the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

یه داستان ِ دیگه از عقاب !!

روزی یک بنده خدا تنها در جنگل گردش می کرد که تخم عقابی را روی زمین دید .  

به خیال اینکه تخم مرغ معمولی است . 

 آن را در لانه یک مرغ  گذاشت جوجه عقاب نیز همانند دیگر جوجه های مرغ از تخم بیرون آمد و مانند آنها شروع به راه رفتن و دانه چیدن کرد .  

یک روز زیبای بهاری عقاب کوچولو که اندکی بزرگ تر شده بود ، متوجه پرنده زیبا و با شکوهی شد که در پهنه آسمان پرواز می کرد .  

پرسید : « این چه پرنده ای است ؟ مرغ با مهربانی پاسخ داد : این عقاب است ؛ زیباترین و قوی ترین پرنده دنیا !عقاب کوچک با خود اندیشید که چه قدر خوب بود اگر او هم عقاب بود و این گونه توانمند و با شکوه پرواز می کرد .  

اما چون باور داشت که جوجه مرغ معمولی است ، خیلی زود همه چیز را فراموش کرد و به دانه چیدنش مشغول شد و تمام عمر را هم چون مرغ خانگی سپری کرد .  

 


نکته اخلاقی ؟!،؛...
چه بسیار از ما انسان ها که مانند این عقاب کوچک هستیم !
سرشار از نیرو و استعدادهای خارق العاده و کشف نشده که در صورت شکوفایی و عملی شدن آنها ، هم خود و هم جامعه از آن استفاده های فراوان خواهیم کرد .  

 

با اجازه ی مستر الفرد زدمش رو پستا ...  

مرسی ...  

پیشا پیش متشکرم از اجازتون ...

عقاب و فرایند دگرگونی !!

عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است .  

عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند .  

ولی برای این که به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد.  

زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد : چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند .  

نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود .  

شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد. 
 


در این هنگام ، عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد . 

 یا باید بمیرد و یا آن که فرایند دردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد . 

 برای گذرانیدن این فرایند، عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند .  

در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود . 

 پس از کنده شدن نوکش ، عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند ، سپس باید چنگال هایش را از جای برکند.  

زمانی که به جای چنگال های کنده شده ، چنگال های تازه ای درآیند ، آن وقت عقاب شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند .
سرانجام ، پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد ، آغاز کرده … و 30 سال دیگر زندگی می کند. 



خب مهندسا  حالا چرا این دگرگونی ضروری است ؟
بیشتر وقت ها برای بقا ، ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم . گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی، عادت های کهنه و سنت های گذشته رها شویم . تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصت های زمان حال بهره مند گردیم. 

 

 

مرسی Helen جونم ...   

 

با اجازت زدمش رو پست ها ...

هر اندازه که بتوانی

 

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگی ام را! 

به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت کنم. به خدا گفتم: «آیا می‏ توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟»

جواب ‏او مرا شگفت زده کرد. او گفت: «آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟» 

پاسخ دادم: «بلی.» 

فرمود: ‏«هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر ‏رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نکردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من ‏باز از آنها قطع امید نکردم. در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در ‏مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت ‏رسید. 5 سال طول کشیده بود تا ریشه ‏های بامبو به اندازه کافی قوی شوند. ریشه هایی ‏که بامبو را قوی می‏ ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می ‏کرد.» 

‏خداوند در ادامه فرمود: «آیا می‏ دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با ‏سختی ها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ‏ساختی. من در تمامی این مدت ‏تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم. ‏هرگز خودت را با دیگران ‏مقایسه نکن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنند. ‏زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می ‏ کنی و قد می کشی!» 

‏از او پرسیدم: «من ‏چقدر قد می‏ کشم.»

‏در پاسخ از من پرسید: «بامبو چقدر رشد می کند؟»

جواب دادم: «هر ‏چقدر که بتواند.»

‏گفت: «تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که ‏بتوانی.»