غریب بهونه یه قشنگمی
گفتی نگو دوست دارم حرفتو باور ندارم
اشتباه می کنی بازم اشتباه می کنی بازم
دوست دارم قدر خدا قدر تمام قصه ها
تو رو قسم به عشقمون تو رو قسم به عشقمون
یه شب دیگه پیشم بمون یه شب دیگه پیشم بمون
چرا تو باور نداری حرف دل عاشقمو
چرا تو تنها میزاری دستهای سرد خستمو
بیا که با صدایه تو مهر سکوت و می شکنم
هزار هزار شعر و غزل نخونده فریاد میزنم

بی تو ای روشنگر شبهای من
بوسه میزد ناله بر لبهای من
در بلور اشک من یاد تو بود
در سکوت سینه فریاد تو بود

جدا ... یه سری از چیز ها رو خیلی خوب توصیف کرد !!

آلفرد سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:13 ب.ظ

مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
شب که از راه میرسه
غربتم باهاش میاد
توی کوچه های شهر
باز صدای پاش میاد
من غمای کهنه مو بر میدارم
که توی میخونه ها جا بذارم

می بینم یکی میاد از میخونه
زیر لب مستونه آواز میخونه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
گرمی مستی میاد توی رگهای تنم
می بینم دلم میخواد با یکی حرف بزنم
کی میاد به حرفای من گوش بده
آخه من غریبه هستم با همه
یکی آشنا میاد به چشم من
ولی از بخت بدم اونم غمه
ولی از بخت بدم اونم غمه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
خسته از هر چی که بود
خسته از هر چی که هست
راه میافتم که برم
مثل هر شب مست مست
باز دلم مثل همیشه خالیه
باز دلم گریه تنهایی میخواد
بر میگردم تا ببینم کسی نیست
می بینم غم داره دنبالم میاد
می بینم غم داره دنبالم میاد
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنهمستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
شب که از راه میرسه
غربتم باهاش میاد
توی کوچه های شهر
باز صدای پاش میاد
من غمای کهنه مو بر میدارم
که توی میخونه ها جا بذارم
می بینم یکی میاد از میخونه
زیر لب مستونه آواز میخونه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
گرمی مستی میاد توی رگهای تنم
می بینم دلم میخواد با یکی حرف بزنم
کی میاد به حرفای من گوش بده
آخه من غریبه هستم با همه
یکی آشنا میاد به چشم من
ولی از بخت بدم اونم غمه
ولی از بخت بدم اونم غمه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
خسته از هر چی که بود
خسته از هر چی که هست
راه میافتم که برم
مثل هر شب مست مست
باز دلم مثل همیشه خالیه
باز دلم گریه تنهایی میخواد
بر میگردم تا ببینم کسی نیست
می بینم غم داره دنبالم میاد
می بینم غم داره دنبالم میاد
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

وااااااااااااااااااااااااااای وااااااااااااااااااااااااااااااااای
الفرد خیلی باحالی ... خیلی زیاد !!!
بابا تو دیگه کی هستی!!!

خیلی باحال بود ... سلیقت خوبه ها !! بهترین ها رو گلچین میکنی!!!

mar2mak سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:19 ب.ظ


16 اردیبهشت درگذشت منزوی/

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه،راز بلندایش،به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من،دل مغرورم،پرید و پنجه به خالی زد
که عشق،ماه بلند من،ورای دست رسیدن بود
........... /منزوی/

مردمک همین الان یهنی یه ذره ی ذرات قبل از این داشتم به تو فکر میکردم ...
با خودم میگفتم دیگه محلمون نمیده !!!

خدا رحمتش کنه ...
بی چاره زندگیشو از دست داد و قدرش رو ندونستن !!!

سرگذشت سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:57 ب.ظ

در ۱ دقیقه میتوان قلبی را شکست



در ۱ ساعت میتوان کسی را دوست داشت



در ۱ روز میتوان عاشق شد



ولی...



۱ عمر نمیتوان کسی رو که عاشقش شدی فراموش کرد.


اما حقیقت زندگی این نیست :
اینه :
یه روزی عشقت میره از پیشت و خودکشی می کنی براش
سر یک ماه واسه عشق دیگه می کنی تلاش

فرعون سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:57 ب.ظ

سلام بی وفا!



یه دل داشتم بردی؛



یه قلب داشتم کشتی؛



یه جگر داشتم خوردی؛



یه آسمون محبت داشتم فروختی؛



یه دنیا عشق داشتم سوزوندی؛



دیگه هیچی ندارم



باز هم باهام می مونی؟؟


وایی !!!
اینی که تو توصیف کردی که هند جگرخواره نه میس معشوق!!!

همای سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:18 ب.ظ

داد درویشی از سر تمحید
سر قلیان خویش را به مرید

گفت که از دوزخ،ای نکوکردار
قدری آتش به روی آن بگذار

بگرفت و ببرد و باز آورد
عقد گوهر زدرج راز آورد

گفت که در دوزخ هرچه گردیدم
درکات جحیم را دیدم

آتش وهیزم و زغال نبود
اخگری بهر اشتعال نبود

هیچ کس آتشی نمی افروخت
زاتش خویش هر کسی می سوخت

شعر از صغیر اصفهانی

امان از رفیق بد و زغال خوب!!!
(ربطی بود ؟؟!!!
نه فکر کنم نبود !!!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد