the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

سلام خدا جون ... بازم ماییم ... هیی !!!

سلام سلام سلام  

طبق گزارشات و امار های رسیده از مرکز دانشگاه پیام نور واحد زنجان : 

قرار شده که کلاس نقشه کشی و کارگاه رو تشکیل بدن  

امااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا زمان کلاس کارگاه افتاده دقیقا روی فیزیک یعنی روز های جمعه ساعت۱۰-۱۲ و زمان کلاس نقشه کشی هم افتاده سه شنبه ها روی زمان کلاس اقتصاد عمومی و دقیقا از همون تاریخ یعنی از ۱۴ ابان شروع میشه   

البته قابل ذکر هستش که این اخبار رو خانم قره باغی و خانم سعیدی دادن  که دستشون درد نکنه البته اقای غفاری دیروز قول دادن که با اقایون کلاس سعی خودشون که بکنن تا زمان کلاس رو تغییر بدن دست شما هم ندرده. 

 

اهان راستی یادم رفت: 

 ای که دستت می رسد کاری بکن پیش از ان کز تو نیاید هیچ کار  

(قابل توجه ما بهمنی ها)

نظرات 226 + ارسال نظر
آلفرد یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:03 ب.ظ

سلام بهمنیا،این عکسه ایجاد سوی تفاهم نکنه!!!!!!!!

اولا این قیلیونیو که تو عکس میبینین دکوریه و قابل استفاده نیس.
دوما من یکی که شخصا با این مسئله ی دود مخالفم.
سوما این قیلیون دکوریو برده بودیم تا تو تنگش ماهی بگیریمو بندازیمو ماهیا شنا کنن مام نگا کنیم.
چهارما ما آسته رفتیمو آسته اومدیم.
پنجما دیگه عرضی نیس.

هیی هییی هیی !!

اره بابا ... ماهام فهمیدیم ... گفتیم به روتون نیاریم غصه دار نشین !!

در کل همه ی پسرا با این قضیه مخالفن ... دود و میگم !!!

هیی هیی هیی !! چه باحال!!

آلفرد یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:10 ب.ظ

پسته من نمی خوام تو کارت دخوالت کنما،ولی این شبنم خانمه مشکوک میزنه!!

فک کنم از آدمای آقای زانتیاییه!!!!!!!!!!!

شایدم خودشه!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

پیکتونیا یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:20 ب.ظ

سلام به همه ی بهمنی ها مخصوصا تنهای عزیز ؛ عزیزم آدم ها تغییر میکنن و از اشتباهاتشون درس میگیرن قرار نیست منم همون اوسکلی باشم که سال پیش بودم به قول پسته باید چگونگی رفتارمون نسبت به هم رو یاد بگیریم و منه الان دیگه اون حمید سال پیش نیستم آدم رفتار ها و کارهایی رو میبینه که اصلا نظرش نسبت به کل آدم ها عوص میشه ولی حیف که نمیشه همه رو به یه چشم دید پس حداقل باید با هر کس طوری رفتار کرد که رفتار من مکمل رفتار اون باشه و بدون که زندگی قرار نیست همیشه به کام من باشه کوه نیومدم به خاطر چندتا دلیل شخصی که اگه موقعیتش بود اون روز که شرمنده تون شدم و نردیک دو ساعت تو پارک سر کوچه مون الاف شدین میگفتم نمی خواستم بعضی از حرفارو این جا بگم ولی آدم هر جایی کاری کنه باید جواب شو همون جا بشنوه یا ببینه من با هیچکس هیچ مشکلی ندارم من مشکلم با خودمه باید خودمو آدم کنم دارم خودمو میسازم شاید بتونم ....

از خیلی ها دلم پره اما همش از رفتار غلط خودم نشات میگیره پس باید از خودم شروع کنم من فوتبالش برام ناراحت کننده اس و اگه به احترام جمع نبود اونم نمی رفتم و چه برسه به کوه
همین جا از همه فوتبالی ها معذرت می خوام که تا لحظه ی آخر نمیدونن که میام یا نه خواهش میکنم فکر نکنین دارم ناز میکنم یا تاقچه بالا میذارم همین جا میگم من خاک پای همه بهمنی ها مخصوصا فوتبالی هاش هستم

ایشا... وقتی تونستم با خودم کنار بیام پای همه برنامه هاتون؛ البته معقول؛ هستم

و تنهای عزیز تو هنوز تو توهم چند ماه پیشی بابا یه کم دامنه فکرت رو گسترش بده شاید یه اتفاقایی همون موقع که تو جمع کشاورزی بودی افتاده

اره راست میگی ... امسال سال خود سازی ...

میسازمت وجود !!!

حال میکنم با حرفات شدید!!

پیکتونیا یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:38 ب.ظ

مصاحبه شغلی
در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شرکتی، مدیر منابع انسانی شرکت از مهندس جوان صفر کیلومتر ام آی تی پرسید: «و برای شروع کار، حقوق مورد انتظار شما چیست؟»
مهندس گفت: «حدود 75000 دلار در سال، بسته به اینکه چه مزایایی داده شود.»
مدیر منابع انسانی گفت: «خب، نظر شما درباره 5 هفته تعطیلی، 14 روز تعطیلی با حقوق، بیمه کامل درمانی و حقوق بازنشستگی ویژه و خودروی شیک و مدل بالای در اختیار چیست؟»
مهندس جوان از جا پرید و با تعجب پرسید: «شوخی می‌کنید؟ »
مدیر منابع انسانی گفت: «بله، اما اول تو شروع کردی.

کارمند تازه وارد
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»
صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می ‌زنی؟»
کارمند تازه وارد گفت: «نه»
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»
مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»
مدیر اجرایی گفت: «نه»
کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت.

اشتباه موردی
کارمندی به دفتر رئیس خود می‌رود و می‌گوید: «معنی این چیست؟ شما 200 دلار کمتر از چیزی که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید.»
رئیس پاسخ می دهد: «خودم می‌دانم، اما ماه گذشته که 200 دلار بیشتر به تو پرداخت کردم هیچ شکایتی نکردی.»
کارمند با حاضر جوابی پاسخ می دهد: «درسته، من اشتباه های موردی را می‌توانم بپذیرم اما وقتی به صورت عادت شود وظیفه خود می دانم به شما گزارش کنم.»

زندگی پس از مرگ
رئیس: شما به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارید؟
کارمند: بله!
رئیس: خوب است. چون وقتی صبح امروز برای شرکت در مراسم تشییع جنازه پدربزرگتان اداره را ترک کردید، او به اینجا آمد و گفت که می‌خواهد شما را ببیند.

تصمیم قاطع مدیریتی
روزی مدیر یکی از شرکتهای بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میکرد.
جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می‌کنی؟»
جوان با تعجب جواب داد: «ماهی 2000 دلار.»
مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از کیف پول خود 6000 دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت: «این حقوق سه ماه تو، برو و دیگر اینجا پیدایت نشود، ما به کارمندان خود حقوق می‌دهیم که کار کنند نه اینکه یکجا بایستند و بیکار به اطراف نگاه کنند.»
جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد. مدیر از کارمند دیگری که در نزدیکیش بود پرسید: «آن جوان کارمند کدام قسمت بود؟»
کارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد: «او پیک پیتزا فروشی بود که برای کارکنان پیتزا آورده بود.»

شرح حکایت
برخی از مدیران حتی کارکنان خود را در طول دوره مدیریت خود ندیده و آنها را نمی‌شناسند. ولی در برخی از مواقع تصمیمات خیلی مهمی را در باره آنها گرفته و اجرا می‌کنند.

خیلی خیلی باحال بودن ... مرسی ...

عالی بودن ... همشون ... یعنی ها همه ی همشون ...

فرشته یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:54 ب.ظ

سلام بهمنی های گل
میخام یه داستان واقعیو براتون تعریف کنم...
سه سال پیش، وقتی به قول خودمون گفتنی، هنوز صفری بودیم، بچه ها تصمیم گرفتن یه اردوی مختلط راه بندازن، اما اون موقع مجوز واسه این اردوها نمیدادن، نمیدونم الان میدن یا نه، خلاصه اینکه عده ی قلیلی که مسئول برگزاری اردوها بودن(نمیخام بگم مربوط به کدوم بخش میشن)، نشستن و تصمیم گرفتن یه مجوز اردوی خانمها بگیرن و بعد چون ظرفیت محدوده فقط اطرافیان خودشونو به اردو ببرن و عده ای از آقایون (دوستان خودشون) رو هم ببرن. این شد که نشستند و لیستی از خانمهایی که گمان میکردند با بردنشون به اردو دستشون لو نمیره(عموما خانمهای غیرچادری!!) تهیه کردن و بعد لیستی از آقایون...
ازقضا اسم من هم جزو لیست بود و دعوت شدیم و قرار بود من و دوستم هم به اردو بریم(هرچند من اهل اردو نیستم ولی بخاطر دوستم حاضر شدم)، اما وقتی که دیدیم هیچ اطلاعیه ای از طرف اون بخش در دانشکده پخش نشده برای ثبت نام اردو، مشکوک شدیم... بله و متوجه شدیم قضیه این بوده که فقط لیست خاصی رو ببرن اردو، اونم با بودجه ای که متعلق به همه ی بچه ها بوده!!!

من که وقتی فهمیدم حسابی کفری شدم و سریعا خواهش کردم که اسم من یکی رو از لیست قلم بگیرن! بعدا متوجه شدم که اسم دوستم و دوستای دیگه ی چادریم در لیست نیست!! این واقعا توهین بزرگی به همه ی بچه ها بود!!

خلاصه اینکه عده ای رفتن اردو و عده ای به جرم سربزیر بودن(آقایون) و یا باحجاب بودن(خانمها) و یا ارتباط اجتماعی خوب نداشتن از جمع بقیه اخراج شدند! و اسم من هم جزو اخراجیها قرار گرفت! اتفاقا در اردو بین خود اونها هم اختلافاتی پیش اومد که بعدها منجر به توهیناتی شد!!

ادامه دارد... لطفا حوصله کنید و ادامه اش رو هم بخونید...

چه جالب ...

میدونی فزشته من خودم نفسا با اردو های مخنلط مخالف نیستم اما متنفرم از این که فکر کنن چون تو یه حالا یا چادری نیستی یا هر چیز دیگه روت یه حساب دیگه باز کنن ...

این احمقانه ترین کار ِ که ادم فکر کنه که اونی که باحجاب ِ نمیتونه روابط خوبی برقرار کنه و اونی که بی حجابِ خیلی بی قید و بند ِ !!

به نظرم این جور ادمهای نادون های بزرگ دنیان که فقط وقتی باهاشونی اعصابت خورده !!
همین ...

من که منتظر بقیه اش هستم ...

۰۰:۰۰ یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ

بچه ها مقصر همه ی این تشنج منم از همه بلاخص تنها عذر می خوام
شبنم خانوم شما درست می گین
اصلا همه درست می گن
می دونید یکی نشسته داره بهمون می خنده
پس کلا ولش کنید

نه بابا ... هشچ کس توی این قضیه مقصر نیت ... الکی خودتون و سرزنش نکنین ...

البته شبنم اقا دیگه !!!!

موافقم بیخیال !!

[ بدون نام ] یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ

سلام همای

من یکی از طرفداران استادشجریان هستم
بازم هر خبری داشتی به مابگو

استاد دوست داریم
همای از تو حمایت میکنیم

از طرف همای ... علیک سلام !!

مـَشالا !!

دالغا یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:50 ب.ظ

گوزومه سحرده چالان گونش/ گوزلیم قارادی سن اولماسان

بئله باخما ظاهیر اوزوم گولش/ اوره گیم یارادی سن اولماسان

گئجه لر آغیردی یاتانمیرم/ سنی خاطیریمدن آتانمیرم

بیلمیرم بو عشقیمین آخیری/ باشیما بلادی سن اولماسان

/جعفری

ممنون !!!

سورنا یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ب.ظ

سلام
به قول مردمک:اندر جواب شبنم خانم یا آقا؟
باید بگم که....
ولش کن دوستیامون مهمتره!

شبنم اقا !!!

دمت جیز جیز ... دوستی هامون مهمتره ...

سورنا یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:14 ب.ظ

wistfulسلام
یه جوابی دادی بهم که حسابی از حرفم خجالت کشیدم
ازت واقعا عذر میخوام
تو خیلی احساس قشنگی داری حسابی بهت حسودی میکنم !!!
قدر خودتو بدون خیلی گلی!

علیک سلام ...

البته که گل هستن ایشون !!

بوعلی سینا یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:19 ب.ظ

سلام به عزیزان

سونا جان چطور مگه ؟اخه من عاشق رییس جمهور منتخب هستم و باهاش حال می کنم ( ولی منظور داشتی )
شبنم جان تو هم بی لطفی نکن استاد شجریان از بهترینهای ایران است ولی من که به ایشون ارزش می گذارم فقط و فقط به خاطر هنر شون است نه به خاطر چیز های دیگه
مدیر خانم به دوستان ارزش گذاشتند و عکس رو تاییید کردند ولی منظور شما از سری دیگه نشون میدم چیه و یا ما باید بسم الله بگیم برای چی

مرسی لطف دارین

میخواستم بگم خیلی ضربتی وارد شدن !! و این که توی سری بعد (مخصوص عکسها !!) نشون میدم که واسه من بایدی وجود نداره !!

خیلی دوست داره بیاد ... الله و اکبر !!

۰۰:۰۰ یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:06 ب.ظ

سلام
۱۴ تیر قسمت بهترین حرفها یه ساله میشه
نمی دونم تو این مدت چندتا نظر دادم ولی خوب می دونم تو این مدت هرگز از وبلاگ دور نشدم.حتی ۱ هفته. سعی کردم همیشه باشم تا شاید چیزی یاد بگیرم
ولی تو این دو سه روز اخیر حسابی وبلاگ زده شدم.
می دونید چرا؟
اینکه تا با یکی می خوای یه بحث کوچولو کنی طوری صدا می کنه که باید از یه ملت عذر خواهی کنی
اینکه دور و برم آدمی مثل شبنم هست که از بحث من و تنها نمی دونم چه برداشتی می کنه که شاد می شه.
اینکه هیچکی حاضر نیست یخورده از موضعش کوتاه بیاد
اینکه معنی این جمله رو نمی دونم: «واسه خاطر لوح تقدیر دوستاشو نمیفروشن»
اینکه یکی برای اینکه از حرفهای خودش که راست نیست هر چند میدونم دروغ مصلحتی بود دفاع کنه حرفهای یکی دیگه رو که کاملا حقه راحت می بره زیر سوال
از اینکه وقتی تصمیمی گرفته می شه «باید» عملی بشه هر چند به نفع خیلیا نیست
اینکه یکی میاد و میگه کاش بعضی آقایون از شما یاد میگرفتند معرفت رو.
اینکه واسه تاسیس وبلاگ هر روز داره سرم منت گذاشته میشه
اینکه می گن هرکی اومده قدمش رو چشم هر کی نیومده۰۰۰؟؟؟ بجای سه نقطه چه حرفی می تونه بشینه.
حالا می دونم چرا این چهار پنج ماه اخیر اینقدر آروم بوده

علیک سلام ... چه بامزه ...

شما همه ی تاریخ ها رو حفظی !!!


با این مورد بحث موافقم ... منو بگو پیشنهاد میدادم به مردمک که بیاین بحث های گروهی در مورد مسائل بزاریم !! زرشک !!(به خودم )

متنفرم از کلمه ی باید ... خدا شاهده توی خونه ی ما امکان نداره مامانم یا بابام حرفشون رو با این باید باید بازی ها رو کرسی بنشونن ... منم گوش نمیدم که ( به باید باید ها !!)!! هیی !!

بابا بیخیال ... من که تصمیم گرفتم یه گوشم در باشه یکی دروازه ...

آلفرد یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ب.ظ

همای عزیز سلام،
کامنتایی که در مورد استاد زدی عالین.


بهتره به حرفای کساییو که هیچی از موسیقی نمیدونن توجه نکنی.

قربونت.

بلی !!

جالب بود ... هیی !!

آلفرد یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:30 ب.ظ

بوعلی سینا بی خیال دنیا موکته.

تا کی میخوای آقای ...... بذاری رو سرت حلوا حلواش کنی!!!!!!

آخه من قربونت برم تو که روشن فکرتر از این حرفایی!!!!

آخه تا کی فریب مردم!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هیی هیی هیی !!!

دمت گرم ... اخریه خیلی باحال بود !!!

بو علی سینا دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ق.ظ

سلام
مدیر خانم جواب درست و حسابی ندادی زیر دیپلم حرف بزن ما هم بفهمیم لطفا منظورتونو صریح بگید ( تو خونه ما هم باید راه نمی ره چون بابام می دونه وقتی مامانم چیزیی گفت حتما باید داره پس بدون چون و چرا انجام می ده )
جناب لحظه صفر دوست خوبم خیلی کلی حرف می زنی با این حرفات خیلی ها رو زیر سوال می بری

( بهمنی ها همه جانب احتیاط و حفظ کنن چون یه زمانی می خواهیم با همدیگه روبرو بشیم کاری کنید که چشم نگاه کردن رو داشته باشیم )

حرمت لحظه ها را پاس بدارید

علیک سلام ...

نه خدایی اصلا اون جوری نیشت ... به نظرم واضحه ... یه ذره این ور اونور کنی میفهمی ...

هیی هیی هیی ... چه باحال ...

با جمله ی اخرت یه دنیا حال کردم ...

حرمت لحظه ها را پاس بدارید

مرسی ... مرسی ... عالی بود ...

فرشته دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ق.ظ

ادامه ی داستان اردو(نظر قبلیم)
بعد از اون دیگه اخراجیها و غیراخراجیها سایه ی همو با تیر میزدن، پشت سر هم یا رودررو حرف میزدن و توهین میکردن، کنایه میزدن، همدیگه رو مسخره میکردن و بسیاری از حرکات کودکانه ی دیگه....
اما حالا که هممون چند سال بزرگتر شدیم تازه میفهمیم که چقدر اشتباه میکردیم. چه اونهایی که به خاطر دعوت نشدن به اردو قشقرق راه انداختن و چه اونایی که با تهیه ی لیست به عده ی کثیری توهین کردند!
الان اونهایی که ارتباط اجتماعی شون ضعیف بود، روابط خیلی خوبی با دیگران برقرار کردن و خیلی از اخراجیها با اونای دیگه دوستای صمیمی شدن... جالبه که اکثر اخراجیها به موفقیت بیشتری در تحصیل، ارتباط و زندگی به دست آوردن...
ولی افسوس که بعضی از توهینها و کنایاتی که این وسط به یه عده ای شد هنوز که هنوزه در ذهن نه فقط خودشون بلکه دیگران هم باقی مونده!

به نظر شما این درسته که بخاطر این مسائل دیگران رو تحقیر کنیم؟

و اما راه درست چیه؟
من اصلا اهل نصیحت کردن نیستم و شاید این اولین باری باشه که میخام اینجوری حرف بزنم(یه جورایی سنخنرانی کنم!!) اما چون از همه ی بچه هایی که اینجان خیلی خوشم اومده و احساس میکنم همه شون قلبای پاکی دارن و از این راهِ دور، بهشون نزدیکم. میخام به عنوان یه نفر که از بیرون(از بالای گود) داره تماشا میکنم بگم که...
بچه ها، شماها چه دختر چه پسر، آدمای متفاوتی هستین، شاید حتی از جاهای مختلف ایران، با طرز تفکرای مختلف، عقاید مذهبی، سیاسی و فرهنگی مختلف...
بنابراین نمیتونین توقع داشته باشین همه مثل شما فکر کنن، مثل شما عمل کنن، یا حتی از شما و طرز رفتارتون خوششون بیاد... اینو بدونید که هر آدمی هرچقدر هم که از نظر شما بد بنظر برسه، خوبیهای زیادی داره که شاید سالها بگذره که کشفش کنین...
شماها در آینده هم با هم هستین، اینجا دیگه مدرسه نیست که سال که تموم شد با هم خداحافظی کنین و دیگه همو نبینین...
من خودم با اینکه سنم کمه، اما از وقتی اومدم دانشگاه متوجه شدم آدم باید حتی با مستخدم دانشکده هم رابطه ی خوبی برقرار کنه!!(منظورم از رابطه ی خوب این نیست که حتما با مستخدمه سلام و احوالپرسی کنین، هرچند بعضی از بچه ها این کارو میکنن و خیلیم خوبه، ولی منظورم من اینه که یه موقع دلشو نشکنین، حرفی بهش نزنین که تو ذهنش بمونه) باورتون نمیشه که چطوری یه موقعی کارتون به آدمایی که فکر میکنین هیچ اهمیتی ندارن گیر میکنه!!

شماها الان دیگه مثل یه خانواده این... یه خانواده، متشکل از اعضای متفاوتیه ولی همه ی اونا همدیگه رو پذیرفتن و با دید مثبت در کنار هم برای اهدافشون تلاش میکنن...

کاری نکنین که دو سه ماه دیگه که ترم بعدی شروع شد، جای بعضی از بچه ها رو خالی ببینین :(( اتفاقی که واسه ی ما افتاد... بچه های خوبمون انتقالی گرفتن یا تغییر رشته دادن یا حتی یکیشون ترک تحصیل کرد!! بخاطر توهینایی که سر هیچ و پوچ به همدیگه کردیم... بعضیا مخصوصا اونایی که درونگرا هستن... خیلی دلشون نازکه خیلی شکننده ان... پس مواظبشون باشین... البته اونایی که در ظاهر برونگران، شاید بیشتر درونگرا باشن... اما پیداست که با هرکی چه جوری باید رفتار کرد... فقط کافیه یه کم غرورمونو کنار بذاریم...

من میبینم بعضیهاتون خیلی تند حرف میزنین... اتفاقا اونی که تند حرف میزنه کمتر توی دلش کینه داره... و خیلی زود هم پشیمون میشه... به نظر من همه ی شما سرشار از محبتید... پس همدیگه رو همون طوری که هستین بپذیرید و با گذشت، از تحصیل در کنار هم لذت ببرید...

رشته ی صنایع خیلی رشته ی خوبیه.. پتانسیل بالایی برای انجام پروژه های تیمی داره... پس گروه گروه بشید و برید از استاداتون بخاید پروژه براتون تعریف کنن... و هرکی خواست وارد گروهتون بشه با محبت بهش خوشامد بگید...نتایج کاراتونو اینجا توی این بلاگ به هم اطلاع بدین... اشکالاتتونو بپرسید و به هم کمک کنید...

البته اون داستانی که تعریف کردم به پای همه ی صنعتی اصفهانیا نذارین... سالهای قبل و بعد ما خیلی بهتر از اینا عمل کردن...

ببخشید که اینقدر پرحرفی کردم :D
دوست کوچک همه ی بهمنی های یکدل و مهربون
«فرشته»

فرشته خیلی خوب نوشتی ...

واقعا من که خیلی خوشم اومد ... ادم همیشه باید نظر یه شخص سوم رو هم که از بیرون نگاه میکنه چون اون تو متن قضیه نیست و قضاوت واسش راحت تره ...

خیلی خوب بود ... منم تصمیم دارم که یه سری از رفتارهام و عوض کنم ... بهت تر میشه ... هیی !!

شبنم دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ق.ظ

آلفرد دمت گرم بابا ما که باهم این حرفارو نداشتیم

دیدین این شبنم خان اقان !!!! هیی هیی هیی !!

شبنم دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:14 ق.ظ

آقای صفر به جایه اون سه نقطه هر چی دلت میخوات بنویس ولی فکر بد نکن

چشم ... بهشون میگم ...

Helen دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ق.ظ

سوگند !
به آن روز که برای بار اول گفتی :
دوستت دارم ...
برایت سایه ای نه !
سایبانی می مانم
تا ابد...!

تقدیم به همه مهندسا مخصوصا پسته جون که تو این چند روز خیلی تو فشار بود
به نظرم بهترین شعر کتابچه ی خاطراتمونه امشب می خوام استارتشو بزنم
به امید اینکه بعد از تکمیل شدنش یه خاطره با ارزش برا هممون باشه ...

جدا !!؟؟؟؟!!

دمت گرم ... چه باحال ... اره دیگه یه شعر یا جمله ی ملس بنویس ...

راستی خوش اومدی ... هیی !!

Helen دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:39 ق.ظ

شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آنرا نوسازی کند. توضیح اینکه منازل ژاپنی بنابر شرایط محیطی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند.

این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد خیلی تعجب کرد ! این میخ چهار سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود !

اما براستی چه اتفاقی افتاده بود ؟ که در یک قسمت تاریک آنهم بدون کوچکترین حرکت، یک مارمولک توانسته بمدت چهار سال در چنین موقعیتی زنده مانده !

چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است. متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.

در این مدت چکار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده ؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد !

مرد شدیدا منقلب شد ! چهار سال مراقبت. و این است عشق ! یک موجود کوچک با عشقی بزرگ !

نمیدونی هلن همه ی ماها ... من ... مامانم ... goobe ... بابام ... هممون دیگه چه قدر تحت تاثیر قرار گرفتیم ...

اخرش هم مامانم همش میگفت از اول بخون ببینم !!! یه 2-3 باری خوندم واسشون !!!

تاثیر گذار !!! در حد تیم ملی بود !!!!!!!

Helen دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:40 ق.ظ

آنگاه که خنده بر لبت می میرد

چون جمعه ی پاییز دلم می گیرد

دیروز به چشمان تو گفتم که برو

امروز دلم بهانه ات می گیرد

دیروز به چشمان تو گفتم که برو

امروز دلم بهانه ات می گیرد

ادم خیلی وقت ها خیلی کارا رو میکنه و بعدش عمری پشیمون میشه ...

بوعلی سینا دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:13 ب.ظ


سلام
الفرد جان حالت خوبه در مورد این موضوع که حرف زدیم و جواب اخرم به تو دادم (در مورد اقای که حلوا حلواش می کنم )
همون قضیه چوب و می گم

علیک سلام ...

بلی ... کدوم چوب؟؟
همون که چوب خدا صدا نداره !!؟؟!
یا همون یه ذر ه و دو ذره ؟؟!!

آلفرد دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:10 ب.ظ

بوعلی سینا من یادم نمیاد قضیه ی چوبو ،اگه به آقات محمود اعتقاد داری و خاطرشو میخوایو جراتشو داری ،بیااینجا و قضیه ی چوبو کامنت بذار!!!!!!؟؟؟؟؟؟

ای بابا ... بیخیال بابا !!!

فرشته دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:23 ب.ظ

سلام
پسته جان ممنون... اینقدرها هم خوب ننوشتم ... خوبی از خودته... فقط دلم میخاد این جو ادامه پیدا نکنه... به قول خودت هیی هیی هیی!!

بچه ها من فردا امتحان دارم... برام دعا کنین.. مرسی

علیک سلام ...

اره ... احتمالا فعلا فروکش کرده ... مرسی ...

ایشالا که امتحانت رو خوب میدی ... حتما دعا میکنم ...

۰۰:۰۰ سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:12 ق.ظ

امروز روز خیلی خوبی بود
اینکه تونستم با تنها و بوعلی سینا نزدیک ۴ ساعت صحبت کنم.
این چیزا دستگیرم شد:
سر این عکس حداقل این دو نفر هیچ منظوری نداشتن
حرفهای تنها طوری زده شده که من بد برداشت کردم وگر نه ...
و اینکه
ما باهم دوست و رفیقیم شدید
خیلی بهتر و بیشتر از قبل
اینکه هیچ عاملی نمی تونه دو دستگی ایجاد کنه بین آقایون و اگه مشکلی بین ماها هست بقدری اقلیت که ارزشش کمتر از اونه که این بحث ها به بلاگ قشنگمون با مدیر دوست داشتنیش (اروپایی باشین هی هی هی) برسه و باعث رنجششون بشه
و یه خواهش
اینکه تو سیاست هرکی طرفدار یکی باشه عادیه و لطفا دیگه ادامش ندیم چون ممکنه موجب رنجش بشه
بقول دختره من از تاریکی و نصیحت به یه اندازه می ترسم آخرش شبیه نصیحت شد ولی هدف این نبود.

هیی هیی هیی !! مرسی لطف دارین ...

با اون قضیه موافقم ... هرکسی اخلاق و عقیده ای خاص داره ... اگه ادامه بدیم ممکنه طرف فکر کنه که ماها به شعورش توهین کردیم که این اصلا خوب نیست !!!

خیلی حرفای خوبی میزنید ها ... میدونستید ؟؟!

۰۰:۰۰ سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:23 ق.ظ

دوباره سلام
می خواستم بگم کتابی دارم می خونم که حرف نداره شدیدا از کار و زندگی انداخته منو
می خواستم بگم اگه وقت کردین یه نگاه بهش بندازین خیلی قشنگه
یک عاشقانه ی آرام از نادر ابراهیمی
از این رمان های سبک که پر شده تو کتاب فروشی ها نیست.
اینم یه تیکه از کتاب

عشق به دیگری ضرورت نیست،حادثه است.

عشق به وطن ضرورت است،نه حادثه.

عشق به خدا ترکیبی ست از ضرورت و حادثه.

وقتی عاشق زمزمه کنان از کوه و دشتها گذشت،صدای زمزمه اش را کسی شنید،کسی که انتظار عشق را میکشید و انها عشق را قسمت کردند تا زندگی را عاشقانه ای ارام کنندو هر روز متفاوت از دیروز باشند چرا که عاشق معتقد است «از شباهت به تکرار میرسیم،از تکرار به عادت،از عادت به بیهودگی و از بیهودگی به خستگی و نفرت» عاشقان به تقدس عشق احترام میگذارند و قداستش را پایمال نمیکنند به فریادی زیرا« عاشق زمزمه میکند،فریاد نمیزند»و فریاد عشق را نابود میکند و ان روز که عشق برود دیگر تکرار نمیشود«تنها یک بار میتوان عاشق شد. عاشق زن،عاشق مرد،عاشق اندیشه،عاشق وطن،عاشق خدا،عاشق عشق...بار دوم دیگر خبری از جنس اصل نیست».

دوباره ... علیک سلام ...
خودمون شدیدا قشنگ میزنه ... قشنگ هست مطمئنا !!

شدیدا دوست دارم که یه چند تا کتاب بخونم تا شاید ذهن ِ کپک زدم به کار بیوفته !!

راستی بچه ها هر کسی هر کتاب یا حتی داستانک ِ قشنگ هم خوند بهمون بگه تا ماها هم مستفیض (میدونم اشتباه نوشتم ) بشیم !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد