the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

به نام خدا

سلام شرمنده این چند روزه نتونستم بیام  

اول این که دست اقای غفاری درد نکنه بابت کتاب های نقشه کشی واقعا ممنون  

  اینم برنامه ی کلاس ها:  

  

                               تحقیق در عملیات: استاد کاوندی  

سری اول: ۱۰-۸ صبح تو امفی تئاتر که احتمالا منتقل بشه کلاس ۱۷ ؛ روز های شنبه

ماه

مهر(۷)

ابان(۸)

روز

۲۰

۱۱

۲۷

۱۸

 

سری دوم: ساعت ۱۴-۱۲؛ کلاس ۴ ؛روز های پنجشنبه 

ماه

ابان(۸)

اذر(۹)

دی(۱۰)

روز

۲۳

۷

۵

۳۰

۱۴

۲۱

۲۸

 

 

اقتصاد عمومی :استاد خدایاری

 کلاس۳؛ ساعت ۱۸-۱۶ ؛ روز های سه شنبه

ماه

ابان(۸)

اذر(۹)

روز

۱۴

۵

۲۱

۱۲

۲۸

۲۹

  

راستی یه چیزی ما ها تصمیم گرفتیم واسه کلاس فیزیک یه کلاس دیگه بریم که بچه ها رفتن و خیلی هم تعریف میکنن : 

کلاس استاد حسینی؛ ساعت ۴- ۲ ؛ روز های دوشنبه  

 

و دیگر هیچ

نظرات 163 + ارسال نظر
بوعلی سینا دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:16 ب.ظ

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
انچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از کمشدگان لب دریا می کرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
گو به تایید نظر حل معما می کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت ان روز که این گنبد مینا می کرد
گفت ان یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش ان بود که اسرار هویدا می کرد

نه!!! خدایی تو هم طبع شعرت قویه ها!!

آلفرد دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:02 ب.ظ

شب شده بود، گل آفتاب گردان داشت دنبال خورشید میگشت که یهو یک ستاره بهش چشمک زد، اما گل آفتابگردان سرش رو آرام آورد پایین، میدونی چرا؟! آخه گلها هیچوقت خیانت نمیکنن واسه همینه که گل آفتابگردان همیشه شبها سرش پایینه

متنت جالب بود اما از اون جالب تر اسمت بود ... الفرد ... خدایی از کجا به ذهنت رسید؟؟!!!

[ بدون نام ] دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:04 ب.ظ

کجا ز شیطنت کودکان امان یابد پرنده را به سر کوچه لانه زدن؟
هنوز کودک عشقم ملامتم چه کنی؟ ز شب به کوچه ی او بانگ عاشقانه زدن
سر فریب منش نیست لیک خواهد کشت به غمزه ی لبخند ناشیانه زدن

Night Light دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:19 ب.ظ

): به همسرت نیکی کن . اگر همسر نداری به دوست دخترت نیکی کن . اگر دوست دختر نداری یکی پیدا کن . اگر پیدا نکردی تلاش کن . اگر تلاشت نتیجه نداد خاک بر سرت کنن بی عرضه بی خاصیت

بله!!!!!!!!!
مخصوص اقایون ...

Night Light دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:21 ب.ظ

برای باور کردن افراد....هرگز به حرفها تکیه نکن....زیرا فراموش خواهند شد....هرگز به چشمها بسنده نکن...زیرا تغییر خواهند کرد....تنها... اعمال انسانها هستند که قابل استناد و توجه اند. و در آخر....لحظات زندگی ات را با کسی بگذران که نه الزاماْ هم درد تو.... هم شأن تو باشد بلکه.....

بله!!!
می ترسم هم شانمون پیدا نشه مثل اون سیب بالای درخته بمونیم!!!

Night Light دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:23 ب.ظ

زندگی جدولی است که هر کس به حل آن پی ببرد ، جایزه اش مرگ است

خب خدا رو شکر جدول حل کردمون تعریفی نداره !!!
الهی ۱۰۰ هزار مرتبه شکر!!!

Night Light دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:26 ب.ظ

چادر از سرم بردار من به تن پوش تو محتاج ترم! اه دست از سر من بردار من به اغوش تو محتاج ترم اه صورتم را مکن از سیلی سرخ من به گل بوسه ی عشق تو سزاوارترم
من به چشمان تو می اندیشم وبه شهری که تو را با همه خوبیهایت به چراغان دروغین شبانش بخشید وبه دستان تو آموخت که تسلیم شوی من به تکرار تو می اندیشم .به غمبارتزین لحظه خویش که شکستی در من وشکستم در خویشمن به چشمان تو می اندیشم وبه شهری که تو را با همه خوبیهایت به چراغان دروغین شبانش بخشید وبه دستان تو آموخت که تسلیم شوی من به تکرار تو می اندیشم .به غمبارتزین لحظه خویش که شکستی در من وشکستم در خویشدر بیابانی دور که نروید جز خار که نتوفد جز باد که نخیزد جز مرگ که نجنبید نفسی از نفسی خفته در خاک کسی ....در کوچه های خاکی دیدی تابوت دوستی رابردند؟ ماندیم آنان که نوحه می خواندند

Night Light دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:29 ب.ظ

کاش می شد سه چیز را از کودکان یاد بگیریم:
بی دلیل شاد بودن و پای کوبیدن!
همیشه سرگرم کار بودن و بیهوده ننشستن!
حق و خواسته ی خود را با تمام وجود خواستن و فریاد زدن!



می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ات می کرد، بهت چی گفت؟
جایی که میری مردمی داره که می شکننت، نکنه غصه بخوری، من همه جا باهاتم. تو تنها نیستی. تو کوله بارت عشق میزارم که بگذری، قلب میزارم که جا بدی، اشک میدم که همراهیت کنه، و مرگ که بدونی برمیگردی پیشم.



من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت، در تهاجم با زمان، آتش زدم، کشتم.
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم.
یک کلام، در جزوه هایم، هیچ ننوشتم.
من ز مقصد ها پی مقصود ها ی پوچ افتادم.
تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم.
من به عشق منتظر بودن، همه صبر و قرارم رفت،
بهارم رفت...
عشقم مرد...
یارم رفت...

والا درمورد اولین گزینه : ما که نخورده مستیم!!!
والا بچه ها بیکارترین های عالم هستن!!
اما در مورد سومین مورد کاملا باهات موافقم!!!!!!!!!
اما واقعا که متنت واقعا عالی بود و مخصوصا اون حرف هایی که خدا گفته!!!

[ بدون نام ] دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:48 ب.ظ

زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم امّا گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم تو نیز به من آموختی که چگونه دوستت بدارم امّا به من نیاموختی که چگونه فراموشت کنم

روز اسپندگان ( نماد عشق ایرانی ) مبارک.

مبارک مبارک !!!!

کایزر دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:50 ب.ظ

چه میپرسی میان سینه دل چیست؟
خرد چون سوز پیدا کرد دل شد
دل از ذوق طپش دل بود لیکن
چو یک دم از طپش افتاد گل شد


اقبال لاهوری

خدا نکنه که قلبمون از طپش بیوفته چون یه راست میریم هتل قبرستون و اون دنیا!!!!

کایزر دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:54 ب.ظ

میازار موری که دانه کش است که جان داردو جانم به قربانت ولی حالا چرا عاقل کند کاری که بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواستن توانستن است

خیلی خیلی خیلی زیاد بامزه بود ... عجب ذوق هنریی!!!
نکنه مهندس کپک هم تویی؟؟؟!!!

شکسپیر سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:50 ق.ظ

هزاری هم که بگی چشم های عرب قشنگتره من میگم نه!اونا به زور هفت قلم آرایش(خلیجیش هم که معروفه)قشنگ شدن.
چشم و ابروی ایرانیا تو دنیا تکه!
راستی گفتم"هفت قلم" آرایش یاد یه مطلب جالب افتادم.می دونید چرا این شده یه مثل؟
زمانای قدیم فقط هفت تا ابزار آرایش وجود داشته(مثل الان که نبوده که)
که اون هفتا هم اینان"سفیداب-سرخاب-سرمه-حنا....(بقیه اش رو خودتون پیدا کنید)
واما شعر فارسی در وصف چشم و ابرو و نگاه و متعلقاتش:
ای چشم تو چشم و چشم عالم همه چشم
من چشم ندیده ام چو چشم تو به چشم
چشمم ز میان چشم ها چشم تو دید
این چشم چه چشم است چه چشم است چه چشم
(تا به حال اینهمه چشم یه جا دیده بودین ؟

نه واقعا چه قدر چشم!!!
حالا این بقیه که به عنوان تمرین دادی تا پیدا کنیم نمره ای ...جایزه ای چیزی داره؟؟!! یا یه چیزی تو مایه های نخود سیاهه؟؟!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:15 ب.ظ

سلام.خوب بیدین؟این وبلاگ ماست؟میبینم کم نیستن دانشمندانه عصر حاضر...شکسپیر بوعلی سینا....به به منم گوته هستم خوشبختم.
چه حال وهوای عشقولانه ای داره اینsie.....

به به سلااااااااااااااااااااااااام گوته جون ... خوبی؟!؟! بابا نبودی دلم واست تنگ شده بود!!!
اما با این فضای عشقولانه موافقم
اما خب دیگه!!!

مردمک سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:16 ب.ظ

...
اینجا در میان تیرگی های بی رحم داریم چیزی شبیه نفس میکشیم و با تمام
بی میلیمان زنندگی را زندگی میکنیم.
دیوارهای سنگی دوروبرمان برای رسیدن به هم بی وقفه می تازند و از همین روست خش خش بی روحی که در پس ناملایمات زیستن نواخته میشود.
زمین زیر پایمان را خالی میکند،آسمان کنار میکشد و در هجوم نگاه های مردم گزا حسی پیدا میکنیم شبیه درد،شبیه بغض،و اندوه زده نبود سنگی صبور را آه میکشیم.
-------
اینجا در میان تیرگی های پیوسته،همپای ثانیه های بی رحم،تنها دلخوشیمان می شود یک جفت گوشواره که از بهار به ارث برده ایم...

بهار بازم بیا عشق و بیارش ... (با ریتم بخونش) !!
مثل همیشه قشنگ و تاثیر گذار بود جییییییییییییییییییییگر !!!

پسته چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:31 ق.ظ

رنه دکارت میگه:
" در بین تمامی مردم دنیا تنها عقل است که به عدالت تقسیم شده چون همگان فکر میکنند به اندازه کافی عاقل اند ! "
جالب بود گفتم که ... نه من هیچ چی نگفتم!!!

tanha41 چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:57 ق.ظ

قطا ر ایستاد وتو پیاده شدی با یک چمدان عشق و محبت ومن با یک گل سرخ به دیدارت امدم ومیان نگاه شرمگینانه یک ایستگاه ،یک قطار ویک عالمه مردم
گذشت و گذشت و گذشت وزندگی برگشت
حالا من نشسته ام روی ایوان همان خانهای که ما با عشق ساختیم ستارهای می در خشد و من فکر می کنم تو همان ستارهای
چشم به راه ...
روی صندلی چرخدار با یک عصا با همان تصادف که تو را از من جدا کرد
وحالا...
قطارزندگی ایستاد ومن پیاده شدم
با یک چمدان تنهایی

بوعلی سینا چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:59 ب.ظ

عاقل نباش تا غم دیوانگان خوری دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند

دشمن جان من است عقل من و هوش من کاش گشاده نبود چشم من و گوش من

مهندس کپک(kapak) پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:08 ب.ظ

قضاوت مردم در مورد پولدارها و پول ندارها :


۱)اگر لباس تنگ و چروک و بیریخت بپوشن :

در مورد پولداره : ایول عجب لباسی معلوم نیست از کجا خریده .... اصل مارک داره .... فکر کنم خودش از خارج خریده

در مورد بی پوله : عجب لباس جیغی .... احتمالا" بهش صدقه دادن شایدم دست دوم خریده


۲)اگر مد خفن مدل هچل هفتی بزنن

در مورد پولداره : اوه ببین چه تیپی زده ... از سیخای سرش معلومه ژلش ایستوریای اصل ایتالیاست ... فکر کنم تیریپی که زده همین دیروز انریکو زده ... اونجا هر چی شلوارت پاره تر باشه محبوبیت بیشتره ..

در مورد بی پوله : اه چه شپل ... فکر کنم با صابون دست و صورت سرش میشوره که انقدر سیخ واستاده ... تو خونشونم که سوزن نخ پیدا نمیشه یک کوک به این پاره پوره ایاش بزنه ...


۳)اگر تند تند غذا بخوره :

در مورد پولداره : ببین چقدر گرفتاره که مجبوره انقدر تند غذا بخوره یا هواپیماش داره میپره یا جلسه مهمی داره!

بی پوله : اوووووو انگار از قحطی فرار کرده


۴)اگر آروم و کم غذا بخوره :

پولداره : احتمالا" این غذا تو رژیم غذاییش نیست و باید آهسته بخوره که معدش نفهمه !!!!!!

بی پوله : اینو ببین فکر کنم تا حالا همچین غذایی ندیده بلد نیست بخوره ...


۵) اگر با جنس مخالف صحبت کنه :

پولداره : عجب روابط عمومی بالایی ... مرسی فرهنگ .... دختر و پسر براش یکیه .... آی اینطوری حال میکنم ......

بی پوله : این سیرابی رو ببین .. چه ذوقی میکنه طرف بهش پا داده ... بفرما لاس ... ندیده دیگه .. بپا نخوریش


۶) اگر درس بخونه :

پولداره : احسنت به این تدبیر و اندیشه .... این تو ایران نمیمونه ..... مطمئنم تو لیست فرار مغزهاست

بی پوله : خر خونیم اندازه داره دیگه .... انقدر میخونی آخرش چی ؟!! بپا عینکت نیفته ...


۷)اگر درس نخونه :

پولداره : پول داره درس میخواد چیکار .... درس برا بچه بی پولا و بیکاراست

بی پوله :بد بخت نون نخورده نمیتونه درس بخونه


۸)در مورد خانوما >>> از نوع محجبه و چه بسا چادری

پولداره : آفرین به این تربیت صحیح ... معلومه خالصانه مسلمونه ... این دختر نیست فرشتست که تو این جامعه خراب خودشو اینطوری میپوشونه

بی پوله : اوهوک .... چقد امل ... کی به تو نگاه میکنه حالا ؟!؟!؟


۹)درمورد پسرهای جوون ››› مدل ابرو قشنگ و زیر ابرو گوگول

پولداره : بابا مایکل جکسون ... لئوناردو .... گاتوسو ... برم زیر ابروهای شیطونیتو !

بی پوله : مرتیکه خجالت نمیکشه .... آرایش میکنی ؟! این روزا دیگه دختر پسرا از هم تشخیص داده نمیشوند ... وانگهی چی شده داداشمون .....


۱۰)ازدواج :

پولداره : یکی دو تا کمه ..... من جای این بودم اصلا" ازدواج نمیکردم ... این همه حور و پری دور و برش – بیخیال ازدواج ..... تیر تپرش

بی پوله : آخی حیوونی تا دیروز عنکبوت تو جیبش یکی بود حالا دو تا شد ( ضرب المثلی شد برا خودش !! )


۱۱) پیاده روی :

پولداره : زنده باد سلامتی و تناسب اندام .... هیچ چیزی از ورزش و مخصوصا" پیاده روی برای تندرستی انسان بهتر نیست حتی میگن اشتها رو هم زیاد میکنه .

بی پوله : کفشاشم مالی نیست که حالا بگیم پیاده بره ... قربونش برم که همیشه بلیت خط 11 رو داره .


۱۲)تعویض ماشین :

پولداره : بابا تنوع .... آخرین مدل ... سنت اگزوپری ... پارکینگ دیگه جا نداره

بی پوله : دبیا ... تا دیروز دنبال الاغ پدر بزرگش میدوید حالا واسه ما ماشین خریده


۱۳)تعویض کار :

پول داره : شکمه پره ... چه این بشقاب چه اون بشقاب ....... پول تولید میکنه دیگه چه این کار چه اون کار ... میباره براش

بی پوله : فقط مونده بود این به یه جایی برسه ... از فردا جواب سلام ما رو هم نمیده


۱۴)رانندگی :

پولداره : فکر کنم عادت به رانندگی نداره آخه همیشه راننده داشتن اما استیل فرمون گرفتنشو داشته باش ... انصافا" شوماخرم اینطوری فرمون نمیگیره

بی پوله : عمو جون ترمز اون وسطیست ... الاغا رو کجا بستی ؟! گوسفندا رو چه کردی ؟!!؟

با این که خیلی بامزه بود ولی در عین حال با طنز خیلی چیز ها رو به ادم می فهمونه ... و ادم متوجه میشه که چه قدر از ادمیت پرته!!!

غریب آشنا پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:38 ب.ظ


می گویند در تمام ادیان اعتقادی است به یک منجی
کسی که روزی می آید...کی؟؟؟هیچ کس نمیداند اما همه می گویند می آید
از روزی که خود را شناختم همه منتظر حضورت که نه منتظر ظهورت بودند
شب های جمعه نماز مادرم طولانی تر می شد
انگار از خدا کار بزرگی می خواست
سرش را که از سجاده بر می داشت سجاده اش خیس خیس بود
از تو پرسیدم...نامت را
گفتند:
پسر فاطمه ...مهدی...
هنوز هم بزرگترهایمان نامت را که می شنوند به احترامت بر می خیزند
من نه
اما جایی در قلبم من هم انگار منتظرم
گاهی که خیلی سخت می شود
گاهی که زیاد تنگ می شود
دلم.....
انگار ...آری ..می شناسمت
نه کلاس مهدویت میروم نه صبح های جمعه ندبه می خوانم
اما مسلمانم این را ادعا می کنم
نه چون مسلمانم
اما
به عنوان یک انسان یک انسان خسته..خواهشی دارم
اگر به راستی منجی ما تویی وقت آمدنت همین امروز است همین لحظه
بیا مهدی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:44 ب.ظ

دقت کردین پندی که میشه با یه بیت گفت هزار بار از هزار تا گفتن بی
وزن تاثیر گذار تره؟
دیرینه امروز پند می دهد تو را:
1.هرگز از روی ترحم به کسی عشق نورز:
در جهان هرگز مشو مدیون احساس کسی
تا نباشد رایگان مهرت گرو گان کسی
2.عاشق باش اما حریم ها رو نشکن:
درون خانه ی خود هر گدا شهنشاهیست
قدم برون منه از حد خویش و سلطان باش
3.عشقت رو هرگز تنها نزار به خصوص تو سختی ها:
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر نا سره بفروخته بود
4.سعی نکن چیزی رو نشون بدی که نیستی.خودت باش:
تو را که حسن خدا داده است و حجله ی بخت
چه حاجت است که مشاطه ات بیاراید
5.سخن بزرگترین ودیعه ی خداوند به توست بجا و زیبا به کارش گیر:
پشیمان ز گفتار دیدم بسی
پشیمان نگشت از خموشی کسی
6.زندگی همیشه زیبا نیست اینکه توان تو برای زیبا کردنش چقدره مهمه:
زندگی چون گل سرخی است پر از عطر و پر از برگ و پر از خار
یادمان باشد اگر گل چیدیم
عطر و خار و گل و برگ
هر سه همسایه ی دیوار به دیوار همند
7.خدا را خدا را از یاد نبر:
کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا
به تجمل بنشیند به جلالت برود
ختم کلام رو از زبان شیخ ابو سعید بشنویم:
بی طاعت حق بهشت و رضوان مطلب
بی خاتم دین ملک سلیمان مطلب
گر منزلت هر دو جهان می خواهی
آزار دل هیچ مسلمان مطلب

دمت گرم ... واقعا .. اما نمی دونم که چرا هیچ کدوم از این موارد روی من اثری نداره ... فکر کنم فقط و فقط چاره ی کار اینه که برم دخیل ببندم !!! شاید فرجی شد ... شاید!!!

آلفرد پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:41 ب.ظ

اشکی که بی صداست. پشتی که بی پناست. دستی که بسته است. پایی که خسته است. دلی که عاشق است. حرفی که صادق است. شعری که بی بهاست. شرمی که آشناست. دارائی من است. ارزانی شماست

بله!!!

آلفرد پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:43 ب.ظ

چند وقته دلم هوس تاب بازی کرده . . . . اجازه هست بیام تو ذهنت ؟ . . . . آخه شنیدم مخت تاب داره

نه نه جون من تعارف نکنی ها !!!
ذهن من و تو نداره !!!!!!!!!!
خدایی خیلی باحال بود !!! (هیی .. هیی.. هیی)

آلفرد پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:44 ب.ظ

گفتم که دل از مهر تو برگیرم و هیهات با این همه افسونگری و ناز چه سازم

Night Light پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:45 ب.ظ

بگذار هر روز ، رویایی باشد، در دست .

بگذار هر روز، عشقی باشد، در دل.

بگذار هر روز ، دلیلی باشد، برای زندگی.

چشم ... بابا اخه کی جلو شما رو گرفته اخه؟!؟!؟!
اما خب اگه بخوای واست اجازه میگیرما!!!

آلفرد پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:50 ب.ظ

خوشگلا باید برقصن...(امر به معروف)/// ای قشنگتر از پریا – تنها تو کوچه نریا...(نهی از منکر)///ای خانوم کجا کجا؟ (صیغه فضولی)/// دلم فقط تو رو می خواد(تارک الدنیا)/// بابا تو دیگه کی هستی دسته شیطونو بستی...(ذنوب الشیاطین)///یه ماچ دادو دمش گرم ...(اکرام ایتام)///نمره بیست کلاسو نمیخوام (ایثار)///منو تهدید میکنی که یه روز از پیشم میری (کظم غیض)///تو محشری از همه سری (ذکر) التماس دعا

هیی هیی هیی هیی!!
از همه باحال تر اینه:
یه ماچ دادو دمش گرم ...(اکرام ایتام)

آلفرد پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:56 ب.ظ

در تصاویر حکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست. هیچکس سوار بر اسب نیست. هیچکس را در حال تعظیم نمیبینید. هیچکس سر افکنده و شکست خورده نیست . هیچ قومی بر قوم دیگر برتر نیست و هیچ تصویر خشنی در آن وجود ندارد . از افتخارهای ایرانیان این است که هیچگاه برده داری در ایران مرسوم نبوده است در بین صدها پیکره تراشیده شده بر سنگهای تخت جمشید حتی یک تصویر برهنه و عریان وجود ندارد ، ایرانیا یادمون بمونه چی بودیم .
درود بر کوروش کبیر

اره ماها که خیلی خوب بلدیم اینارو تو ذهنمون نگه داریم ...
اون روز یه اهنگی رو گوش میکردم که اون اهنگ خیلی از حرف ها رو زده بود و اخرش هم میگه که : غرور ما ایران ها به گذشته و تاریخ ماست ولی اون دیگه گذشته ... الان ما چی هستیم ... الان واسه اینده مون چی داریم
میدونی بعد از شنیدن این اهنگ خیلی فکرکردم اما تا الان ذهنم مشغوله!

آلفرد پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 04:00 ب.ظ

: رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن ، ابتدای یک پریشانی است حرفش را نزن ، دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا ، دل شکستن کار آسانی است حرفش را نزن

.........................!!!

آلفرد جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:57 ق.ظ

همیشه پشت سر هر مرد موفق ، زنی است که نتونسته جلوی موفقیت شو بگیره

و همیشه پشت سر یه زن موفقی مردی با خنجر واستاده که نتونسته کاری بکنه!!

آلفرد جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:58 ق.ظ

میدونی بازی روزگار چیه؟ این که تو چشم بذاری من قایم بشم .... بعد تو یکی دیگه رو پیدا کنی

[ بدون نام ] جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:59 ق.ظ

~~> آیا می دانید که تفاوت پیر دختر با پیر پسر چیست؟ اولی موفق نشده ازدواج کنه ولی دومی موفق شده ازدواج نکنه ))

هیی هیی هیی هیی !!!

آلفرد جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:00 ق.ظ

*****************************دخترها مثل سیب های روی درخت هستند. بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت قرار دارند. پسرها نمی خواهند به بهترین ها برسند چون می ترسند سقوط کنند و زخمی بشوند، بنابراین به سیب های پوسیده روی زمین که خوب نیستند اما به دست آوردنشان آسان است، اکتفا می کنند. سیب های بالای درخت فکر می کنند مشکل ازآنهاست درحالی که آنها فوق العاده اند. آنها فقط باید منتظر آمدن پسری بمانند که آن قدر شجاع باشد که بتواند از درخت بالا بیاید

فکر کنم که قبلا یه همچین چیزی رو رکت انگولار جونم هم زده بود!!

آلفرد جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:00 ق.ظ

nemidoonam chi begam yani az shakhsiaty mesle u hamchin raftariro bad midoonestam aslan az shoma entezar nadashtam ke ye hamchin kariro bokonid na tanha man balke hame az in raftaretoon narahat shodan nemikham lahnam tahdid amiz bashe vali majbooram begam aghe ye dafe dighe faghat ye dafe dige beshnavam ke injor etefaghi oftade shayad majboor besham ye jore dige raftar konam aslan che dalili dare ke shoma in karo bokonid rooshan gozashtane lamphaye ezafi onam dorost tta zamane oje masraf bargh..........vaghean ke

خدایی خیلی خیلی خیلی نامردی!!!
اما با مزه بودا!!! و ۱۰۰ البته شدیدن سر کاری!!!
هیی هیی هیی!!

tanha41 جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:10 ق.ظ

جدیدا آدمهای عجیب و غریب و با مزه ای پیدا شده اند اگر راست می کویی مرا سر کار بذار

اره ادم های عجیب و غریب هم زیادن .. اما خب خود اون طرف میدونه دیگه!!

mi*** & ma--- ak جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:26 ب.ظ

ظهور آلفرد،پدیده ی شگفت انگیز روز های آخر سال 87 ،به دنیای پر رمز و راز بهترین حرف بهترین ها را به عموم بهمنی های مهمان نواز مبارک باد میگوییم و از خدای منان
موفقیت های روز افزون برایش خواستاریم
امضا 9/اسفند/87

اخه من فدای شما دو تا بشم که شماها چه قدر ماهین :*:*:*:*
اما با این یه مورد به طور به حالت ضربتی موافقم ... منم بهش یا شایدم بهشون تبریک میگم!!!

[ بدون نام ] جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:32 ب.ظ

به به آلفرد جون چه اکتیو!!تولدت رو تبریک ویگولزنج،همیشه اکتیو بمان ولی سبقت غیرمجاز ممنوع،دوربین های آفرینش در حال ضبط اعمال شمایند
خودمونیم از کجا search میکنی؟

آلفرد شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:40 ق.ظ

سلام به همه بهمنیا.
امیدوارم حالتون خوب باشه....

*در مورد آلفرد:من یکی از خودتونم(بهمنیا)وآلفرد شخصیتیه که از کودکی با من بوده (یه جورایی وجدانمه).من قبلنا تو این وبلاگ میومدم ولی تو قسمت بهترین حرفای بهترین ها چیزی واسه گفتن نداشتم(( آخه من که جز بهترین ها نبودمو نیستمو نخواهم بود))و چون خودمو مدیون بهمنیا میدونمو میدونستم ،تصمیم گرفتم با حضور پررنگ تو این قسمت از خجالتتون در بیام.....
*مطالبمم ۱۰٪ تراوش ذهنمه و ۸۰٪بقیشم از طریق سرقت ادبیو اینجور کارا تامین میشه(واااااااااااااا پس ۱۰٪ دیگش چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟((اینو خودمم نمیدونم)))

از ابراز لطفtanha41وmi*** & ma--- ak و همه ی بهمنیام ممنونم.

((مخصوصه tanha41در مورد عجیب و غریب و بامزه بودن آلفرد:

کافر همه را به کیش خود پندارد.........................>((ترجمه:یعنی یو خودت گلی و آقایی و خوبی.........فک میکنی همه عینه خودتن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من یکی که انگش کوچیکتم نمیشم))

خوبه والا من که تا حالا فکر نمیکردم که وجدان هم اسم داشته باشه اما خدایی اسم وجدانه تو خیلی باحاله!!!
اما خب جای ناراحتی نداره غصه نخور حسابی حضورت پررنگه من به طور کامل و ۱۰۰٪ بهت اطمینان میدم!!!
خب بسیار بسیار مشعوف و شادمانم (نمیدونم ربطی بود؟!؟!) که تو میای و نظر میدی... من ار طرف خودم میگم من که هیچ وقت جزء بهترین ها نبودم اما خب دیگه ... :d:D:D:D: ... دیگه دیگه!!

آلفرد شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:59 ق.ظ

@ این روزا...

این روزا عادت همه رفتن و دل شکستنه درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه گردای روی آینه فقط غم زندگیه این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه مشکله بی ستاره ها یکم ستاره چیدنه این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه آرزوی شقایقا .... یه شب کبوتر شدنه

ارزوی جالبیه ... کاش من یه عروسک کاشکی داشتم!!!

آلفرد شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:00 ق.ظ

@ اسپانیایى ها میگن: "عشق ساکت است اما اگر حرف بزند،از هر صدایى بلندتر است." ایتالیایى ها میگن: "عشق یعنی ترس از دست دادن تو! "ایرانى ها میگن: "عشق سوء تفاهمى است بین دو احمق که با یک ببخشید تمام مى شود."

خب پس معلوم میشه ایرانی ها جزء عاقل ترین مردمان اند!!!

آلفرد شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:02 ق.ظ

@ هفت شهر عشق، شهر اول: نگاه و دلربایى، شهر دوم: دیداروآشنایى، شهر سوم: روزهاى شیرین و طلایى، شهر چهارم: بهانه، فکر، جدایى، شهر پنجم: بى وفایى، شهر ششم: دورى و بى اعتنایى، شهر هفتم: اشک، آه، تنهایى.
((عاشق واقعی هیچ وقت به عشقش نمیرسههههههههههههه))

به اون یارو عاشقه چه به عشقش برسه و چه نرسه بالاخره همیشه یه نفر دومی هست که جای اون عشق رو بگیره و اون خلاء رو پر کنه!!!!

آلفرد شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:03 ق.ظ

@ دنیا را بد ساخته اند... کسى را که دوست دارى، تو را دوست نمى دارد. کسى که تو را دوست دارد، تو دوستش نمى دارى. اما کسى که تو دوستش دارى و او هم تو را دوست دارد، به رسم و آیین هرگز به هم نمى رسند و این رنج است. زندگى یعنى این.

نمیدونم مینو اینو قبلا گفته بود یا کس دیگه ای بود ؟!؟!؟!

آلفرد شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:04 ق.ظ

@ بر سنگ قبر من بنویسـید خسته بود، اهــل زمین نبود، نـمازش شــکســته بود، بر سنگ قبر من بنویسید شیشه بود، تـنها از این نظر که سـراپا شـکســته بود، بر سنگ قبر من بنویســـــــید پاک بود چشمان او که دائما از اشک شسـته بود.

پسته شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:29 ق.ظ

هنوز زندگی هیچ آدمی رو ندیدم که دستخوش تغییر نشه
تغییرات اجتناب ناپذیرن
تو نمیتونی در مقابلشون مقاومت کنی
طوری در تو اثر می کنن که تو رو درونشون حل کنن
.
.
.
.
اما رکت انگولار جونم تو جواب گفته که:
گوهر انسان در دگرگونی ها شناخته میشود
(طوری در تو اثر می کنن که تو رو درونشون حل کنن)
و یه توی جدید بفرستن بیرون که شاید خیلی بهترو کامل تره (اصلاح نژاد یافته تره!!!!!!!!!)


خب اینم بلاخره یه جوابیه دیگه!!!!!!!!!!

پسته شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:42 ق.ظ

استادی در شروع کلاس درس ، لیوانی پر از آب به دست گرفت . آن را بالا برد که همه ببینند . بعد از شاگردان پرسید
به نظر شما وزن این لیوان چقدر است
شاگردان جواب دادند :50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم
استاد گفت : من هم بدون وزن کردن نمی دانم دقیقا وزنش چقدر است
اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد
شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد
استاد پرسید : خب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم چه اتفاقی خواهد افتاد
یکی از شاگردان گفت : دستتان کم کم درد می گیرد
استاد دوباره پرسید : حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه
شاگرد دیگری گفت : عظلاتتان به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند و مطمئنا کارتان به بیمارستان خواهد کشید
استاد گفت : خیلی خب . ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است
شاگردان جواب دادند : نه
او مجددا پرسید : پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات میشود ؟ و در عوض من چه باید بکنم
شاگردان گیج شدند . یکی از آنها گفت : لیوان را زمین بگذارید
و استاد ادامه داد : دقیقا مشکلات زندگی هم همین است . اگر آنها را چند دقیقه در ذهن نگه دارید ، اشکال ندارد . اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید ، به درد خواهند آمد . اگر بیشتر از آن نگهشان دارید ، فلجتان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود
فکر کردن به مشکلات زندگی مهم است . اما مهمتر آنست که در پایان روز و پیش از خواب آنها را روی زمین بگذارید . به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید . هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش آمده برآیید
دادا : یادت باشه که لیوان رو همین امروز زمین بگذاری ، زندگی همینه

متن جالبیه اما با خودم فکر میکنم که مگه میشه اخه؟!؟!؟
نمیدونم والا تو دو راهی ناجوری موندم ... خدا ایشالا هممون رو کمک کنه!!!
حداقل کاری که میتونم واسه خودم انجام بدم اینه که سعی ام رو بکنم!!!

۰۰:۰۰ شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:31 ب.ظ

دیشب به جمله ای از شخصیت محبوب پسته یعنی دکتر شریعتی برخوردم که این جمله بود:
"دوران کودکی نیز عصر طلایی هر کسی است ، دوران پر عصمت و عزیز و شاد تاریخ یک زندگی
و من نیز گرچه دوران کودکیم نه با طلا بلکه با فولاد سر آمد
اکنون در پیش چشم خاطره ام درخشش طلا یافته است
به خصوص که جوانی ام همه در آخر زمان گذشت
همه سر بر روی کتاب و دل در آسمان و تن در زندان
و به قول فردوسی : ( جوانی هم از کودکی یاد دارم) "
این جملات را خواندم و فلش بک زدم به چندین سال قبل... دارم کودکی هایم را دوباره در ذهن شرجیم می سازم ....دارم می روم جایی که یک بار دیگر طعم اولین هندوانه را بچشم...اولین سیب زندگی ام را دندان بزنم....دارم می روم به زمانی که اولین شفتالوی کال باغچه ، دندان شیری ام را از جا بکند و پدر بزرگ یک سکه ده تومنی بگذارد توی دستم . می خواهم بروم با شمعدانی های خانه مادر بزرگ از پروانه های آتشپاره ای بگویم که مرا دور تا دور حوض ماهی می گردانند ...من کی هفت ساله شدم...کی باران روی سرم بارید ... کی گم کردم توی خم بازارچه ، دستهای مادرم را و برای همیشه کسی مرا پیدا نکرد...
به قول گابریل گارسیا مارکز در کتاب زنده ام تا روایت کنم: " زندگی آن چه زیسته ایم نیست، بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده و آن گونه است که به یادش می آوریم تا روایتش کنیم. "
پس با کمال میل، زندگی را، با تمام زیباییهایش زندگی میکنم نه کمتر نه بیشتر.

با من به زبان کودکان حرف بزن
از بی کسی عروسکان حرف بزن
از دود و گرانی که نمیترسم من
من کودکم از مترسکان حرف بزن
...
(اداامه دارد )

آلفرد شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:58 ب.ظ

از نظر یو ام در مورد آلفرد ممنونم............

یو لطف داری...............شکسته نفسی میفرمایید که میگی یو جز بهترینا نیستیاا.

همه بهمنیا جز بهترینان الا آلفرد

قابل بهمنیارو نداره هاهاها........جونه من اگه تاروف کنیدا.........م

مرسی به قول خودتون یو!!!!!! لطف داری ... بابا ما که اهل تعارف نیستیم!!!

آلفرد شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:59 ب.ظ

@ ابر چشمم به هواى رخ تو بارانیست، پشت مژگان دو چشمت دل من زندانیست، جاى پایى زتومى ماند ومن مى بوسم، بین من و تو همین رابطه پنهانیست

اما خدایی رابطه های پنهانی خوب نیستا!!!!!
حالا سایز پا هم دادن؟؟؟؟!!!!

[ بدون نام ] شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:00 ب.ظ

@ لذتى که در فراق هست، در وصال نیست. چون در فراق شوق وصال هست و در وصال بیم فراق.

وصال مدفن عشق است!!!

mi شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 04:26 ب.ظ

من آب شدم سراب دیدم خود را
دریاگشتم حباب دیدم خود را
آگاه شدم غفلت خود را دیدم......

خب بعد از این که غفلت خود را دیدی چی؟؟؟!!
من اگه میدیدم احتمالا میرفتم تو خواب خرگوشی!!!!!

[ بدون نام ] شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 04:30 ب.ظ

یه روز مادر شنل قرمزی رو به
> دخترش کرد و گفت
> عزیزم چند روزه مادر بزرگت
> مبایلشو جواب نمیده . هرچی اس ام اس
> هم براش میزنم باز جواب نمیده چند
> روزه آنلاین هم نشده، .نگرانشم ....
> چندتا پیتزا بخر با یه اکانت
> ماهانه براش ببر .. ببین حالش چطوره
>
> شنل قرمزی گفت : مامی امروز
> نمیتونم
> قراره با پسر شجاع و دوست دخترش
> خانوم کوچولو و خرس مهربون بریم
> دیزین اسکی
> مادرش گفت : یا با زبون خوش میری .
> یا میدمت دست داداشت گوریل انگوری
> لهت کنه
> شنل قرمزی گفت : حیف که بهشت زیر
> پاتونه . باشه میرم
> فقط خواستین برین بهشت کفش پاشنه
> بلند نپوشین
> مادرش گفت : زود برگرد . قراره
> خانواده دکتر ارنست بیان
> می خوان ازت خاستگاری کنن واسه
> پسرشون
> شنل قرمزی گفت : من که گفتم از این
> پسر لوس دکتر خوشم نمیاد
> یا رابین هود یا هیچ کس . فقط اون و
> می خوام
> شنل قرمزی با پژوی ۲۰۶ آلبالوئی
> که تازه خریده از خونه خارج میشه
> بین راه حنا دختری در مزرعه رو
> میبینه
> شنل قرمزی‌: حنا کجا میری ؟؟؟
> حنا : وقت آرایشگاه دارم . امشب
> یوگی و دوستان پارتی دعوتم کردن
> شنل قرمزی: ای نا کس حالا تنها
> میپری دیگه
> حنا : تو پارتی قبلی که بچه های
> مدرسه آلپ گرفته بودن امل بازی در
> آوردی بهت گفتن شب بمون گفتی
> مامانم نگران میشه . بچه ها شاکی
> شدن دعوتت نکردن
> شنل قرمزی: حتما اون دختره ایکبری
> سیندرلا هم هست ؟؟؟
> حنا : آره با لوک خوشانس میان
> شنل قرمزی: برو دختره ؟؟؟؟؟؟
> ( به علت به کار بردن الفاظ رکیک
> غیر قابل پخش بود )
> شنل قرمزی یه تک آف میکنه و به
> راهش ادامه میده
> پشت چراغ قرمز چشمش به نل می خوره
> ماشینا جلوش نگه میداشتن اما به
> توافق نمی رسیدن و می رفتن
> میره جلو سوارش میکنه
> شنل قرمزی : تو که دختر خوبی بودی
> نل
> نل : ای خواهر . دست رو دلم نذار که
> خونه
> با اون مرتیکه ...... راه افتادیم
> دنبال ننه فلان فلان شدمون
> شنل قرمزی: اون که هاج زنبور عسل
> بود
> نل : حالا گیر نده . وسط راه بابا
> مون چشمش خورد به مادر پرین رفت
> گرفتش
> این دختره پرین هم با ما نساخت ما
> رو از خونه انداختن بیرون
> زندگی هم که خرج داره . نمیشه گشنه
> موند
> شنل قرمزی : نگاه کن اون رابین هود
> نیست ؟؟؟؟ کیف اون زن رو قاپید
> نل : آره خودشه . مگه خبر نداشتی ؟
> چند ساله زده تو کاره کیف قاپی
> جان کوچولو و بقیه بچه ها هم
> قالپاق و ضبط بلند میکنن
> شنل قرمزی : عجب
> نل : اون دوتا رو هم ببین پت و مت
> هستن . سر چها راه دارن شیشه ماشین
> پاک می کنن
> دخترک کبریت فروش هم چهار راه
> پائینی داره آدامس میفروشه
> شنل قرمزی : چرا بچه ها به این حال
> و روز افتادن ‌؟؟؟
> نل : به خودت نگاه نکن . مادرت رفت
> زن آقای پتیول شد
> بچه مایه دار شدی . بقیه همه بد بخت
>

با تشکر از پسته.(بابا چرا ناراحت میشی؟باور کن من قصد دزدی نداشتم....)

نه بابا بی خیال این حرفا چیه ... قابل شما رو نداره !!!!

مردمک شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:03 ب.ظ

..
تمام خیابان های قدیمی و ساختمان های پرخاطره ی شهر دارند یکی یکی میشوند مدرن!! یعنی دیگر نمیشود روی آنها مثل یک جای دنج حساب کرد..
چقدر دلم گرفت وقتی داشتند مدرسه ی منتظری را (جای پای هزارها بچه محصل که حالا مردی شده اند برای خودشان) با ماشین هایی خشن زیر و رو میکردند..وبیشتر دلم گرفت وقتی دیدم پیرمرد ..نه..دنیادیده ی خوش هیکلی روی پله های روبرویش نشسته بود و زل زده بود به دنیای بچگی هایش..با هر حرکت ماشین انگار تمام پیکرش داشت فرو می ریخت..مرد دیروز..پسر بچه ی دیروزتر..پیر مرد امروز، فکر می کنم تمام دلخوشیش برای پر و خالی کردن شش هایش همین ساختمان فرسوده ای بود که حالا چسبیده به زمین...ساختمانی که دیر یا زود باید فرو می ریخت..مثل لحظه هایی که دیر یا زود کپک(kapak) میزنند در زندگی مدرنمان!
..

وای مردمک جونم که تو چه قدر حساسی ... بالاخره همه چیز رو یه روزی و یه جایی عوض میشه ... اما ... اما ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد