the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

به نام خدای قشنگمون ... سلام !!! رخصت خدا جون !!!

  

بسم الله الرحمن ارحیم   

 انا انزلناه فى لیلة القدر
و ما ادریک ما
 لیلة القدر
 لیلة القدر خیر من الف شهر
تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم

 من کل امر  سلام هى حتى مطلع الفجر

بسم الله الرحمن ارحیم

 انا انزلناه فى لیلة القدر
و ما ادریک ما
 لیلة القدر
 لیلة القدر خیر من الف شهر
تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم

 من کل امر  سلام هى حتى مطلع الفجر

نظرات 125 + ارسال نظر
پسته جمعه 22 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:54 ب.ظ

بابا این چیزا به من یکی نمیچسبه !!!

دیدم جالبه گفتم این جا بنویسم ... در کل ما از این جور بحثا اینجا نداریم !!!

تماس فرت !!

مردمک جمعه 22 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:02 ب.ظ


پاییز می تاز ید در سی روزه ی دومش..با عقرب 22وم ،چون هر سال؛
سرخوشانه می خندیدم من ، غافل از مفردی غایب..
"چقدر خسته شدن از به گریه خندیدن ؟
پرنده بودن و پرواز را نفهمیدن! "
... بی خبر از آوایی که می وزید :
" نگاه کن به نگاهی که خیره ی درد است
بگیر دست مرا که عجیب دل سرد است"
...و..و..و حالا
پاییز می تازد در سی روزه ی دومش،با عقرب 22وم ،چون هیچ سال؛
من،در غفلت از متکلم وحده "زیر چتر سایه ی تو خیس گریه می شوم" ..
لحظه ها در هم آوایی هم یکصدا شده اند :
"چراغی در دست
چراغی در دلم
انگار روحم را صیقل میزنم
آئینه ای برابر آئینه ات
می گذارم
تا با تو ابدیتی بسازم"

[ بدون نام ] جمعه 22 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:57 ب.ظ


dane dane hayi ke miane helhele ghayem shodand o ...baz zaher shodand

ابلیس شنبه 23 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:41 ب.ظ

کاش کودک بودم
تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود
ای کاش کودک بودم
تا از ته دل می خندیدم
نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم


امپراتور شنبه 23 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:41 ب.ظ




اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم... اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم... اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم... اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم.


وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد. بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخش


هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن

نمیدونم... شنبه 23 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:54 ب.ظ

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند
پوشانده‌اند "صبح" تو را "ابرهای تار"
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند
یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنند

ابلیس شنبه 23 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:09 ب.ظ

سلام...

۱- مرا بازیچه‌ خود ساخت چون موسا که دریا را
فراموش‌اش نخواهم کرد چون دریا که موسا را

خیانت قصه‌ی تلخی است اما از که می‌نالم؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را

نسیم وصل٬ وقتی بوی گل می‌داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی‌وفایی دید نیرنگ زلیخا را

کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست
چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را

نمی‌دانم چه افسونی گریبان‌گیر مجنون است
که وحشی می‌کند چشمان‌اش آهوهای صحرا را

چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را



۲- غرض، نهفتن آن فتنه نهانی نیست
توان گفتن آن راز جاودانی نیست

پر از امید و هراسم که هیچ حادثه‌ای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

ز دست عشق به‌جز خیر، برنمی‌آید
وگرنه پاسخ دشنام مهربانی نیست

درختها به من آموختند فاصله‌ای
میان عشق زمین و آسمانی نیست

به روی آینه پرغبار من بنویس
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست.


۳- ای صورت پهلو به تبدل زده! ای رنگ
من با تو به دل یکدله کردن، تو به نیرنگ

گر شور به دریا زدنت نیست از این پس
بیهوده نکوبم سر سودازده بر سنگ

با من سر پیمانت اگر نیست نیایم
چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ

من رستم و سهراب تو! این جنگ چه جنگی است
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ

یک روز دو دلباخته بودیم من و تو!
اکنون تو ز من دل‌زده‌ای! من ز تو دلتنگ

امپراتور شنبه 23 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:10 ب.ظ

این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم: دوست دارمت ...
(دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم)

pareparvaz شنبه 23 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:45 ب.ظ http://www.sie.blogsky.com


دهانت را می بویند:مبادا گفته باشی دوستت دارم.
دلت را می پویند:مبادا شعله ای در آن نهان باشد.
روزگار غریبی است نازنین
و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
روزگار غریبی است نازنین
در این بن بست کج وپیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد.
دهانت را می بویند:مبادا گفته باشی دوستت دارم.
دلت را می پویند:مبادا شعله ای در آن نهان باشد.
روزگار غریبی است نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
آنک مهتابانند بر گذر گاهان مستقر:با کنده و ساطوری خون آلود
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان.
کباب قناری بر آتش سوسن ویاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سر سفره نشسته است.
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد.
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد.

( احمد شاملو )

ابلیس یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:12 ب.ظ

سلام...

حرفای خودمونی...

1) بزرگترین اقیانوس جهان آرام است پس آرام باش تا بزرگ باشی.



2) رفتن هم چیز عجیبی مانند اشتباه آمدن است .



3) قبول حقیقت از بیان آن سخت تر است.



4) از کسانی که با من موافق بودند چیزی یاد نگرفتم.



5) نصیحت سبب تربیت انسان می شود و ضرب و شتم سبب تربیت حیوان.



6) بزرگ باش و عمیق دریا بعد طوفان هم دریاست.



7) زندگی کتابیست پر ماجرا آن را به خاطر یک ورقش دور ننداز.



8) برا آدم بهانه گیر بهانه همیشه وجود دارد.



9) هرگز نمی توان با آدمای کوچک کارهای بزرگ انجام داد.



10) از استتثنائات است که کسی را به خاطر آنچه که هست دوست بدارند.



11) برای شناخت شخصیت کسی به او قدرت بدهید.



12) اگر میخواهی به بهشت برسی ریشه هایت باید در جهنم شکل گیرد.



13) هیچ کس نمی تواند تورا بهتر از خودت فریب دهد.



14) از بدو تولد موفق هستی وگرنه پایت به این دنیا نمی رسید.



15) شادترین افراد بهترین هارو ندارند.آنها فقط از آنچه در راهشان است بهترین استفاده را می برند.

امپراتور یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:14 ب.ظ

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»


زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»

امپراتور یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:15 ب.ظ


ادامه داستان

زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست!

نمیدونم... دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:16 ب.ظ

مسئله :زنان در ایران حقوق برابر با مردان دارند .

اثبات :

اولا دیه یک زن نصف دیه ی مرد است ولی مجازات زنایش با مرد برابر ... خوب این به آن در .

یک زن تنها می تواند یک همسر داشته باشد ولی مرد می تواند 4 یا حتی بیشتر همسر داشته باشد. البته این نکته هم زیاد مهم نیست زیرا یک همسر هم می تواند کار چندین همسر را بدهد . پس از این هم می گذریم.

یک دختر برای ازدواجش در هر سنی باید اجازه ولی داشته باشد و تو هر زمانی بخواهی به لطف مردانگی می توانی برای خودت آستین بالا بزنی.

تقریبا همه ی دختر ها در قفس و محبسی به نام بکارت زندانی هستند . و پسرها .....

زنها به دنیا می آورند و مردان برای فرزندان نام انتخاب می کنند

مادر درد می کشد و پدر نگران این است که کودک دختر نباشد .

در ایران زنها مانند عروسکی هستند برای بعضی مردان که مرد به هر شکل و در هر شرایطی با زنش می خوابد .

زن بی خوابی می کشد به خاطر فرزند و پدر خواب حوریان یا مثل این روزها خواب درو دافهای خیابانها را می بیند .

و اما زن مادر می شود ولی همه جا نام پدر را می پرسند.

و هر روز اوست که متولد می شود عاشق می شود مادر می شود زحمت می کشد پیر می شود و میمیرد ....و قرنهاست که او عشق می کارد و کینه درو می کند و این دنیایی درد است در سینه ی مادر...

و اینست که بهشت زیر پای مادران است

پس گرچه حقوق زنان با مردان برابر است !!!!! ولی باز می گوییم که :

مادر دوستت دارم

امپراتور دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:21 ب.ظ

یک داستان جلب (حالا از نظر من)
داماد بشی ایشاالله !!





این جمله ای بود که 10 ، 15 سال قبل ، همیشه کارگر شخصی منزل ما بعد از اینکه مثلا به رسم مرام و معرفت ، یه چایی یا آب میوه براش میبردم به من میگفت !!



منم اون لحظه دوست داشتم کلیه مایعات موجود در صحنه رو بهمراه کلی مخلفات دیگر بزنم تو صورتش !




بابا چیه این همه گل بخر ... برو کافی شاپ ! مخ بزن ! مهر کن ! مادر زن رو شاد کن ! یه ملت رو اسکول کن ! آخرش چی ؟!




داماد شدی !؟




بیچاره شدی !




دقت کنید که داماد های ایرونی همیشه کلی صبحش خوشتیپ هستند ، بعد از ظهرش کلافه هستند ، عصرش عرق ریزون هستند ، شبش عین گراز میشند ، صبح روز بعد بطور کامل پشیمون !



خب من دارم زیادی گیر میدم ... یه کم با شما همراه باشم با گیر دادن به انواع شاه دوماد های گل ... :





1- داماد خَچَل :
سن بین 15 تا 19 سال ،خام و نپخته ، سرد وگرم نچشیده، جسارت بسیار ، حماقت فراوان ، زود پشیمون ،زود رنج ، قربانی عواطف زودگذر یا مبادلات خانوادگی ، بچه اش از خودش بزرگتر!



2- داماد مَچَل :
سن بین 19تا25 سال ، ژیگولی ، دانشجو ، سرباز ، رفیق باز، وابسته به پول بابائی ، بیکار ، آینده دار، توی هر دامی که براش پهن کنن تلپی میفته ، کیس مناسبی برای تور شدن، کم ظرفیت، یکی میزنه یکی میخوره !



3- داماد هَچَل :
سن بین 25 تا 29سال، رسیده، حاضر آماده ، دارای کار و بار، فارغ التحصیل ،با کارت پایان خدمت، دارای شکستهای عشقی فراوان، بسیار با تجربه ، دم به هرتله ای نمیده ، عصا قورت داده ، کمی کج و معوج، پراز قرشمه ، به کمتر از زتا جونز و جولی رضایت نمیده!





4- داماد کَچَل:
سن بین 30 تا 37 سال ، گرفتار، درگیر، پرکار ،پرخور، همچنان پرشور، نقل ونبات ، گوله نمک ،فوران احساسات ، راضی به رضای خدا، دنبال زنان بیوه کم سن وسال ، مسئولیت پذیر، درپی رفاه خانواده ، دارای کار و بار و خانه، قسمت هرکی بشه مبارکه !!!



داماد بشید ایشاالله !!
__________________

زندگی ساختنی است نه گذراندنی!!!

پس بمان برای ساختن!!!

نساز برای ماندن!!!

ابلیس دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:23 ب.ظ

سلام...


نصیحت های زیبای زرتشت به پسرش


آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر

قبل از جواب دادن فکر کن

هیچکس را تمسخر مکن

نه به راست و نه به دروغ قسم مخور

خود برای خود، زن انتخاب کن

به شرر و دشمنی کسی راضی مشو

تا حدی که می‌توانی، از مال خود داد و دهش نما

کسی را فریب مده تا دردمندنشوی

از هرکس و هرچیز مطمئن مباش

فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی

بیگناه باش تا بیم نداشته باشی

سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی

با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی

راستگو باش تا استقامت داشته باشی

متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی

دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی

معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی

دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی

مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی

سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی

روح خود را به خشم و کین آلوده مساز

هرگز ترشرو و بدخو مباش

در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند

اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده

دورو و سخن چین مباش، نزدیک انجمن دروغگو منشین

چالاک باش تا هوشیار باشی

سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی

اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری

با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد


مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی‌ماند

[ بدون نام ] دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:26 ب.ظ

ای کاش کودک بودم ، تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه تو،
همه چیز را فراموش می کردم.

کاش کودک بودم تا شبها قبل از اینکه بفهمم چه کسی برایم لالایی گفته،
عمیق ترین خواب دنیا را داشتم.وصبح ها با خمیازه وعشوه ای کودکانه،
بعد از همه از خواب برمی خواستم.

ای کاش کودک بودم ، تا هر وقت دلم می گرفت با صدای بلند گریه می کردم
و داد می زدم تا همه درد مرا بفهمند.

ای کاش کودک بودم ، تا عروسکهایم را در اختیار می گرفتم و
هر گونه که دوست دارم با آنها بازی می کردم و هیچ وقت عروسک هیچ کس نمی شدم.

ای کاش کودک بودم ،تا بزرگ ترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود.

ای کاش کودک بودم ، تا از ته دل می خندیدم،
نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم.

ای کاش کودک بودم ، تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه تو،
همه چیز را فراموش می کردم.

ای کاش کودک بودم ، تا سرنوشت مرا به بازی نمی گرفت و شکست را درک نمی کردم.

ای کاش کودک بودم ، تا وسوسه کاری به من نداشت و احساس مرا اسیر خود نمی کرد.

ای کاش کودک بودم ، تا شاید معصومیت چشمانم در تو اثر می کرد.

ای کاش کودک بودم ، تا هیچ گاه تو را نمیخواستم و دلم برایت تنگ نمی شد.

چه زود بزرگ شدم !
سالها می گذرد ولی من هنوز کودکم...

[ بدون نام ] دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:29 ب.ظ

گاه دلتنگ می شوم

دلتنگتر از همه دلتنگی ها

گوشه ای می نشینم

و حسرت ها را می شمارم

و باختن ها را،

و صدای شکستن ها را...

نمی دانم من کدام امید را ناامید کرده ام

و کدام خواهش را نشنیدم

و به کدام دلتنگی خندیدم

که این چنین دلتنگم.

دلتنگم، دلتنگ...!

ابلیس دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:44 ب.ظ



هیچ تدبیری را ، قدرت تغییر تقدیر نیست . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کسی میتواند به پای عشق بمیرد که قبل از آن زندگی در پیش چشمانش مرده باشد . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
آنچه رخ داده را باید پذیرفت ، اما آنچه رخ نداده را میتوان به میل خود ساخت . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ماهی لب بسته را اندیشه قلاب نیست . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
چو به گشتی ، طبیب از خود نیازار

چراغ از بهر تاریکی نگه دار . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کسانی که خود را در اوج میبیند ، یک راه برای بیشتر برای ادامه ندارند

و آن حرکت در سرازیری است . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
همیشه سعی کن دنبال سرنوشت بروی ، نه اینکه سرنوشت به دنبال تو بیاید . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بزرگ ترین رنج ، رنج بودن است و چه لذت بخش است اینجا نبودن . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ناکامی یعنی تاخیر ? نه شکست … مسیر انحرافی موقت است ? نه کوچه بن بست . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم به یاد ماندنی ? نه حاشیه ای فراموش شدنی .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگر با خونسردی گناهان کوچک را مرتکب شدیم ? روزی میرسد

که بدترین گناهان را هم بدون خجالت و پشیمانی انجام میدهیم . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
برای پی بردن به ارزش یک دوست ? او را از دست بده . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
وقتی زندگی رو از یخ ساختی ? برای آب شدنش گریه نکن . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
در زندگی ? راه برای رسیدن به هدف وجود دارد :
?)اندیشه والاترین راه

?)تقلید آسان ترین راه

?)تجربه تلخ ترین راه

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
یکی ازبهترین وقت های دعا که مستجاب میشه وقتی هست که از همه چیز نا امید

هستیم و یک ذره غرور هم نداریم . بخصوص اگر موقع افطار باشد . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
فلانی…؟… می دانی؟… می گویند رسم زندگی چنین است : می آیند……. می

مانند……. عادتت می دهند……. و می روند……. و تو در خود می مانی……. و تو تنها

می مانی……. راستی نگفتی؟ رسم تو نیز چنین است؟ مثل همه ی فلانی ها!؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خداوند به فرشتگان عقل داد بدون شـــهوت ? حیوانات را شـــهوت داد بدون عقل

و انسان را شــــهوت داد با عقل ? هر انسانی که عقلش به شـــهوتش غلبه کند از

فرشتگان بهتر است ? هر انسانی که شـهوتش به عقلش غلبه کند از حیوان بدتر است . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شمع محفل شاهان شدن ذوقی ندارد ? ای خوشا شمعی که روشن میکند ویرانه ای را .

MA2TA سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:29 ق.ظ

کاش در دهکده عشق فراوانی بود
توی بازار صداقت کمی ارزانی یود
کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب
روی شفاف تزین خاطره مهمانی بود
کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد
قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود
کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم
رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود
مثل حافظ که پر از معجزه و الهامست
کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود
چه قدر شعر نوشتیم برای باران
غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود
کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها
دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود
کاش دل ها پر افسانه ی نیما می شد
و به یادش همه شب ماه چراغانی بود
کاش اسم همه دخترکان اینجا
نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود
کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
کاش دنیای دل ما شبی از این شبها
غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود
دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم
راز این شعر همین مصرع پایانی بود

صنوبر سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:30 ق.ظ

این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه
گردای رو آینه ها فقط غم زندگیه
این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه
این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه
آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه
این روا آسمونمون پر از شکسته بالیه
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
این روزا کار آدما دلهای پاک رو بردنه
بعدش اونو گرفتن و به دیگری سپردنه
این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین بهانشون از هم خبر نداشتنه
این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه
جرم تمومشون فقط لذت آشناییه
این روزا توی هر قفس یکی دو تا قناریه
شبها غم قناریها تو خواب خونه جاریه
این روزا چشمای همه غرق نیاز شبنمه
رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه
این روزا ورد بچه ها بازی چرخ و فلکه
قلبای مثل دریامون پر از خراش و ترکه
این روزا عادت گلها مرگ و بهونه کردنه
کار چشمای آدما دل رو دیونه کردنه
این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه
نشونه پروانگی زندگی ها رو باختنه
این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه
رو بام پاک آسمون ستاره رو شمردنه
این روزا آدما دیگه تو قلب هم جا ندارن
مردم دیگه تو دلهاشون یه قطره دریا ندارن
این روزا فرش کوچه ها تو حسرت یه عابره
هر جا یکی منتظر ورود یه مسافره
این روزا هیچ مسافری بر نمی گرده به خونه
چشای خسته تا ابد به در بسته می مونه
این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه
این روزا درد آدما فقط غم بی کسیه
زندگیشون حاصلی از حسرت و دلواپسیه
این روزا خوشبختی ما پشت مه نبودنه
کار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه
این روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه
چشمای خیس و ابریشون همپای رود کارونه
این روزا دوستا هم دیگه با هم صداقت ندارن
یه وقتا توی زندگی همدیگر و جا می ذارن
جنس دلای آدما این روزا سخت و سنگیه
فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ و رنگیه
این روزا جرم عاشقی شهر دل و فروختنه
چاره فقط نشستن و به پای چشمی سوختنه
اسم گلا رو این روزا دیگه کسی نمی دونه
اما تو تا دلت بخواد اینجا غریب فراوونه
این روزا فرصت دلا برای عاشقی کمه
زخمای بی ستاره ها تشنه یاس مرهمه
این روزا اشک مون فقط چاره ی بی قراریه
تنها پناه آدما عکسای یادگاریه
این روزا فصل غربت عشق و یبدهای مجنونه
بغضای کال باغچه منتظر یه بارونه
این روزا دوستای خوبم همدیگر رو گم میکنن
دلای پاک و ساده رو فدای مردم میکنن
این روزا آدما کمن پشت نقاب پنجره
کمتر میبینی کسی رو که تا ابد منتظره
مردم ما به همدیگه فقط زود عادت می کنن
حقا که بی وفایی رو خوب هم رعایت میکنن
درسته که اینجا همه پاییزا رو دوست ندارن
پاییز که از راه میرسه پا روی برگاش می ذارن
اما شاید تو زندگی یه بغض خیس و کال دارن
چند تا غم و یه غصه و آرزوی محال دارن
این روزا باید هممون برای هم سایه باشیم
شبا یه کم دلواپس کودک همسایه باشیم
اون وقت دوباره آدما دستاشون رو پل میکنن
دردای ارغوانی رو با هم تحمل می کنن
اگه به هم کمک کنیم زندگی دیدنی میشه
بر سر پیمان می مونن دوستای خوب تا همیشه
اما نه فکر که میکنم این کار یه کار ساده نیست
انگار برای گل شدن هنوز هوا آماده نیست

tilak سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:46 ب.ظ

روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهای آنها نگاه می‌کند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ها از زمین می‌رسند، باز می‌کنند، و آنها را داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید: «شما چکار می‌کنید؟!»

فرشته در حالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد، گفت: «این جا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم.» مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند.

مرد پرسید: «شماها چکار می‌کنید؟!» یکی از فرشتگان با عجله گفت: «این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت‌های خداوندی را برای بندگان می‌فرستیم.»

مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته‌ای بیکار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: «شما چرا بیکارید؟!»

فرشته جواب داد: «این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده ، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی جواب می‌دهند.» مرد از فرشته پرسید: «مردم چگونه می‌توانند جواب بفرستند؟!» فرشته پاسخ داد: «بسیار ساده فقط کافیست بگویند
*خدایا شکر*.»

tilak سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:10 ب.ظ

چشاتو وا نکن اینجا ، هیچ چی دیدن نداره

صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره

توی آسمونی که کرکسا پرواز می‌کنن

دیگه هیچ شاپرکی ، حس ِ پریدن نداره

دستای نجیب ِ باغچه ، خیلی وقته خالیه

از تو گلدون ، گلای کاغذی چیدن نداره

بذا باد بیاد ، تموم ِ دنیا زیر و رو بشه

قلبای آهنی که ، دیگه تپیدن نداره

خیلی وقته ، قصه ی اسب ِ سفید ، کهنه شده

وقتی که آخر ِ جاده‌ها رسیدن نداره
نقض ِ قانون ِ آدم‌بزرگا جـُرمه ، عزیزم

چشاتو وا نکن ، اینجا هیچ چی دیدن نداره


نیپون کوکو سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:38 ب.ظ

فرصتی نیست تو را دیده ی بارانی من
دل به دریا بزن ای ابری طوفانی من
خاطر جمع تواند این همه آیینه و آه
تا نبارد شب و غربت به پریشانی من
آسمان فرصت پرواز بلندی ست هنوز
پشت چشمان فرو بسته ی زندانی من
تا در آیینه بخوانم پس از این جاده کجاست؟
خط یک عمر شکسته است به پیشانی من
گله از هیچ کسی نیست در این آبادی
جزء خودم کیست مگر باعث ویرانی من؟
خوب من چشم بچرخان و بهاری بتکان
مثل خورشید بر این خواب زمستانی من


ناصر فیض

ابلیس سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:47 ب.ظ

محبت

را از درخت بیاموز

که سایه

از سر هیزم شکن

بر نمیدارد

امپراتور جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:44 ب.ظ


فقط یه طنز (شوخی)

سیر تکاملی دخترها
سال 1230 :


مرد : دختره خیر ندیده من تا نکشمت راحت نمیشم.... !!!

زن : آقا حالا یه غلطی کرد شما ببخشید !!!

نا محرم که خونمون نبود . حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده...!!!

مرد: بلند خندیده ؟ این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا می خواد بره بقالی ماست بخره. !!!

نخیر نمی شه باید بکشمش... !!!

-- بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو می بخشه...

سال 1280 :

مرد: واسه من می خوای بری درس بخونی ؟ می کشمت تا برات درس عبرت بشه. یه بار که مُردی دیگه جرات نمی کنی از این حرفا بزنی !!! تو غلط می کنی !!! تقصیر من بود که گذاشتم این ضعیفه بهت قرآن خوندن یاد بده. حالا واسه من میخای درس بخونی؟؟؟

زن: آقا ، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نکرده می گیره ها !

شکر خورد. !!! دیگه از این مارک شکر نمی خوره. قول میده...

مرد( با نعره حمله می کنه طرف دخترش ): من باید بکشمت. تا نکشمت آروم نمی شم. خودت بیای خودتو تسلیم کنی بدون درد می کشمت... !!!

-- بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو می بخشه ...

سال 1330 :

مرد: چی؟ دانشسرا ؟؟ (همون دانشگاه خودمون) حالا می خوای بری دانشسرا؟ می خوای سر منو زیر ننگ بوکونی؟ فاسد شدی برا من؟؟ شیکمتو سورفه (سفره) می کونم...

زن: آقا، ترو خدا خودتونو کنترل کنین. خدا نکرده یه وخ (وقت) سکته می کنین آ...

مرد: چی می گی ززززززن؟؟ من اگه اینو امشب نکوشم (نکشم) دیگه فردا نمی تونم جلوی این فسادو بیگیرم . یه دانشسرایی نشونت بدم که خودت کیف کنی...

-- بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو می بخشه ...

سال1380 :

مرد: کجا ؟ می خوای با تکپوش (از این مانتو خیلی آستین کوتاها که نیم مترم پارچه نبردن و وقتی می پوشیشون مثه جلیقه نجات پستی بلندی پیدا می کنن) و شلوارک (از این شلوار خیلی برموداها) بری بیرون؟ می کشمت. من... تو رو... می کشم...

زن: ای آقا. خودتو ناراحت نکن بابا. الان دیگه همه همینطورین (شما بخونید اکثرا).

مرد: من... اینطوری نیستم. دختر لااقل یه کم اون شلوارو پائین تر بکش که تا زانوتو بپوشونه. نه... نه... نمی خواد. بدتر شد. همون بالا ببندیش بهتره... !!! (لطفا بد برداشت نکنید !!! )

سال 1400 :

زن: دخترم. حالا بابات یه غلطی کرد. تو اعصاب خودتو خراب نکن. لاک ناخنت می پره. آروم باش عزیزم. رنگ موهات یه وقت کدر می شه آ مامی. باباتم قول می ده دیگه از این حرفا نزنه...

-- بالاخره با صحبتهای زن، دخترخونه از خر شیطون پیاده می شه و بابای گناهکارشو می بخشه !!!

همینطوریه که شاخ میشن دیگه!! یه جوری بزن تو سرش از جاش که بلند نشه هیچی...

هیی هیی هییی ...
اما به نظرم میا که قبلا کپک اینو زده بودا !! اما خوندنش خالی از لظف نیس !!!!

ای بابا !! مستر امپراتور میدونیم شوخیا بابا !!!! اون همه جدی هم نمیخواد سفارش کنین !!
دونقطه دی !!

امپراتور جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:47 ب.ظ

اینم فقط طنز(شوخی)

حرفهای زن ومرد در مواقع مختلف زندگی!

حرفهای زن ومرد در مواقع مختلف زندگی!


سالگرد ازدواج
1) زن :عزیزم امید وارم همیشه عاشق بمانیم وشمع زندگیمان نورانی باشد.

2) مرد: عزیزم کی نوبت کیک می شه؟
*****
روز زن

1)زن : عزیزم مهم نیست هیچ هدیه ای برام نخریدی یک بوس کافیه

2)مرد: خوشحالم تو رو انتخاب کردم اشپزی تو عالیه عزیزم (شام چی داریم؟)
*******
روز مرد

1) زن :وای عزیزم اصلا قابلتو نداره کاش می تونستم هدیه بهتری بگیرم.

2) مرد:حالا اشکال نداره عزیزم سال دیگه جبران می کنی (چه بوی غذایی می یاد)
*****
40 روز بعد از تولد بچه

1) زن:وای مامانی بازم گرسنه هستی , (عزیزم شیر خشک بچه رو ندیدی)

2)مرد: با دهان پر(نه عزیزم ندیدم , راستی عزیزم شیر خشک چرا اینقدر خوشمزه است)
******
40 سال بعد

1)زن :عزیزم شمع زندگیمون داره بی فروغ میشه ما پیر شدیم

2)مرد :یعنی دیگه کیک نخوریم
******
2 ثانیه قبل از مرگ

1) زن :عزیزم همیشه دوستت داشتم

2) مرد: گشنمه
*****
وصیت نامه

1) زن: کاش مجال بیشتری بود تا درمیان عزیزانم می بودم ونثارشان می کردم تمام زندگی ام را!!

2) مرد:شب هفتم قرمه سبزی بدید
*****
اون دنیا

1)زن : خطاب به فرشته ی مسول :خواهش می کنم ما را از هم جدانکنید , نه نه عزیزم , خدایا به خاطر من(((وسر انجام موافقت می شه مرد از جهنم بره بهشت )))

2)مرد :خطاب به دربان جهنم: حالا توی بهشت شام چی میدن

هیی هیی هیی !!! خدایاااااا !!!
هیی هیی هییی ...
هیی هییی هییی ...
هیی هیی هیییی ....
خیلی خیلی بهم فاز داد !!! واقعا همین جوریه !!!
اول شکم بعد بقیه ی چیزا !!!
مامان بزرگ یکی از بچه ها همیشه میگفت که اگه میخواین دل یه مرد اونم از نوع لیرانیشو به دست بیارین غذا های خوشمزه بپزین !!
مهمترین نکته در زندگی های ایرانی !!!

هیی هیی هیی ... مرسی ممنونم !!

امپراتور جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:08 ب.ظ

سلام...


عشق طوفانی بگذشته او ، در دلش ناله کنان میمیرد

چون غریقی است که با دست نیاز / دامن عشق تو رامیگیرد . . .



تو را دوست داشتن برای من عبادت است

از تو دور بودن برای من قیامت است

آزادی عشق تو برای من حاجت است

دیدن رخ ماهت برای من زیارت است . . .



عاشقی مقدور هر عاشق نیست / غم کشیدن کار هر نقاش نیست . . .


هرگاه شادم یاد تو غمگینیم می کند. هرگاه غمگینیم یاد تو شادم می کند

پس هر دو را دوست دارم چون حکایت از تو می کند…


فرشتگان از خدا پرسیدن : خدایا تو که بشر را آنقدر دوست داری چرا غم راآفریده ای ؟ خدا گفت : غم را به خاطر خودم آفریدم ، چون این مخلوقه ی منتا غمگین نباشد به یاد خالقش نمی افتد .


زندگی را تو بساز ، نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف ، زندگی یعنی جنگ ، تو بجنگ ، زندگی یعنی عشق ، تو بدان عشق بورز .

ازدواج مثل بازار رفتن است ، تا پول و احتیاج و اراده نداری به بازار نرو !

والا شانسا باخن !!!!! دیدن رخ تو برای من زیارت است !!!!
والا یکی میگذره میگه که دیدن رویت وادار میکنه که کفاره بدیم !!!!


ازدواج مثل بازار رفتن است ، تا پول و احتیاج و اراده نداری به بازار نرو !
خمیلی عالی بود !!! این پول یه مورد رو خوب اومدی !!! با ادم های این دور و زمونه !!!

خیلی عالی بود !!
مرسی ...

ابلیس جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:55 ب.ظ

سلام...

از شوکت فرمانرواییها سرم خالی است
من پادشاه کشتگانم، کشورم خالی است

چابک‌سواری، نامه‌ای خونین به دستم داد
با او چه باید گفت وقتی لشگرم خالی است

خون‌گریه‌های امپراتوری پشیمانم
در آستین ترس، جای خنجرم خالی است

مکر ولیعهدان و نیرنگ وزیران کو؟
تا چند از زهر ندیمان ساغرم خالی است؟

ای کاش سنگی در کنار سنگها بودم
آوخ که من کوهم ولی دور و برم خالی است

فرمانروایی خانه بر دوشم، محبت کن
ای مرگ! تابوتی که با خود می‌برم خالی است


علیک سلام !!!
هوا سرده !! یخ زده !! از کار افتاده !!!!! شرمنده !!! دیگه کرکره رو کشیده پایین و تجریه مجزیه و معنی و مفهوم و از اینا تو کارش نیس !!!
هیی هیی هیی ... عجب جملاتی !!

کوتلاس شنبه 30 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:52 ب.ظ

دم واپسین زلیخا به چنین ترانه دم زد
که:به جذبه ی محبت پسر از پدر گرفتم

به به !!! سهلااام !!! کوتلاس جون !!!!
ای بابا ... تو هم کم پیدایی !!!

ای بابا !!! این زلیخا ها هم همیشه دم پیری و معرکه گیریه ها !!!
اما افرین !!! دیگه دم اخر بوده دیگه !!!اعترافات صریح و کشنده !!

wistful یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:00 ب.ظ

be name o0 ke anghadr ah keshidam ta tora barayam ferestad.

nemidanam che ehsasi daram.ghahi delam mikhahad bedani hale man cheghune ast vali bedan ke man hamishe hale tora midanam.

harvaght delam barayat tangh mishavad har lahzeyekba tanafosat mikonam.jaye taajob nist ke yek divane darad ba to harf mizanad. khodat ghezavat kon ke divaneam kardi. hal khoshhalam ke dvaneam kardi.

ey vahye man, ey elhame tamam, ey khode haghighat, ey soale hameye javabha va ey javabe hameye soalha, zemestan ast vali mahe bebar neshastane shukufehaye kal derakhte niyaz.

diruz aseman be khatere 2khtaraki matin ke royahaye asheghaneash baraye hamishe miyane shedate etemad be mosaferi rahghoza jamand noghlhaye sefid bar sareman rikhtand ta 2khtarak yekbar ham ke shode saghfe ko0chaki az arezuhayash ra ghol dade bebinad.

diruz baran ham barid va nami be yade fasle latife asre haft salegi poshte panjare manad ta o0 biyayad.

anvaghtha mighoftand o0 az baran amad va man az an vaght ta vaghti to amadi entezarat ra mikeshidam bi anke bedanam ghom shodeam kist.

diruz harche neghah be panjare dukhtam o0 nayamad va ya na divanegist bebakhsh to nayamadi.

midanam gharar nabo0d ke biyaio beri. che ziba mishod kesi vaghti biyayad ke gharar nist biyayad.

rasti anchizi ke salha pish bordi hala kojast.inghune neghaham nakon.delam ra mighuyam.tanhai ghahi sabab mishavad ke dar dahanehaye zendegie otagham bahaye tahamolat ra bar shanhaye kuh boghzari ta khastegi az tan daravard






be name o0 ke ba ehdaye shams be faryade molana resid

nazanine man mishavad beghui ba che zabani beghuyam ke parvaneye parishane neghaham zire deyne niloofariye shame mehrbanihaye tost

hamishe yek teke az shabe ghozashte dar soalo javabo sarzaneshhaye nime shabe vojdan az khodam miporsam ke TO CHEGHUNE MESLE HICHKAS NISTI

bargha bishtar az adamha ghadre tora midanand va man bishtar az bargha



inaro bayad dobare inja mizashtam
beran kenare unyekia

اخی ... چه قدر عالی بود ...

دستت درد نکنه ...
واقعانی مرسی ...
ایشالا که ....
....
دونقطه دی

اره جاش پیش بقیه اس !!! به نظرم حالا کامل شدن

صنوبر دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ق.ظ

برای خواب معصومانه عشق کمک کن بستری از گل بسازیم


برای کوچ شب هنگام وحشت کمک کن با تن هم پل بسازیم


کمک کن سایه بومی از ترانه برای خواب ابریشم بسازیم


کمک کن تا با کلام عاشقانه برای ضخم شب مرحم بسازیم


بگذار قسمت کنیم تنها ییمونو میون سفره شب تو با من


بگذار بین منو و تو دستهای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن

سلام صنوبر جون جونم
خوبی دیگه؟
خوش می گذره؟
می بینم که نمی بینم...
امروز قراره کجا برین؟

۰۰:۰۰ سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:21 ب.ظ

سلام
پسته یادتونه؟!!!!!!!!
نه امکان نداره یادتون باشه
اما من خوب یادمه!!!!!!!!!
۳/۹/۸۷؛۸۸
........
از شادی پر گیرم برسم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
در آسمانها غوغا فکنم
سبو بریزم؛ ساغر شکنم

سلام
نه یادم نیست ...چی؟شما همه چی همیشه خوب یادتونه!
.........

امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:40 ب.ظ


در دلم بنشسته‌ای بیرون میا هرگز

چشم بهش می گم.

جرات نداره بیرون بیاد
مایه اش یه قفله...

امپراتور چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:12 ب.ظ

کاش تو چایی بودی و من قندون، من خودمو فدات می کردم تا تو تلخی زندگی رو احساس نکنی.
-----------------------------

در کوچه های عشق دنبال تو می گشتم / حقیقت شب بود ترسیدم و برگشتم!

-----------------------------

شرط دل دادن ٬ دل گرفتنه وگرنه یکی بی دل میشه و یکی دو دل !

زندگی را از نخست برای من بد ترجمه کرده اند ، زندگی را یکی مرگ تدریجی نام نهاد ، یکی بدبختی مطلق معنی کرد ، یکی درد درمان ناپذیرش خواند ، و سرانجام یکی رسید و گفت : زندگی به تنهایی ناقص است تا عشق نباشد ، زندگی تفسیر نمی شود . (احمد شاملو)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نه در رفتن حرکت بود ، نه در ماندن سکون ، شاخه ها را از ریشه جدایی نبود ، و باد سخن چین با برگ ها رازی چنان نگفت که به شاید ، دوشیزه عشق من مادری بیگانه است ، و ستاره پر شتاب بر مداری معیوس جاودانه می گردد . (احمد شاملو)

چه جالب !
چه جمله ی قشنگی!
چه فداکار!

آی ترسو...تو که می ترسی تو کوچه های عشق چی کار می کنی؟


این دل دادن و دل گرفتن رو موافقم اساسی...


شاملو هم ستاره داشته؟



راستی هر جور شده نمره اتونو از استاد بگیرین
خداییش نامردی کرد...

ما همه ناراحت شدیم.

آلفرد چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:35 ب.ظ

یه روز تو زندگیم بودی.......
همین جا روبروم بودی....
اما آرزوم نبودی..

فک میکردم از آسمون
باید بیاد یه روزی اون
تا آرزوم بشه تموم

یه اشتباهی کردمو
قلب تورو شکستمو
نمی بخشم خودمو

حالا پشیمون شدمو
میخوام تو باشی پیشمو
حق داری نبخشی منو

شرمندتم....که ستاره داشتمو
دنبال اون میگشتمو

شاکی ازین بودم که من ستاره ای ندارم

ستاره بود تو مشتمو
تکیه میداد به پشتمو
احساسشو میکشتمو........
.
.
احساستو میکشتم
.
.
.
.

(ح.عسگری) D:
....................................
من فکر چشمای توام،تو بی خیال قلب من
با من بمون تنها نرو،قید همه چیو نزن

دیگه فک نمیکنم که یه روزی برمیگردی
به چه قیمتی منو به خودت وابسته کردی؟

اینقدر غمم زیاده که دارم میسوزم اینجا
ولی تو خیالتم نیست که دارم میمیرم اینجا

قلب من آروم نمیشه از روزی که رفتی بی من
دیگه برگشتی نداره میدونم دلگیری از من


من فکر چشمای توام.............
.
.
.
.

(حمید.ع) D:


....................

?
?
?
?
D: ? ? ? ?
?
?
?
?








ستاره بود تو مشتمو
تکیه میداد به پشتمو
احساسشو میکشتمو........کشتن کار خوبی نیست این دفعه رو کوتاه بیا...




جنایت کار!قاتل!!

زخم مار مگه چی گفتم؟
پیشگیری بهتر از درمان است.

دوزخیان(همای) پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:11 ب.ظ http://doozakhian.persianblog.ir/


در نظرسنجی برترین صدای جهان شرکت کنید و به استاد شجریان رای دهید

چشم.حتما...کی بهتر از خسرو آواز ایران استاد شجریان .

m......k جمعه 6 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:36 ب.ظ


لعنت به خورشیدی که بی موقع متشعشع شود روز جمعه ای..
بستنی مون به زمین گرم خورد آخه.....(ایهی ایهی ایهی )

حیف ۴۰۰تومنی که برا بستنی ات دادی...
آی دلم خنک شد بستنیت چسبید به زمین
خورشید طرف تو می تابید(هیی هییی هییی)

نیپون کوکو جمعه 6 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:58 ب.ظ

بر من از دستِ تو چندان که جفا می آید

خوش تر و خوب تر اندر نظرم می آیی

دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست

چاره بعد از تو ندانیم به جزءتنهایی
.
.
.
چه کند داعی دولت که قبولش نکنند؟

ما حریص ایم به خدمت ،تو نمی فرمایی

سعدی

سلام نیپون کوکو..
خوبم!
دیدی بستنی مردمک افتاد چه بلایی سرش اومد؟چقدر خندیدیم


راستی روی یخچال چی بود؟؟


شعر قشنگی بود با سلیقه...

wistful شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:22 ب.ظ

edameye shere zibai ke SENOBAR neveshte bud:

به فکر عاشقای در به در باش که غیر از ما کسی به فکر ما نیست

تو رو میشناسم ای شبگرد عاشق تو با اسم شب من آشنایی

از اندوه تو و چشم تو پیداست که از ایل و تبار عاشقایی

تو رو میشناسم ای سر در گریبون غریبگی نکن با هق هق من

تن شکسته ات رو بسپار به دست نوازشهای دست عاشق من

بزار قسمت کنیم تنهایمونو میون سفره ی شب تو با من

بزار بین من و تو دستای ما، پلی باشه واسه از خود گذشتن

به دنبال کدوم حرف و کلامی سکوتت، گفتن تمام حرفاست

تو رو از تپش قلبت شناختم،تو قلبت قلب عاشقهای دنیاست

تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه منو به جشن نور و آینه بردی

چرا از سایه های شب بترسم ، تو خورشید رو به دست من سپردی!

کمک کن جاده های مه گرفته، منه مسافرو از تو نگیرن

کمک کن تا کبوترهای خسته رو یخ بستگی شاخه نمیرن

کمک کن از مسافر های عاشق سراغ مهربونی روبگیریم

کمک کن تا برای هم بمونیم ، کمک کن تا برای هم بمیریم

بلیییی
ممنون

سورنا شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:24 ب.ظ

سلام
چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن وچه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن ای کاش میدانستی بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست

سلام

چه زیباست...
چه غم انگیز است...

سورنا شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:34 ب.ظ

سلام
خوبید؟
خوبم!!!!
عید همتون مبارک
راستی
قابل توجه طرفدارای بارسا
فردا ال کلاسیکو ها!!!
مسابقه پیامک شبکه سه رو دیدید
به نظر شما برده ال کلاسیکو کدام تیم میباشد؟
۱ـ رئال مادرید
۲ـ قوهای سفید
۳ـ کهکشانی ها
لطفا شماره گزینه مورد نظر خود را به شماره ۳۰۰۰۰۳۰۳ ارسال فرمایید!!!
میبینید خود شبکه سه هم میدنه برنده کیه!!!!
;)

سلام
خوبیم؟؟
خوبم!!!این که تیکه ی منه!
الان در حال حاضر اینو میدونم که بارسا رئال رو برد هورا....

اونم کی گل رو زد؟؟؟ابراهیم اویچ
خیلی حال کردم رئال باخت.

اما راجع به اینایی که میگی خبر ندارم.

تازه اشم قابل توجه طرفدارای رئال:تیمم تیمم تیمم این بود تیمت؟؟

ابلیس یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:17 ب.ظ

سلام...

دکتر شریعتی حرف قشنگی میزنه

میگه:

خداوندا اگر روزی بشرگردی

زحال ما خبر گردی

بشیمان میشوی از قصه ی خلقت

از این بودن از این بدعت

خداوندا نمیدانی که انسان بوندو ماندن چه دشوار است

چه زجری میکشد آنکس که انسان است و از

(احساس)

سرشار است

سلام

دکتر شریعتی همیشه حرفای قشنگ میزنه.

آره چه سخت است انسان بودن...

ابلیس دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:02 ب.ظ

سلام...


گریه نمی کنم نه اینکه سنگم
گریه غرورمُ به هم می زنه
مرد برای هضم دلتنگی هاش
گریه نمی کنه ، قدم می زنه

گریه نمی کنم ، نه اینکه خوبم
نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم
یه اتفاق نصفه نیمه ام که
یهو میون زندگی افتادم

یه ماجرای تلخ ناگزیرم
یه کهکشونم ولی بی ستاره
یه قهوه که هرچی شکر بریزی
بازم همون تلخی نابُ داره


اگه یکی باشه منُ بفهمه
براش غرورمُ به هم می زنم
گریه که سهله ، زیر چتر شونه ش
تا آخر دنیا قدم می زنم

سلام دوباره...
خیلی خیلی قشنگه این شعرتون مستر ابلیس

مخصوصا این آخرش:
گریه که سهله ، زیر چتر شونه ش
تا آخر دنیا قدم می زنم

کوتلاس جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:31 ب.ظ

نشد-هنوز نشد-از قفس جدا باشیم
به ما نیامده مثل پرنده ها باشیم

به ما نیامده با آسمان نفس بکشیم
به ما نیامده در ابرها ،رها باشیم

چه قدر زخم بنوشیم تا درخت شویم؟
تبر بیاید و در دست ها عصا باشیم

عصا عصاست...واین عصر ،عصر معجزه نیست
که در مقابل فرعون اژدها باشیم

عصا عصاست،تبر هم تبر،درخت درخت
ولی درخت شدن فرصتی ست تا باشیم

به ما اجازه بده ،آفتاب بنویسیم
به ما اجازه بده ،در همین هوا باشیم

به جر یک نفس تازه در هوای غزل
تمام قافیه ها را خراب بنویسیم

که شعر شکل روایت شود ...که قصه شود
...که قصه درد شود با عذاب بنویسیم

به ما اجازه بده قصه را شروع کنیم
به ما اجازه بده شعر ناب بنویسیم

به جرم یک نفس تازه در هوای غزل
تمام قافیه ها را خراب بنویسیم
این درسته.

کوتلاس خان اکتیو شدیاااااا

اسپایدرمرد - spidermard یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ

ندانستن عیب نیست، با پرسیدن خود را به دردسر نیندازید..!

هیی هیی هیی...
خیلی با حال بود.
به روی دیده از این به بعد دیگه!!!نمی پرسیم.

و این که از قضا اتفاقا به نکته ی خیلی ظریفی اشاره کردی !!!!!!!
مگه مرض داریم !!! والا !!
دونقطه دی !!

wistful دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:40 ق.ظ

On her birthday, special one,
I wish that all her dreams come true.
May her day be filled with joy,
Wonderful gifts and goodies, too.


On her day I wish for she
Favorite people to embrace,
Loving smiles and caring looks
That earthly gifts cannot replace.


I wish she fine and simple pleasures.
I wish she many years of laughter.
I wish she all of life’s best treasures.
I wish she happily ever after!
Happy Birthday!





happy birthdayesh mobarak

um !!! I'm totally confused !!!! birthday ??!!! now ???!! I thought that ...

...maybe
!! this is a song ??!!or something like this???!!!! but !! nothing ...

just nice ...

c'est bizzar !!!!

آلفرد دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ب.ظ

تنم از حادثه خسته
دلم از غصه شکسته

یه مسافر غریبم
راهیه یه راهه دورم

ناجی شکسته بالم
که تویی تنها نشستی

ای که واسه خاطر من
دل مردمو شکستی

پر بغضو گریه بودم
تو رسیدی تا به قلبم

واسه پیدا کردن تو
دل به جاده ها میبندم



راهیه یه کوله راهم
کوله بار عشقو بستم

دیگه از خودم بریدم
دیگه از آینه خستم

تویی کعبه ی وجودم
دور چشمه ی تو گشتم

نکند دلم گلایه
باید از تو می گذشتم


میخوام این عشق قشنگو
از نگاهت پس بگیرم

نمی خوام مثل پرنده
توی یه قفس بمیرم

ای نگاهه آبیه ناز
کاش تو مهربون نبودی

میون این همه آدم
تو یه همزبون نبودی


لحظه ی گذشتن از تو
آخرین لحظه ی دیدار

واسه تو،از تو گذشتم
همینو میگن یه ایثار

ای نگاهه آبیه ناز
کاش تو مهربون نبودی

میون این همه آدم
تو یه همزبون نبودی

اخی !! این اهنگه !!!
اخی !!! چه قدر قشنگ و دوست داشتنیهه !!!

خداییش الفرد ... توام مثل سورنا خوش سلیقه ایااا !!!!!

راستی ... سلام !!
دونقطه دی !!

دوزخیان(همای) چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:59 ب.ظ http://doozakhian.persianblog.ir/

دقایقی پیش خبر نابه‌نگام درگذشت اسطوره‌ی سنتورنوازی ایران بار دیگر هنر و موسقی‌مان را در بهتی عظیم فرو برد. گویی سال، سالِ قهر است و روزگار، روزگار ِ غم.

فرامرز دیگه ؟؟؟!!

دیدم بچه ها همش فرامرز فرامرز میکردن !! نگو همینو میگن !!!
بلی ... تسلیت میگم به بچه های اهل موسیقی !!!

ایهیی ایهیی ایهیی ... !!! ایشالا غم اخرتون باشه !!

[ بدون نام ] یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ق.ظ

الفرد خیلی کم پیدا شدی چرااااااااااااااااا؟
وبلاگ بدون تو...سوت و کوره.

نم دونم والا !!!!

احتمالا چسبیده به درس و مشقش !!! نمیدونم !!!
نظر شما چیه ؟؟؟!!
شما بگید !!

فرشته یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:01 ب.ظ

سلام بچه ها
دلم براتون تنگ شده

به به ... سلام ... فرشته جون ...
ماها هم دلمون واست تنگ شده !!!!
دیگه دیگه !!
درس و مشق خوبه ؟؟؟!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد