the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

ما هنوز در اول وصف تو مانده ایم

کسانی این پست رو میخونن:
به هر کی دسترسی دارین سعی کنین اطلاع بدین که کلاس حل تمرین و خلاصه درس برای اقتصاد مهندسی فردا (4 شنبه) از ساعت 10 تا 12 در پیام نور توسط خود دانشجوها برگزار خواهد شد کسانی که تمایل دارن بیان.
در ضمن نمونه سوال هارو هم همراه داشته باشین

 

مطلب زیر هم از آقای صمصامی:

سلام بچه ها مدتی است که گوگل نام خلیج فارس و با نام مستعار خلیج عرب عوض کرده ولی شرطی رو گذاشته که اگه یک میلیون نفر با این موضوع مخالفت کنند دوباره به حالت اصلیش برمی گردونه. تا امروز حدود 800000 نفر شرکت کردن . شما هم به عنوان یه ایرانی حتما تو این مخالفت شرکت کنید. ابتدا به آدرس
www.petitiononline.com/sos02082/petition.html
رفته سپس روی گزینه زیر کلیک کنید
Click here to sign petition
تو صفحه بعدی نام و ایمیلتون رو وارد کرده روی گزینه زیر کلیک کنید
Preview your signature
سپس تو صفحه های باز شده به ترتیب روی گزینه های زیر کلیک کنید.
Approve signature – View Current Signatures
( اگه تو سال 2008ایمیل ندارین!!! می تونید تو قسمت سرچ گوگل و تایپ آموزش ایجاد ایمیل ساخت ایمیل یادبگیرید)
              ایران را دوست دارم با همه خوبیها و بدیهایش

نظرات 163 + ارسال نظر
همای سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:23 ب.ظ


آسمان ازابر غم پوشیده است

چون اشکهای آتش را دیده است

بیتی از آتش

اتش کیست َ ؟؟؟!!

بوعلی سینا سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:29 ب.ظ

بیا بیا دلدار من
درا درا در کار من
تویی تویی سلطان من
بگو بگو از حال من
ای فخر من
سلطان من
فرمانده و خواهان من
چون سوی من میلی کنی
روشن شود چشمان من
بی خوار سر کردی مراکنی
بی خواب و خور کردی مرا
سر مست و خندان از جفا
ای یوسف کنعان من
صبر مرا بر هم زدی
عقل مرا رهزن شدی
دل را کجا پنهان کنم
در دلبری تو بیهدی

خیلی شعرش باحال بود !!
اگر اقای خطاط فردا یونی بود میدم واسم بنویسه !!!
البته من خودم خطاط دارم که واسم بنویسه !!
اما به کی بدم که بهش بده ؟؟؟!!!
شما بگبد !!!
هنگ کرد !!

Helen چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:46 ق.ظ

مثل سیب سرخ قصه ها
عشق را از میان دو نیمه میکنیم
نیمه ای از آن برای تو
نیمه دگر برای من
بعد...
نیمه ها هم از میان
دو پاره می شوند
پاره ای از آن برای روح
پاره دگر برای تن


تمام خلوت خود را اگر نباشی تو
به یاد سرخ ترین لحظه ی تو خواهم داد
تو هم به یاد من او را ببوس
اگر گذرت
به مرغ خسته پر دل شکسته ای افتاد

۱۶ اردیبهشت درگذشت منزوی شاعری که خط به خط دفتر خاطراتم با شعرای این شاعر پر شده گرامی باد.

پیشاپیش بابت نهار فردا تشکر می کنم بی صبرانه منتظریم...

مرسی منم به همه تسلیت میگیم ... ماها هم منتظریم ... هیی هیی هیی !!!

سورنا چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:40 ق.ظ

سلام
یه چیزی یادم رفته بود الان مینویسم
پسته یکی طلبت!
مراقب خودت باش که سوتی ندی!
۱.بسوزد خدمت سربازی که سوخت جیگرم
دوست دخترم مادر شد و من هنوز پسرم
۲.تازه فهمیدم قلب هیچ کس تو دنیا واسه من نمی تپه
حتی قلب خودم
چون اون هم برای کس دیگه می تپه . . .
۳.خوبه دیگه, تو راحت تو خونه نشستی ولی من الان تعمیرگاه هستم, میدونی چرا؟ . . . . چون . . . . خرابتم

ای وای ؟؟؟!!!
چی رو یادت رفته بود ؟؟!!!
مگه من چیکار کردم ؟؟!!
ای وایه بر من ... ای وایه بر من !!!
چـَرا ؟؟!!!
میشه تقلبم رسوند ؟؟؟!!!

T.B.S چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:09 ب.ظ










با درود

این بود مهمون نوازی؟

جناب سورنا مگه ما آدم کشتیم که مشکوک میشین؟
چون بالای وبلاگ نوشته بودید the Students of Industrial Engineering ما هم گفتیم شاید بتونیم از وبلاگتون استفاده کنیم و اگه هم شد و مدیریت تایید کرد نظرات و مطالب علمی بزاریم.
جناب آلفرد ما هم دوست داریم که مثل همه با اسمی که دوست داریم نظر بدیم، باز هرجور راحتید ولی ما نمیتونستیم بدون اجازه و هردمبیلی بیاییم و کامنت و... بدیم و احتمالا کسی هم نمیفهمید ولی گفتیم دور از ادب ِ اگه خودمونو یکی از بهمنی
های مهمون نواز جا بزنیم ولی این جوابمون نبود.

شایدم این وبلاگ یه وبلاگ شخصیه و ربطی به مهندسی صنایع نداره.







درود بر شما ای ادم های پاک دامن ... هیی هیی هیی !!!

اول از این که لطف کن و تیکه ننداز !!!
همون محیط اینجاست که با همه ی پیام نور فرق داره و تو رو تشویق کرده که بیای اینجا !!! حداقل به خودت دیگه نگو !!!!

دوم این که این وبلاگ واسه ی ماها خیلی مهمه و دوست نداریم مثل سری های قبل پشت سرمون حرف های رنگ و وارنگ بزنن که بهمنی ها اِله و بلِه !!!

ما که چیزی نگفتیم ... من فقط از شما میخوام که خودتو به یکی از بهمنی ها معرفی کنی... کار سختی که نیست ؟؟؟!! هست ؟؟!!!

ما خیلی خوشحالیم که کسای دیگه هم وارد وبلاگ بشن ... اما خب بچه ها نگرانن ... خب خودتو جای ما بزار و اندازه ی سر سوزن مارو درک کن ... باشه ؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:58 ب.ظ

خواهش میکنم..............لطف دارین...........
منم با این شعر کلی حال میکنم.
(مستیم درد منو.................)

ای یه مورد که عشق جیگر منه (فسقلی جونم رو میگم )!!! و صبح و شب باهاش حال میکنه !!

سورنا چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:25 ب.ظ

خیلی خوشگذشت
خیلی ممنون از لطف همه دست اندر کاران!
انشاالله بتونیم جبران کنیم

نه بابا ... خواهشت میشه ... قابل بهمنی ها رو نداشت اصلا ...

۰۰:۰۰ چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ب.ظ

امروز روز خوبی بود. خوش گذشت.
خوشمزه بود. ارزش این اعتصاب رو داشت!!. دستتون درد نکنه.

اما در مورد T.B.S : همون طور که خودشون گفتن و می دونن غریبه ان حالا چه ورودی بهمن باشن یا هر وقته دیگه مهم اینه که غریبه ان و خوشحالم که خودشون هم می دونن که غریبه ان. بهترین حرفها واسه خودیهاست!
منم مخالفم.

یه متن از منزوی زنجانی که به رسم عادت زشت زمان بعد از مرگش بزرگ شد آنطور که لیاقتش را داشت:
و کلمه بود و جهان در مسیر تکوین بود و دوست داشتن آن کلمه نخستین بود
خدا،امانت خود را به آدمی بخشید
که بار عشق،برای فرشته سنگین بود
و زندگانی و مرگ آمدند و گفته نشد
کز این دو،حادثه اولّی،کدامین بود
اگر نبود به جز پیش پا نمی دیدیم
همیشه عشق همان دیده جهان بین بود
به عشق از غم و شادی،کسی نمی گیرد
که هر چه کرد،پسندیده و به آیین بود
اگر که عشق نمی بود ، داستان حیات
چگونه قابل توجیه و شرح وتبیین بود؟
... و آمدیم که عاشق شویم و در گذریم
که راز آمدن و مرگ آدمی ، این بود

واقعا که روز عالیی بود ... به ما هم کلی خوش گذشت ...

خوشحالم که به شما هم خوش گذشته و ارزشش رو داشته !!!

دقیقا عادت گندیه ... اما خب دیگه ادمیزاده دیگه !!!

صنوبر چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ب.ظ

شنیدم من حدیثى آسمانى

ز ابن فهد حلى پر معانى


که زهرا در دم راز و نیازش

برفتى چون به معراج نمازش


شد آن سان حال آن حق را عصاره

نفس‏هایش فتادى در شماره


جهان بر روح او حقا قفس بود

تجلى خدا در هر نفس بود


ز بصرى جاى دیگر این شنیدم

که من عابدتر از زهرا ندیم


زبس در طاعت آن ام الکرم بود

دو پاى نازینش پر ورم بود


گرفتم یک نتیجه زین دو مطلب

که در اوج بلایا ام زینب


همان روزى که آتش شعله افروخت

همان روزى که باب اللَّه مى‏سوخت


ادا مى‏کرد در دهلیز آن در

نماز عشق، آن هم عشق حیدر


نفس‏هایش شمار افتاده بود او

چوگل در رهگذار افتاده بود او


نماز عشق زهرا دیدنى بود

مصلّى و مصلّى دیدنى بود


على محو نماز ساده او

نمى‏از خون دل سجاده او


نماز عشق را نورى جلى بود

تمام نیت او یا على بود


چو او در پشت در تکبیر مى‏زد

عدو با قبضه شمشیر مى‏زد


عجب ذکرى عجب خونین سجودى

شرار و بوستان، یاس و کبودى


قنوتى بر ولایت متهم داشت

سبب این بود بازویش ورم داشت


شنو از خون و دود و شعله تسبیح

کند دشمن خودش این گونه تصریح:


به بیت فاطمیان چون رسیدم

به جز بغض على دیگر ندیدم


دلم لبریز از ناحق خود بود

درون من به‏پا بدر و اُحد بود


شنیدم تا زدم بر درب بسته

صداى استخوانهاى شکسته



عالی بود ... وفات حضرت فاطمه رو به همه تسلیت میگم ...

نیپون کو کو پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:18 ب.ظ

عطرگیج کننده ی بهار نارنج های اواسط اردیبهشت...چشم شیطان دور...
چه قدر این روز ها حس خوبی دارم.
چه قدر این روز ها دوست دارم در بهترین حرف بهترین ها باشم.امروز این دوست داشتن قد کشیده توی دلم عجیب...
گاهی،هر از گاهی، دوست دارم فقط بنویسم
دغدغه ی نوشتن دارم اما چشمهایم هنوز به باور نرسیده اند.باور اینکه لحظه های هر چند پر فراز و نشیب من گاهی ارزش یادآوری دارند.
دلم نمی خواهد در این ترافیک حروف به نظاره بنشینم دلم نمی خواهد بگذرم از این با هم بودن ها.......دلم خیلی چیز ها نمی خواهد
گرچه می دانم شایسته ی سخن با رهگذران بهترین حرف بهترین ها نیستم اما بودن در جمع بهترین ها هم عالمی دارد...
باور کن دوست من، خودمم نمی دانم چرا گاهی واژه ها به حرف می آیند وچرا گله می کنند از تلمبار شدن در ذهنم.این حس فقط گاهی به سراغم می آید......

و امروز هم از همان گاه گداری هایی بود که دلتنگی ام را بها ندادم تا شاید مدتی این دور و ور آفتابی نشود و بگذارد من با بهترین ها ، بهترین صفحه های دفتر کاهی زندگی ام را ورق بزنم.بغض نکنم ،اوقات دوستم را تلخ نکنم،بوی بهار نارنج را در کوچه پس کوچه های تردید تنفس کنم،دروغ های ناخواسته ی کتاب معصوم اول دبستان را نادیده بگیرم وهرگز گمان نکنم که دوستم مثل درس های دوم دبستان دوستان جدید پیدا کرده و هرگز...
خلاصه چیزی شبیه
"زندگی"
کنم.

نه ...نه ...
اصلا نـَمیشه ها !!!
بازم قلمت غوغا کرده دوباره !!!

حالا این دومی از اِست ِ تـِفسکی نیست ؟؟!!!

ای بابا ...
یه متن هم از است ِ تـِفسکی بزن دیگه !!!

کهکشان پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ب.ظ

سعادت غایت زندگی است غایت مرگ است پس :سعادت مرگ است.
در مورد تی. بی. اس هم با نظر سورنا موافقم. ضمناَ ایام فاطمیّه را به همه بهمنیها تسلیت عرض میکنم.

به نظر من شما ها دیگه خیلی خیلی سخت گیری میکنین ها !!!

اما دیگه دیگه !!!

منم تسلیت میگم ... نه مثل این که قبلا گفتم !!!

راستی بچه ها ببخشین نظرات دیر تایید شد ویندوزم پریده بود واسه همین طول کشید ... شرمنده دیگه !!!

نیپون کوکو جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ق.ظ

نه پسته جون متن از خودمه....

ای وایه بر من ...ای وای بر من ...
دیدی چی شد ؟!؟!
رکب خوردم !!
اه ...حالا هی من به این مردمک میگم بیا به من تقلب بده و اونم محلم نمیده !!!
بابا همینه دیگه ... ادبیات صفر ...

نیپون کو کو جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:28 ق.ظ

نازنین دل نیپون از تو به خاطر اینکه صبورانه تحمل می کنی این خزعبلات مرا بی نهایت ممنون.
باز هم مثل همیشه خوشمزه جوابم رو دادی...

ای جون دلم .... قضیه ی هندونهه و شکست نفسی شدا !!!
دیگه نداشتیم دیگه !!!

سورنا جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ب.ظ

سلام
تی بی اس اون که پاکه از حساب چه باکه!
شما برادریتو ثابت کن بعد ...
تو که نشون دادی چقدر مودب هستی پس خودتو برای همه ما معرفی کن از چی میترسی؟
آخه این آرامشو صمیمیت به راحتی بدست نیاوردیم!
مگه نه بچه ها؟!

من باهاش موافقم ... راست میگه خودتو فقط به یکی مون معرفی کن نه به هممون تا خیالمون راحت بشه ...
واقعا راست میگی ...
معرفی کردن که چیزی از تورو کم نمی کنه ... میکنه ؟!؟!!

سورنا جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:16 ب.ظ

دوباره سلام
۱.گاهی وقتا همه ی اون چیزای که دنبالشونیم جلوی نگاهمونه
ولی کم سویی چشمامون ما رو به بیراه میکشونه
کاش درست نگاه کنیم
۲.همیشه سعی کنید نفرت را به زیر رادیکال و محبت را به توان 2 برسانید
۳.هر از گاهی توقف فرصت مناسبی است برای دیدن مسیر طی شده
و نگریستن به راه پیش رو
گاهی برای رسیدن باید نرفت

سلام علیکم ...
درست نگاه کردن خودش هنره که کاش ما ها ...

همینه دیگه .... ریاضیتون عالیه !!!! همه چیز رو با چشم ریاضی میبینین !!!!

سورنا جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 ب.ظ

نه به اون که اینقدر دیر تایید میکنید
نه به این که من ننوشته تایید میشه!(هیی هیی هیی)
راستی مبارکه سوتی دادید!(نیپون کو کو رو میگم)
درضمن
نیپون کو کو عزیز خیلی زیبا نوشتی خیلی باحال بود!
یه چیزی که تو بلاگ ۰۰:۰۰ هم زدم!(توجه کنید که ۰ زدم)
به بازیکناو مربیاو طرفدارای بارسلونا یه پیشنهاد دارم!
.
.
.
.
.
.
حتما تو بانکی جایی حساب باز کنید چون قطعا برنده میشید !
.
.
.
.
.
.
برنده هم نشدید برندتون میکنن!

دیگه دیگه ...خوبیش به همینه دیگه !!! (واه واه واه ...چه سیستمی اومدما !!!)
مرسی مرسی ...ممنونم ...ممنون
۱
۲
۳
۴
دست دست دست دست !! هیی هیی هیی هیی !!!

نیپون کوکو مخصوص تو !!!

فرعون جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:09 ب.ظ

۱- با خون غم نوشتم غربت مکان ما نیست / از یاد بردن دوست ، هرگز کار ما نیست . . .

۲-از غضنفر میپرسن آرزوت چیه ؟

میگه : دکتر بشم از اتاق عمل بیام بیرون بگم متاسفم !!!

نمی دونم والا !!!

ای وای !!! جل الجوجه !!!

آلفرد جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:33 ب.ظ

کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن : رفتم ... رفتی ... رفت... ساکت می شوم، می خندم، ولی خنده ام تلخ می شود. استاد داد می زند : خوب بعد؟ ادامه بده . و من می گویم : رفت ...رفت ...رفت. رفت و دلم شکست...غم رو دلم نشست...رفت شادیم بمرد...شور از دلم ببرد . رفت...رفت...رفت و من می خندم و می گویم : خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است...کارم از گریه گذشته است به آن می خندم

اخی ... یاد یه چیزی افتادم !!!
هنگیدم !!!

آلفرد جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:34 ب.ظ

keik نجوم نخوندم , ولی می دونم تو هفت آسمون یه ستاره ندارم... ********** فیزیک نخوندم , ولی می دونم « هر عملی را عکس العملی است...» غیر از عشق من به تو و می دونم که واحد اندازه گیری عشق , ژول و کالری و وات و... نیست ********** زیست شناسی نخوندم , ولی می دونم قلب همون دله که می تونه برای یه نفر تنگ بشه یا تندتر بزنه ********** شیمی نخوندم , ولی می دونم اگه عشق نباشه ملکول های هیدروژن و اکسیژن نمی تونن اینقدر محکم همدیگه رو فشار بدن که اشک جفتشون در بیاد

نه !!! نه !! نـَ میشه !!!
اگه اینا رو نخونده بودین که پاس نمیکردین تا بیاین دانشگاه !!!
اما این شیمیه خیلی بامزه بودا !!!
چه ذهن خلاقی !!!

آلفرد جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:35 ب.ظ

یکی از قشنگترین ... شاید ... قشنگترین عادتی که داری ....این باشه که موقع خداحافظی ... دستتت رو میزنی پشتم ..... یعنی ....تا برگردی هستم .... یعنی ...با اطمینان برو.... یعنی ...محکم باش .... یعنی ...اگه وسط راه برگردی پشت سرت رو نگاه کنی ... می بینی که دارم نگاهت می کنم ...
22 2006 یه حس خوب ...وقتی هستی ... هست .... وقتی هستی ....یه حس خوب قاطی همه دلهره ها و ترسها و سرگردانیها و بیقراریها میشه ...یه جوری که ... لطافتش رو قاطی همه خشونتها ی اطرافت درک میکنی .. دلت می خواد بشینی رو صندلی و بذاری حسابی تو همه وجودت پخش بشه .... پرت کنه ...تسخیرت کنه ..دلت می خواد فراموش کنی کی هستی و کجایی ....فراموش کنی قراره چی بشه .... فراموش کنی که باید مواظب چقدر چیزا باشی .... پشت پنجره ... رو به سیاهی ....خیره به دور.... و این حس جاری ...میبردت .....

هیی !!! چی بامزه !!! خدایا کاش ...
مردمک ـ نیپون کوکو ـ هلن ـ مورچه ـ بوکوچولو ـ سکوت شب !! بابا یه دستی به پشتم بزنین دیگه !!! بزارین ما هم خوشحال شیم !!!

آلفرد جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:36 ب.ظ

کاش در دهکده عشق فراوانی بود در بازار صداقت کمی ارزانی بود کاش گاه اگر کمی به هم لطف می کردیم مختصر بود ولی ساده و پنهانی بو

آلفرد جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ب.ظ

T.B.Sدقیقا قسمت بهترین حرفای بهترین های این وبلاگ شخصیه و هیچ ربطیم به مهندسی صنایع نداره.............
اگه ام منظورت از هردمبیلت منم .......گفته باشم که سخت در اشتباهی چون من از اون بهمنیای اصیلمو تا حالام فقط باهمین اسم کامنت گذاشتم.........


با نظر سورنا هم شدیدا موافقم.

با سپاس روزافزون از مدیریت وبلاگه خصوصیمون.

همین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بابا چرا شمشیر و از رو بستی الفرد !! غلاف کن دیگه !!!

حالا ماهم نظرمون رو گفتیم اما دیگه خودش میدونه !!

اری ؟؟!!

هیی هیی هیی !!!

آلفرد جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ب.ظ

راستی.............................جلد ۱۲همونم ففالکه.

الان ؟!؟!
مرسی ... هیی !!

[ بدون نام ] جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ب.ظ

مرسی سورنا شما لطف داری...

مخصوص مستر سورنا !!!

مردمک شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ق.ظ


من، بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده،کشید بار تن نتوانم
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیرو من نتوانم ..

یک جام دگر بگیرو من نتوانم !!!
اخه چـَرا ؟؟!!
نه نـَمیشه !! اخه چـَرا ؟؟!!

سورنا شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:41 ب.ظ

سلام
۱.گاهی دلم برای چوپان دروغگو خیلی می سوزد ؛ بیچاره 2 بار بیشتر دروغ نگفت انگشت نما شد ... ولی ما هنوز صادق ترینیم
۲.کوچکتر که بودیم دل بزرگتری داشتیم
امرزو که بزرگیم چقدر دلتنگیم  . . .
۳.سیاهی قلب ها از زیادی گناه
و زیادی گناه ها از فراموشی مرگ
فراموشی مرگ از زیادی آرزو هاست
زیادی آرزو ها از دوست داشتن دنیاست
و دوست داشتن دنیا در راس همه ی خطا هاست

اره ...اگه هر کسی که دروغ میگفت و تابلو میشد که دیگه دنیای ما اینجوری نمیشد ... میشد بهشت برین !!!
ربطی بود ؟؟!!!

اخ گل گفتی !!! (مورد ۳)

نیپون کو کو شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:52 ب.ظ


این روزها از آن روزهاییست که زندگی - هی - فاز نمی دهد
حال و حوصله ی اینجا آمدنمان هم انگار شده مثل دانشگاه رفتنمان .....
من ِ ساده دلشوره های عجیب ِ گاه و بی گاه ِ این روزهایم را گذاشته بودم به پای ِ طعم ِ ِ
خیارشورهای مادد...
این روز ها...

اره والا ... اهل ورزش هم نیستم که حداقل با دوییدن فاز و نول بگیرم !!
هـی زندگی !!!
هی ساسی !! بیخیال بابا !!!
خیار شور هم خیار شور های قدیم !! نه نه ...مادر !!! خیار شور های زن داداش که طعم نداره اخه !!!
ربطی ؟؟!!
نه نبود ...
یه سری خرپ خرپ بود ...

[ بدون نام ] شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:15 ب.ظ

من هر چی خواستم چیزی ننویسم نشد
آقا چون نخواستیم وبلاگ شما sport بشه اومدیم اینجا کامنت بزاریم
بابا شمام که از خودمونین (پرسپولیس و علی کریمی و

اینتر
و
نه این قسمتش فرق داره من منچستری ام
به قول دوست جون (نه نـَمیشه !! )
به امید برد منچستر.........

وبلاگ کی؟؟!!!
قضیه جنایی شدا !!!
به امید بردش !!
مـَشالا !!!
شییییییییییییییره منچستررررررررررررررررررررررررر !!!

۰۰:۰۰ شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:16 ب.ظ

اهل کاشانم، اما
شهر من کاشان نیست.
شهر من گم شده است.
من با تاب، من با تب
خانه‏اى در طرف دیگر شب ساخته‏ام.

من در این خانه به گمنامى نمناک علف نزدیکم.
من صداى نفس باغچه را مى‏شنوم
...
..
.


خوبه حداقل راتون میدن که توی طرف دیگه ی شب خونه بسازین ... منو که همچین فت رام نمیدن !!!

همای شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:22 ب.ظ


شبانگه به سر فکرتاراج داشت
سحرگه نه تن،سر،نه سر،تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه تاجی به جاماندو نه نادری

شعرازهمای

به زیر اوری چرخ نیلوفری را !!
ربطی بود ؟؟!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
گول خوردین اره ربطی بود !!! تو ی هر دو تاش نیلوفر داشت !!
.
.
.
.
(ایهامه بی سواد !!!)

فرعون شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:24 ب.ظ

واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنن / چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنن

پرسشی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس / توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنن




خدایا! من به عنوان زیباترین پسر جهان از تو می خواهم که ما را در معرض آزمایش های عظیم خودت قرار بدهی. از همان آزمایشاتی که بندگان بزرگ خود مثل یوسف را قرار دادی.

البته توقع موفقیت هم نداشته باش!

البته تو این دور و زمونه مطمئنا نمیشه انتظار پیروزی داشت !!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
به دل نگیر ... شوخلوخ بود ... اونم کارگری !!!

سعید غفاری شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:26 ب.ظ

امتحان معادلات روز دوشنبه کنسل شده و هفته ی آینده روز دوشنبه برگزار خواهد شد

مرسی ... بلههههههههههههههههههههه !! مرسی از اطلاع رسانیتون !!!

آلفرد شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:59 ب.ظ

رفتم....................رفتی.........................رفت
رفت............رفت................رفت...............

بای بای !!!
به سلامت !!!
البته شاید این جمعه بیاید ...شاید !!!

رکت انگولار یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ق.ظ

خدا بزرگه

بر منکرش لعنت !!!
اخه فدات شم توام توام که همش بی ربط حرف میزنی !!
شاید هم ربطی بوده و من شصتم خبر دار نشده !!

سورنا یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:37 ب.ظ

سلام
۱.روزی با 2 چوب کبریت آدمکی ساختم تا تنهاییم رو باهاش قسمت کنم
و امروز اتاقم پر از آدمک های چوبیه ولی هنوز تنهام !
۲.الهی همیشه مثل چراغ راهنمایی باشی .
لپت همیشه قرمز
روی دشمنات زرد
دلت همیشه سبز
۳.خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت . . .

ای بابا بیخیال !!!

اخه به چیه این دنیا باید خندید ؟!؟! فقط باید خندید که تنها نموند و تنهایی رو قسمت کرد (با خندت )!!!

آلفرد یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:07 ب.ظ

نابینا گفت : دوستت دارم ماه گفت تو که منو نمی بینی؟ چطوری دوستم داری . نابینا گفت :اگه می دیدمت ؟ عاشق زیبایت می شدم . اما حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم

ای گفتی !!! ای گفتی !!! گل گفتی !!!

mardomak یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:10 ب.ظ


مائیم که از باده‌ی بی‌جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
مائیم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم

مائیم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم !!
اره والا !!
اگه الکی خوش نباشیم بی کاریم !!
درس هم که خدا رو شکر تعطیل !!!!!!!

سرگذشت یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:14 ب.ظ

غضنفر میره ماشینشو بیمه کنه، آقاهه بهش میگه :خدا کنه هیچ وقت از این بیمه استفاده نکنی
غضنفر هم میگه: الهی تو هم از این پول خیری نبینی !!!



تحقیقات نشون داده اصفهانیها فقط در 22 روز سال رشد می کنند: دهه اول محرم + 12روز اول عید



بیشتر مردان موفقیت شون رو مدیون زن اولشون هستند و


زن دومشون رو مدیون موفقیت شون !!!





بیشتر مردان موفقیت شون رو مدیون زن اولشون هستند و
زن دومشون رو مدیون موفقیت شون !!!

واقعا !!! خوبه جنس خرابتون رو خوب میشناسینا !! هیی هیی هیی !!

[ بدون نام ] یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ب.ظ

شما با این سلیقه ی فوق العاده ی فوتبالی تون
حیف نیست بجای تیم دوست داشتنی و آزادی خواه(کاتالان) بارسلونا، طرفدار منچسترید.
تا فینال شروع نشده تغییر موضع بدین. بعد از باخت سنگین!! پشیمون می شینا.
راستی طرفدار اینتر هستید؟ پس یه جورایی با یه کارشناس! خبره ی فوتبال طرفیم.
پسته کجای منچستر شیره؟ تو دیگه چرا! اِِِِِِِِِِِِِِِِِِاِاِاِاِاِاِ

بلی ... مخصوص فوتبالی ترنمون !!!

بابا از من که گذشت !!! اون وقع عا که جون بودم همیشه پای ثابت بودم الان دیگه نه !!! موهام مثل دندونام سفید شده !! هی !!!

اصلا :
شششششششششششششششششیره
تیم مللللللللللللللللللللللللللللللللللییییییییییییییییییییی

آلفرد دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:16 ب.ظ

خسته ام من ........خسته ام من..............مثل مرغ بالو پر شکسته ام من.....

اخـَر چـرا ؟؟!!!

اصلا فوضیلیاش به من نیومده !!

سوالاتی میپرسما !!!

سورنا دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ب.ظ

سلام
جای همه بهمنی ها(البته نه همشون)خالی!
خیلی خوش گذشت!
۱.
..............*...............
میدونی این چیه ؟
.
.
.
.
 ! این تویی که تنها ستاره ی دل منی
.
.
.
.
**************************
وای اینا گجا بودن ؟!!!
۲.
غضنفر از روی جوب میپره صحنه اهسته رو نشون میدن, می افته تو جوب
۳.گاهی وقتا زندگی تمام حواسشو جمع می کنه تا ببینه تو چی دوست داری ، تا درست همون رو ازت بگیره. . . !

بابا اخه شما چرا این جوریین ؟؟!!! اخه !!!

اخه این کارا چیه ؟؟!!!

خب به ماها هم بگین دیگه !!!!

فقط دلسوزیش واسه ماهاست دیگه ؟؟!!!

spidermard - اسپایدرمرد دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:24 ب.ظ

حکایت من مثل کوزه گر دقیقیه که هیچ وقت کوزه هاش رو نمیشکوند..

و بالاخره از تشنگی مرد..!

ببخشید دقیقا کدوم حکایت ؟؟!!!

مهندس کپک(kapak) دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 ب.ظ

کنون رزم virus و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو

که اسفدیارش یک disk داد بگفتا به رستم که ای نیکزاد

در این disk باشد یکی file ناب که بگرفتم از site افراسیاب

چنین گفت رستم به افراسیاب که من گشنمه نون سنگگ بیار

جوابش چنین داد خندان طرف که من نون سنگگ ندارم به کف

تهمتن روان شد سوی خانه اش شتابان به دیدار رایانه اش

چو آمد به نزد mini tower اش بزد ضربه بر دکمه ی power اش

دگر صبرو آرام و طاقت نداشت مر آن disk را در driver گذاشت

نکرد هیچ صبر و نداشت هیچ لفت یکی list از root دیسکت گرفت

کز آن یک demo شد پیش از آن عیان ابا فیلم و موزیک و شرح و بیان

به ناگه چنان سیستمش کرد hung که رستم در آن ماند مبهوت و منگ

چو رستم دگر باره reset نمود همی کرد hung و همان شد که بود

چو تهمینه فریاد رستم شنود بیامد که لیسانس رایانه بود

بدو گفت رستم همه مشکلش وز آن disk و برنامه خشگلش

چو رستم بدو داد قیچی و ریش یکی دیسک bootable آورد به پیش

یکی toolkit اندر آن disk بود بر آورد آنرا و اجرا نمود

همی گشت hard toolkit اندرش چو کودک که گردد پی مادرش

به نا گه یکی رمز virus یافت پی حفظ امضای ایشان شتافت

چو virus را نیک بشناختش مر از byte آن گشت هشتاد bit

به خاک اندر افکند virus را تهمتن به رایانه زد بوس را

چنین گفت تهمینه به شوهرش که اینباره بگذشت از پل خرش

دگر باره تو حماقت مکن ز رایانه اصلاً تو صحبت مکن

به به ... سلااااااااااااااااااام کپک جونم ....
خوبی ؟؟؟!!

بابا نیستی دلمون واسه مطلب های با مزه ات تنگ شده بود ...

مثل همیشه خیلی بامزه بود ... هیی هیی هیی !!!

بابا تند تند بیا و ما رو هم خوشحال کن ...

mar2mak سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:09 ق.ظ


پرده ای می گذرد،

پرده ای می آید:

می رود نقش پی نقش دگر،

رنگ می لغزد بر رنگ.

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ:

دنگ...، دنگ...،

دنگ

دنگ دنگ !! دنگ دنگ !!

خونه نیستیم نه خوابیدیم !!! اِ خونه نیستیم دیگه !!

اِ مردمک تویی ؟!!؟!!
چه عجب از این ورا ؟!؟!؟!

اهان یادم اومد ساعتم داره میزنگنه !! نه نه مردمک جون خونه نیستیم !!

نه مثل این که هنوز تو خوابما !!!
مردمک کیه ؟!؟ من کیم ؟! اصلا اینجا چه خبره ؟!؟!؟

من رفتم ...
خدافِ ظِ شوما بات !!

سورنا سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:29 ق.ظ

۱.yek fe'le 4 manzoore dar lahjeye shirine mashhadi
moborom : man beram
moborom : miborram
moborom : mibaram
moborom : man barande misham
۲.دوستی بیش از اندازه همانند دشمنی ترسناک است .
(( ارد  Orod ))
۳.در درون جسارت ، نبوغ و قدرت سحر آمیزی نهفته است.
 (( گوته  Goethe ))

نه !!! این لهجه ی مشهدی ها نیست ... لهجه ی سبزواریاست !!! (اخه زن برادرم اهل مشهد ِ اطلاعاتم بالاست !!!)

وای سورنا مرسی از جوابت (جوابی که به سوال ِ قبلیم دادی !!)
دستت درد نکنه ...

نمایشگاه کتاب رفته بودین دیگه ؟؟!!
خوش به حالتون ...
ایشالا به همه ی بهمنی ها خوش گذشته باشه ...
دوستان به جای ما ...

پسته سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:27 ب.ظ

مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوائیش کم شده است. به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد.
بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر گفت براى این که بتوانى دقیقتر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر است آزمایش ساده اى وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: ?ابتدا در فاصله ٤ مترى او بایست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو. اگر نشنید همین کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن. بعد در ٢ مترى و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد.؟
آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق تلویزیون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ جوابى نشنید. بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم پاسخى نیامد. باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقریباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم جوابى نشنید . باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید . سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نیامد. این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزیزم شام چى داریم؟
زنش گفت: مگه کرى؟ براى پنجمین بار میگم: خوراک مرغ !!!

نتیجه اخلاقى:
مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر میکنیم در دیگران نباشد و شاید در خود ما باشد.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:51 ب.ظ

پسته خیلی توپ بود مطلبت..قل قلی ِ قل قلی..

هیی !! تو چه قدر بامزه ای !!
خیلی بامزه بود ان قل قلی ها !!! هیی هیی هیی !!!

سورنا سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:40 ب.ظ

خواهش میکنم وظیفست!
ولی
من متوجه نمیشم کدوم سوال؟
در ضمن پسته عزیز متن جالبی بود
میشه برداشت های متفاوتی داشت!
مثلا...
.
.
.
.
.
بی خیال!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خب سوال نبود اما شبه سوال بود که : اره دیگه ... بگو اره ترو خدا ...
رو کم کنیه بقیه !!!

همون که کجا بودین که کلی خوش گذشتا !!! همون که سکرت گفتینش !!

اره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

مرسی ممنون ...
والا من فقط یه بر داشت کردم که به دلم نشست کرده ...
حالا هم میخوام بیرونش کنم !!!!

پاشا سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:53 ب.ظ

دل داده ام بر باد بر هرچه باداباد مجنون تر از لیلی شیرین تر از فرهاد

ای عشق از آتش اصل و نصب داری از تیره دودی از دودمان باد

آب از تو طوفان شد خاک از تو خاکستر از بوی تو آتش در جان ما افتاد

هر قطره بی شیرین چون بیستون ویران هرکوه بی فرهاد کاهی به دست باد

هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ارث پدر ما را اندوه مادرزاد

قیصر امین پور

هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را اندوه مادرزاد

اتفاقا خیلی خوب گفتی !!!
نکته ی ظریفی بود !!!

پاشا سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:58 ب.ظ


صاحب زلف‌های فر شده است
پسر عمه‌ام رپر شده است!

صورتش را سیاه کرده خفن
خط ریشش رسیده تا گردن!

می‌شود کرد جابه جا، کَمِ کم
توی شلوار او سه تا آدم!

من که ا زقوم و خویش او هستم
توی خوابم بیاد می‌ترسم!

(شاعر بیت فوق ترسیده
لاجرم توی قافیه...!)

سند افتخار عمه‌ی من
شده اسطوره‌اش«ساسی مانکن»!

لایق «نازه این نفس» شده است
جذب سیمای «هیچ کس» شده است!

«یاس» و «عرفان» رقیب او هستند
دوستان نجیب او هستند

عمه‌ام می زند فقط پر پر
تا که فریاد می‌زند «دختر..»!

مانتوی تنگ و دامن یه وجب
این هم آخر ترانه هست؟!عجب!

***

از لب پشت بام خانه، پکر
ای جماعت پرید «مرغ سحر»!

شعر افتاده روی دنده چپی
وای از این ترانه‌های رپی!


بیت ۱: الان دیگه هر کسی از جاش بلند شده رپر شده !! یه سری به سایت رپفا بزنید میبینید !!!

بیت 2: ماشالا همه تو این دور و زمونه با چیز ها ی ساده خشن فشن میشن !!!

بیت 3: هیی هیی هیی !!!

بیت 4: مطمئنا باهات موافقم !!!

بیت ۵: عالی بود !!! البته ساسی هم ۶و۸ اینا باحالنا !!!

بیت 7 : دیگه نامردی نکن دیگه !! یاس و قاطی اینا نکن دیگه !!! یاس با عرفان و هیچکس و خیلی از این ... قابل قیاس نیستا !!!

بیت اخر : مطمئنا توی مانتوش فقط نیم متر پارچه استفاده شده !!! صرف جویی!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد