روزی یک بنده خدا تنها در جنگل گردش می کرد که تخم عقابی را روی زمین دید . به خیال اینکه تخم مرغ معمولی است . آن را در لانه یک مرغ گذاشت جوجه عقاب نیز همانند دیگر جوجه های مرغ از تخم بیرون آمد و مانند آنها شروع به راه رفتن و دانه چیدن کرد . یک روز زیبای بهاری عقاب کوچولو که اندکی بزرگ تر شده بود ، متوجه پرنده زیبا و با شکوهی شد که در پهنه آسمان پرواز می کرد . پرسید : « این چه پرنده ای است ؟ مرغ با مهربانی پاسخ داد : این عقاب است ؛ زیباترین و قوی ترین پرنده دنیا !عقاب کوچک با خود اندیشید که چه قدر خوب بود اگر او هم عقاب بود و این گونه توانمند و با شکوه پرواز می کرد . اما چون باور داشت که جوجه مرغ معمولی است ، خیلی زود همه چیز را فراموش کرد و به دانه چیدنش مشغول شد و تمام عمر را هم چون مرغ خانگی سپری کرد . نکته اخلاقی ؟!،؛... چه بسیار از ما انسان ها که مانند این عقاب کوچک هستیم ! سرشار از نیرو و استعدادهای خارق العاده و کشف نشده که در صورت شکوفایی و عملی شدن آنها ، هم خود و هم جامعه از آن استفاده های فراوان خواهیم کرد .
با اجازه ی مستر الفرد زدمش رو پستا ... مرسی ... پیشا پیش متشکرم از اجازتون ... |