یه داستان بامزه‌ای هست با این مضمون که:

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم؛ آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى در پوش وان را بر می‌دارد.

حالا حکایت ماست!
درست وقتی فکر می‌کنیم باید در چارچوب‌ها و پارادایم های موجود فکر کرد و از بین گزینه‌های موجود یکی رو انتخاب کنیم، راه دیگه ای هم هست که اون درسته ...

 

و 

 

"بزرگترین کشف نسل من این است که

انسانها می توانند با تغییر دادن نگرش ذهنی خود،

زندگیشان را تغییر دهند." ویلیام جیمز ...
(از مستر امپراطور !)