the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

ما هنوز در اول وصف تو مانده ایم

کسانی این پست رو میخونن:
به هر کی دسترسی دارین سعی کنین اطلاع بدین که کلاس حل تمرین و خلاصه درس برای اقتصاد مهندسی فردا (4 شنبه) از ساعت 10 تا 12 در پیام نور توسط خود دانشجوها برگزار خواهد شد کسانی که تمایل دارن بیان.
در ضمن نمونه سوال هارو هم همراه داشته باشین

 

مطلب زیر هم از آقای صمصامی:

سلام بچه ها مدتی است که گوگل نام خلیج فارس و با نام مستعار خلیج عرب عوض کرده ولی شرطی رو گذاشته که اگه یک میلیون نفر با این موضوع مخالفت کنند دوباره به حالت اصلیش برمی گردونه. تا امروز حدود 800000 نفر شرکت کردن . شما هم به عنوان یه ایرانی حتما تو این مخالفت شرکت کنید. ابتدا به آدرس
www.petitiononline.com/sos02082/petition.html
رفته سپس روی گزینه زیر کلیک کنید
Click here to sign petition
تو صفحه بعدی نام و ایمیلتون رو وارد کرده روی گزینه زیر کلیک کنید
Preview your signature
سپس تو صفحه های باز شده به ترتیب روی گزینه های زیر کلیک کنید.
Approve signature – View Current Signatures
( اگه تو سال 2008ایمیل ندارین!!! می تونید تو قسمت سرچ گوگل و تایپ آموزش ایجاد ایمیل ساخت ایمیل یادبگیرید)
              ایران را دوست دارم با همه خوبیها و بدیهایش

نظرات 163 + ارسال نظر
پاشا سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:02 ب.ظ


یکی تشت زرّین نهــاد از برش / جدا کرد از آن سرو سیمین، سرش

به اینجا که رسید نفسی تازه کرد و عرقچین را روی سرش جابجا کرد. با چشمی گریان و صدایی لرزان گفت:

- ملتفتی باباجان؟

گفتم: بعله آقا بزرگ!

- ز خان سیاوش برآمد خروش / جهانی ز گرسیوَز آمد به جوش

اصغر بی‌هوا وارد اتاق شد که: پسر عمه...

وقتی دید آقابزرگ مشغول است، حرفش را قورت داد و دم در اتاق منتظر ایستاد.

آقا بزرگ گفت:
سیاوش دل ماست. باید عشق جوون ایرونی باشه. پهلوون مظلوم کارزار و عشق....عشق فرنگیس!

جملات آخری را رو کرده بود به اصغر.

-ملتفتی باباجان؟

اصغر گفت:
دمت گرم آقابزرگ! سیاوش که آخرشه...عاشقشم به مولا! فرنگیسش هم که غوغاست!

آقا بزرگ لبخند رضایتی بر لب آورد و سری تکان داد. با دست لرزانش اشکش را پاک کرد و سرش را انداخت روی شاهنامه‌ی رنگ و رو رفته و قدیمی‌اش و این یعنی باز رفت در عالم خودش.

اصغر از این فرصت استفاده کرد و آرام گفت:
پسر عمه بریم هال، جومونگ داره شروع می‌شه!

به آرامی پاشدم. آقا بزرگ را با خلوتش تنها گذاشتیم.از اتاق که بیرون رفتیم اصغر گفت:
دم آقابزرگ گرم! خیلی باحاله! خداییش عاشق صدای سیاوشم مخصوصاً ترانه‌ی فرنگیسش!

صدای تیتراژ جومونگ با زمزمه‌ی پسر دایی قاطی شده بود:

آخ که دیگه فرنگیس
عشق تو داغونم کرد
به کی بگم که چشمات
تو غصه زندونم کرد...


واقعا !!! تلخ بود اما عالی بود !! ماها هم مثل ایناییما !! هیچ وقت اصل مطلب رو نمیبینیم .... چشم و گوشمون و میبندیم ... بیچاره مغزمون اک مونده !!!
ای خداااااااااااااااااااااااااا ...
جومونگ هم که بمیرم ... کره با اون بی تاریخ بودنش چه کارا که نکرده ... یه دنیا رو پای تلویزیون مینشونه تا نگاش کنن ... اما ما از تاریخمون هیچ چی به جز یه سری چیز های ساده نمیدونیم !!
دلم سوخت واسه خودم ... واسه اونایی که شبیه ماهان !!!

پسته سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:34 ب.ظ

قدرت نه گفتن :

حسنی میای بریم حموم ؟

نه نمیام ، نه نمیام

سرتو می خوای اصلاح کنم ؟

نه نمی خوام ، نه نمی خوام

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:15 ب.ظ


روح من کم سال است
روح من گاهی از شوق سرفه اش می گیرد
روح من بیکار است !
قطره های باران را ‚ درز آجرها را می شمارد
روح من گاهی مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد
...
..
.

اره ... واقعا !! اگه یه دستی به کتاب ها میکشیدیم ... یه ذره میخوندیم تا چیزی بارمون شه ... الان روحمون با سن کمش دنیایی رو میدونست !!!

واقعا روح بیکاری داریما !!!

آلفرد سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:45 ب.ظ

شب مثال دریاست
و ستاره ها در آن مروارید
قایقی لازم نیست
غرق باید شد در این بحر غریب
دست و پا لازم نیست
اندکی آرامش
و کمی هم رویا
خوب می شد من و تو تا ته دریا برویم
یک عدد مروارید از میان صدف ساکت ابر برداریم
و نگاهش بکنیم
و نگاهش بکنیم
تا دم صبح...

نه بابا ... مرواریده دیگه !! یه هو دیدی اونقدر نگاه کردین که چشم هاتون چپ شدا !!! از ما گفتن بود !!!
بقیه شو خود دانی !!!

آلفرد سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 ب.ظ

الهی دستم بشکنه.................

نه بابا !! چرا دست شما بشکنه !!!
الهی دست اونی بشکنه که جنبه ی مهر و محبت رو نداشته و رکب زده !!

آلفرد سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:14 ب.ظ

قرار تنهایی ما،روز جدایی فردا بود......خلاصه فردا واسه ما شروع کل دردا بود
فردا قرار بود منو تو از هم دیگه جدا بشیم...فردا قرار بود همدم گریه ی بیصدابشیم
.
.
از تو چه پنهون گل من

من خیلی وقته بی توام

دیروزو فردا نداره


حالا چه سخته بی توام


یادش بخیر قلب تو بود برای من سنگ صبور
میخواستم عاشقت کنم،هرجور شده حتی به زور


نه بابا ... عاشق شدن که زورکی نمیشه !!!

بابا اون موند تو عهد بوق !! الان گفت و گوی تمدن ها اومده به بازار !!

(افرد شوخلوخ میکنم باهاتا ... یه وقت ناراحن نشی ؟!؟!)

آلفرد سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ب.ظ

قرار تنهایی ما،روز جدایی فردا بود......خلاصه فردا واسه ما شروع کل دردا بود
فردا قرار بود منو تو از هم دیگه جدا بشیم...فردا قرار بود همدم گریه ی بیصدابشیم
.
.
از تو چه پنهون گل من

من خیلی وقته بی توام

دیروزو فردا نداره


حالا چه سخته بی توام


یادش بخیر قلب تو بود برای من سنگ صبور
میخواستم عاشقت کنم،هرجور شده حتی به زور


آلفرد چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:13 ق.ظ

عکس تو همیشه اینجاست،که نده دوریت عذابم
بشمارم چنتا ستاره که ببینمت تو خوابم

بیا با من قدم بزن تو کوچه ی درد دلام
بشکنه تنهایی من با یه تبسم،یه سلام

........................................................................
باز دوباره تنهاییو شبو سکوتت
باز دوباره یاد توو غم نبودت

باز دوباره بهت میگم تنهام گذاشتی
رفتیو این بغضو توی صدام گذاشتی



میخوام بهت بگم دوست دارم ....اما نمیشه..... میخوام بهت بگم نرو نرو......
مگه چی میشه


...................................................................
اینو زدم تا بدونی موقع رفتنت نبود
خدا نگهدارت باشه گرچه دلم راضی نبود

حق نداری که بگذری از حرف من به سادگی
زدم که یادت بمونه هرجا میری باید بگی

اینو زدم اما دلم که از تو دل نمیکنه
وای،،، ببینم..رو صورتت جای انگشتای منه


گریه نکن عزیز من
((الهی دستم بشکنه))

برو ولی بدون که من،میمونم توی حسرتت
بگو الهی بشکنه دستی که خورد تو صورتت

قربون گریه هات برم،رفتنتم به دل نشست
باید پیاده شی گلم،قایقمون به گل نشست


قایقمون به گل نشست

....................................................................


من از این دنیا چی می خوام دوتا صندلیه چوبی
که منو تو رو بشونه واسیه گفتن خوبی
من از این دنیا چی می خوام یه وجب زمین خالی
همونقدر که یک اتاقک بشه خونیه خیالیم
من از این دنیا چی می خوام یه جعبه مداد رنگی
بکشم رو تنه دنیا رنگ خوبی و قشنگی
ادامای دست و دلباز از تویه قلک طاقچه
بردارن بذر محبت واسه بار داریه باغچه
من از این دنیا چی می خوام دو تا صندلیه چوبی
که منو تو رو بشونه واسیه گفتن خوبی
من از این دنیا چی می خوام دوتا بال برایه پرواز
برم تا روز تولد برسم به فصل اغاز
برم پیش بچه هایی که یه لقمه نون ندارن
که یه شب با یه دل سیر چشاشونو هم بزارن
بگم غصه ها سر اومد گریه بس که بهتر اومد


.............................................................
خدایا خدایا چه تنها و درمانده ام
غریبی ز هر درگهی رانده ام
به سوی تو میایم امشب که از دل
کلام کلام تو در گوش جان خوانده ام
من جسمم تو روح من
من کشتی تو نوح من
من زخمم تو مرحمی
من ظلمت تو روشنی
من راهی تو موندنی
من تنها تو همدمی
تو اولین و آخرین برای من که عاشقم
عزیزترین همسفری در همه دقایقم
درگاهت سجده گاه من
بگذر از گناه من
من خلقم تو خالقی
سر تا پا شوق گفتنم
در حال شکفتنم
من عذرا تو وامقی
تو اولین و آخرین برای من که عاشقم
عزیزترین همسفری در همه دقایقم
هم غایب هم حاضر
هم شاهد هم ناظر
هم سکوت هم صدا
هم دردی هم درمان
هم پیدا هم پنهان
هم با من هم جدا
تو اولین و آخرین برای من که عاشقم
عزیزترین همسفری در همه دقایقم
دلیل قاطع هستی
صفای عالم مستی
چه ترس از درد بی درمان
که دارم چون تو درمانی
چه باک از کفر اهریمن
تو در من نور ایمانی
تو اولین و آخرین برای من که عاشقم
عزیزترین همسفری در همه دقایقم
من جسمم تو روح من
من کشتی تو نوح من
من زخمم تو مرحمی
من ظلمت تو روشنی
من راهی تو موندنی
من تنها تو همدمی
تو اولین و آخرین برای من که عاشقم
عزیزترین همسفری در همه دقایقم
درگاهت سجده گاه من
بگذر از گناه من
من خلقم تو خالقی
سر تا پا شوق گفتنم
در حال شکفتنم
من عذرا تو وامقی
تو اولین و آخرین برای من که عاشقم
عزیزترین همسفری در همه دقایقم
تو اولین و آخرین برای من که عاشقم
عزیزترین همسفری در همه دقایقم
تو اولین و آخرین برای من که عاشقم
عزیزترین همسفری در همه دقایقم


...........................................................
آدمک آخر دنیاست،بخند
آدمک مرگ همینجایت،بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست ،بخند

دستخطی که تو را عاشق کرد
شوخیه کاغذیه ماست،بخند

فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست،بخند

صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست،بخند

راستی آنچه به یادت دادیم
پر زدن نیست که درجاست،بخند

آدمک نغمه ی آغاز نخوان
به خدا آخر دنیاست،بخند


.............................................
((حتی چنار ساده ی تنها،آنجا کنار جوی خیابان، اسرار پاک رویش خود را از یاد برده است.........................))


نفرین بر امتداد خیابان


نفرین به چرخ خسته ی ماشین،نفرین به بوق شاکی فرمان
نفرین به رنگ قرمز ماندن تا آن عبور زرد شتابان

پیچیدن از همیشه گناه است،یک عمر مستقیم برانید
نفرین به دره های رهایی،نفرین بر این جریمه ی لغزان

نفرین به ما که باز همانیم،نفرین به ما که هنوز جوانیم
باید همیشه سنگ بمانیم در گیرو دار اینهمه تاوان

نفرین به من که مانده ام اینجا در این خطوط محکم بیجا
نفرین به تو اگر نگریزی از شهر نغمه های پریشان


((تا کی میان ترمز و تردید ؟؟؟؟؟؟؟؟
نفرین بر امتداد خیابان..............))
...........................................
به بزرگیه خودتون ببخشید اگه بد بودن!!!!!!!!!!

اون قسمت ادمکه خیلی باحال بود !!!
یاد یه خاطره ای افتادم !!
تو یکی از بدترین شرایط زندگیم ... یکی از دوشتام این شعر ر واسم خوند ... واقها تکونم داد !! خیلی خیلی زیاد !!!
شاید همین شعر بود که مسیر زندگیمو عوض کرد و ...
بیخیال ... پییییییییییش مییییییییییییییییییییییاد دیگه !!!

آلفرد چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:44 ق.ظ

پسته چرا یو فک میکنی من خیلی زود ناراحت میشم؟؟؟؟/


به پیر به پیغمبر من جنبم خیلی زیاده و اصلا ناراحت نمیشم تازه کلیم خوشحال میشم.با گفتگوی تمدن هاتم کاملا موافقم.

هی هی هی.

آره شعر آدمک فوق العادس.شاعرشم نغمه رضایی ه.

نمیدونم ... دیدم دزش خیلی زیاد شد گفتم شاید ناراحت شی !!!
اهان پس شما فول ظرفیت گرمایی هستین دیگه !!! خب خدا رو شکر !!!

مرسی مرسی ممنون ...

مرسی ... اطلاعاتم رفت بالا !!!!

سورنا چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ق.ظ

سلام
با اینکه بازم متوجه نشدم جریان چیه ولی
برای رو کم کنیه بقیه میگم که
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررهههههههههههههههههههههه
۱.
وقتی انسان آرامش را در خود نیابد ، جستجوی آن در جای دیگر کار بیهوده ای است.
لارو شفوکو
(نپرسید کیه که نمیشناسم)
۲.هر چه عشق و شور زندگی بیشتری از خود ابراز کنید برای دیگران نیز بیشتر مقاومت ناپذیر خواهید شد و آن ها دیگر نخواهند توانست شما را نادیده بگیرند .
 (( دی آنجلیس  B. De Angelis ))(اینم نمیشناسم)
۳.اگر کاری که می‌کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند...


وای وای سورنننننننننننننننننننننننننننا دمت گرم ... دمت گرم ... مرسی ... واقعا مرسی ...
بزن قدش ... کلی فاز دادی ...
همچینی
۱
۲
۳
فت ... خیلی باحال بود !! فاز مثبتش خیلی زیاد بود !!!

کهکشان چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ب.ظ

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دست که بر گردن او می بینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است.

اصلا دوزاریم نیوفتاد ... دولای دولا شده !!!

کوتلاس چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:25 ب.ظ

بیچاره سنگی
که از دست کودکی رها میشود
بسوی قناری !
نمی داند
که دل کودک را بشکند
یا دل قناری را.......
..
.
(دکتر شریعتی

چه جالب بود ... بابا شما هم ؟!؟!؟!!
چه خوب ...هیی !!
همچینی سیستم ِ فت اومدینا !!!

البته شریعتی همیشه عالیه !!!

آلفرد چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ب.ظ

آره پسته من فول اچ دیم(ظرفیت گرماییم بالای بالاس)
اگه بزنید در گوشمم ناراحت نمیشم که هیچ خیلیم خوشحال میشم.

خواهش میکنم ،قابل یورو نداشت.

نه باباااااااااااااااااااااااااااا ... :O :O :O

دیگه خیلی سیستم شکست نفسی اومدیا !!!

چشمام داره می پره بیرون !!

جان من ... من خدای بی جنبه گی ام !!! از ما گفتن بود !!!

همای چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:22 ب.ظ

گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولی است خلاف، دل در آن نتوان بست
گر عاشق و می خواره به دوزخ باشند
فردا ببینی بهشت همچون کف دست

گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کآو از دهل شنیدن از دور خوش است

شعرازخیام


خیلی شعر باحالی بود ...

البته خیلی از این زمینی ها به خاطر همون حوری هاست که دوست دارن برن بهشت ... هیی هیی هیی

راستی بچه ها به نظرتون چه شکلی ان این حوری خانوما ؟!؟!

همای چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:54 ب.ظ

سخنان دکتر علی شریعتی در مورد موسیقی :

1- دستگاههای تبلیغاتی شیعه فعلی ، که از توجیه و تفسیر منطقی
و تحلیل تاریخی بسیاری از عقاید و احکام خاص شیعه عاجز است ،
در برابر انتقاد روشنفکران که : چرا موسیقی - که یک هنر عمیق
و مؤثر است و می تواند بسیار هم مثبت باشد - در شیعه حرام
شده است ؟ از پاسخ درمانده است.

2- نه در کتاب ( قرآن ) و نه در سنت ( حدیث ) هیچ سندی در حرمت
موسیقی نمی یابند.3

۳- برخی به آیه « فاجتنبوا قول الزّور » تکیه می کنند و « قول الزّور »
را که به معنی حرف مفت است ، دلیل حرمت موسیقی در قرآن
گرفته اند و نمی دانند که اساسا" موسیقی صوت است ، نه قول.

4- اینها گویی تنها تصنیف های چرندی را که مطرب ها به آوازه
می خوانند ، موسیقی خیال کرده اند، یا موسیقی را جزء
« لهو و لعب » شمرده اند ؛ در حالیکه « لعب »بازیهای سرگرم کننده
بی فایده است ، و « لهو » هر عمل یا سخنی که وقت و انرژی
را صرف می کند و هیچ چیز مثبتی تولید نمی کند.

5- در حالی که برخی از انواع موسیقی مثل دیگر هنرها
( مثل شعر ) می تواند در خدمت ایمان و روح و علم
و تربیت و تکامل و تلطیف احساس قرار می گیرد و
یک سمفونی عمیق از یک فلسفی یا اخلاقی اثربخش تر است.

6- شنیدن سمفونی پنجم بتهون که آنهمه شکوه و اقتدار
به انسان می بخشد حرام است و کشیدن تریاک - چون
مسکر مایع نیست - حلال !! ، این چه جور فقهی است؟
و از طرفی می پرسند : پس چرا به خوش خواندن و حتی به آواز
آنهم در دستگاههای علمی مشخص و آهنگ های مختلف هنری
تکنیکی اثرگذاری اخلاقی اجتماعی فکری تخدیری و تحریکی
درباره اش حکم کرد؟
درست همچون دیگر هنرها ، مثلا" شعر که میتواند در
خدمت آگاهی و ایمان و حرکت و سازندگی و ایجاد قدرت
چو شعور در جامعه قرار گیرد و نقشی چون شمشیر مجاهد
داشته باشد ، و قلم روشنفکر ؛ در عین حال هم میتواند
در خدمت جنسیت ، خواب ، تخدیر ، انحراف ، لذت جویی
غریزی و تباهی و فساد و هوس باشد و نقشی چون
هروئین ، زهر ، بیماری ، جهل و بلای مصیبت بار.

9- سمفونی شوپن ، موتسارت ، باخ و بتهوون و ..
غناء نیست. ساز و آواز اساتید : اقبال آذر ، طاهرزاده،
ظلی ، تاج ، بنان ، دردشتی و ...غناء نیست ،
روحانیت است . برای مثال سمفونی پنجم را وقتی
که مرد آهنین آلمان _ بیسمارک _ می شنود ،
اشک یر گونه اش جاری می شود و با حالتی تأمل آمیز
و عمیق عرفان گونه می گوید:« در این اثر ، تمامی
اسرار حیات و پیچ و خم های ناپیدای روح آدمی و بازی
شگفت تقدیر را می شنویم » ، را نمی توان با « بابا کرم »
، « ساز و آواز شکوفه نوئی و تصانیف پوچ و متعفن » ،
« جازهای آمریکایی - راک - گربه های سیاه -
شوهای کاباره ای و موسیقی رقص ..و ... » که
بدبختی و ذلّت و تخدیر و تن به ضعف و لاابالی گری دادن
و خیالات پرستی و تباهی یک جامعه را تکافو کند
مقایسه کرد و یکی دانست ؛ مگر از روی عناد و غرض ورزی
و دشمنی های دیرینه با احساسات و حالات درونی روحانی
بشر که از قدیم و بدون تشریح و توجیه علل منطقی بوده است.


10- منع از موسیقی و تحریم آن در شیعه
منشأ سیاسی - مذهبی دارد ، نه در اصل اسلام
مورد تحریم قرار گرفته باشد ، و آنرا باید در خط
دیگرگونی حکومت اسلامی به سلطنتی عیاشی
اموی و عباسی جستجو کرد و تاریخ ، آنرا تأیید می کند.

11- بنابراین موسیقی را باید به « مثبت » و « منفی »
تقسیم کرد ، یعنی هنر در خدمت جامعه و مسئول ،
که آن مثبت است و غیره حرام .



میبینم که همه امروز رو خط شریعتی ان !!! خب بزار الان منم یه متن ازش میزنم !!!

من اینا رو از بابام شنده بودم !! نه عین اینا رو ها !! اما توی یکی از بحث هامون یه چیزهایی تو ی همین مایه ها گفته بودن ... در هر حال مرسی از لطفت ...

یک بیکار چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:56 ب.ظ

به تما م بهمنی های ناب وغیر ناب سلام
به همه بیکاران و شاغلان سلام
بیکار بودم گفتم یه سلامی بدم یک اتفاق بسیار مهم قرار روز یکشنبه بیفته منتظر باشید وتا آن روز از فضولی نترکید لطفا

نننننننننننننننننننننننننننننه !!!!!!!!!!!!!!

جون من راست میگی ؟؟!!!

نگاه ... خیلی بدین ... منو از کارو زندگی میخواین بندازین !!

حالا اگه من از فضولی مردم خونم گردن شماست !!

بازم میگم از ما گفتن بود !!

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ (داد میزنم ) بابا یکی به داد من برسه !!!

tanha41 چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ



مهربانی را وقتی دیدم
که کودکی خورشید را در دفتر نقاشیش سیاه کشید
تا پدر کارگرش زیر نور آفتاب نسوزد




اهل دانشگاهم !

روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی
دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
دوستانی هم چون من مشروط
و اتاقی که که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.
اهل دانشگاهم !
پیشه ام گپ زدن است.
گاه گاهی هم می نویسم تکلیف،می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،
دلتان تازه شود - چه خیالی - چه خیالی
می دانم که گپ زدن بیهوده است.
خوب می دانم دانشم کم عمق است.
اهل دانشگا هم،
قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم میز
عشق از پنجره ها می گیرم.
همه ذرات مُخ من متبلور شده است.
دزسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.

استاد از من پرسید : چند نمره ز من می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد.
خوب یادم هست
مدرسه باغ آزادی بود.
درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب
امتحان چیزی بود مثل آب خوردن.
درس بی رنجش می خواندم.
نمره بی خواهش می آوردم.
تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند
و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.
درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود.
کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم.
عاقبت رفتیم دانشگاه ، به محیط خس آموزش ،
رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم.

در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره10دم دانشکده پشتک می زد.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!
سفر سبز چمن تا کوکو،
بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ آموزش با دانشجو،
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا،
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران،
حمله درس به مُخ،
حذف یک درس به فرماندهی رایانه،
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد،
مثل یک لبخند در آخر ترم،
همه جا را دیدم.

اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو.
کارت من گمشده است.
من به مشروط شدن نزدیکم،

آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،
نبضشان را می گیرم
هذیانهاشان را می فهمم،
من ندیدم هرگز یک نمره20،
من ندیدم که کسی ترم آخر باشد
من در این دانشگاه چقدر مضطربم.

من به یک نمره ناقابل10خشنودم
و به لیسانس قناعت دارم.
من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم.
خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد
اتوبوس کی می آید،
خوب می دانم برگه حذف کجاست.
هر کجا هستم باشم،
تریا،نقلیه،دانشکده از آن من است.
چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها
رختها را بکنیم ، پی ورزش برویم،
توپ در یک قدمی است
و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است !
و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.
و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم!
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم!

و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم
و نترسیم از حذف و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.
و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم
و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست
و اگر هست چرا یخ زده است.
بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم.
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا،
کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم.
__________

وای وای چه جالب !!! چه تحریف خفنی !!!

ای وایه بر من ... ای وایه بر من ... مینو بیا ببین که با شعر های شاعر محبوبت چیکار کردن !!!

اما باحاله ها !! نه!!!

سرگذشت چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:10 ب.ظ

سلام
عجب روزی بود روز نمایشگاه
جای همه بهمنی ها(البته نه همشون)خالی!
خیلی خوش گذشت!




گل یعنی زیبایی...

زیبایی یعنی عشق...

عشق یعنی آرامش...

آرامش یعنی احساس خوب با تو بودن...

و با تو بودن یعنی دست یافتن به تمام آرزوهای محال...

خوش به حالتون !!!

جای ما خالی !!! چشمام موند به در نمایشگاه !!!

ابلیس چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:26 ب.ظ

۱-از زندگی هر انچه لیاقتش را د اریم به ما میرسد نه انچه که ارزویش را داریم

۲-مشکلی که با پول حل شود، مشکل نیست هزینه است!

۳-اگر کاری که می‌کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند...

۴-زندگی دو چهره بیشتر نداره یا به بازیت میگیره یا به بازیش میگیری انتخاب با توست

۵-بشر به خوشبختی خیلی زود عادت میکند و چون خیلی زود عادت میکند خیلی زود هم فراموش میکند که خوشبخت است

۶-کسانی که به انتظار زمان نشسته اند آنرا از دست داده اند!

با مورد ۲ مخالفم : چرا ؟! چون توی این دور و زمونه معیار سنجش همه چیز پول شده !!!
با پول خوشگلی ... خفنی ... باکلاسی ... باشعوری ... با شخصیتی ... اما تو چشم مردم این دوروزمونه بدون پول صفری ... ناراحت کنندس اما خب زندگیه دیگه !!!

با مورد ۵ موافقم چون خیلی خوب بشر چیزهای خوب رو از یادش میبره !!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:00 ب.ظ

ممنون از اینکه نظر قبلیم رو تایید نکردید!!!!!!!
می تونم دلیلش رو بپرسم

شما همون ابلیس خانی دیگه ؟!؟!!!
بابا داشتم درس میخونم نشد بیام .... حالا چرا اینقدر شاکیی ؟؟!!

مثل اسمت ترسناکی ها !!!!

من همه ی نظرات رو تایید میکنم !!! منظورت همینه نظر قبلیه دیگه یا نظر دیگه ای هست که سیستم توهم باشه !! هـِ ...

اما مثل این که از بهمنی ها نیستی که با سیستم اینجا اشنا نیستی ... اره ؟!؟!؟!!

spidermard - اسپایدرمرد چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:04 ب.ظ

دلسوزی متوهمانه

سگ می‌پندارد پدر گوسفندان است..!

هییی هیی هیی !! خیلی بامزه بود ... خیلی ...

این جمله ها رو از کجا میاری؟!

پسته چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:37 ب.ظ

تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمی‌دانستم. تو دریچه‌ای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتی‌ها و زیبایی‌های آن را به من نشان دادی...

یه تیکه از توصیف دکتر چمران از علیی (امام علی ) که شریعتی توصیفش کرد ...

آلفرد چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:59 ب.ظ

برای پاکیه چشات قسم میخوردم
خودت اینو خوب میدونی برات میمردم

گفتم فقط تو شهر ما تویی که پاکی
دلت مثله فرشته هاست،ساده و پاکی

تورو دیدم با غریبه داشتم میمردم
صبوری کردمو بازم لبامو دوختم

کاش غریبه قشنگترو سرتر ازم بود
همش میگم کاشکی یه کم بهتر ازم بود

دلم واست میسوزه اما چه فایده
حتی خدافظی با تو خیلی زیاده

اینم بدون که غریبه چن وقت دیگه
((حتی یه دوست دارم بهت نمیگه))


....................................................
وقتی نیستی روزا برام مثله یه ساله
حالا فهمیدم که عشق جز تو محاله

دلم تنگ شده واسه چشمای نازت
چشمایی که مثل آب چشمه زلاله

تو سفر کن به شهر قلب خستم
تا که ببینی زندون رنجو ملالم

برگرد......عاشقونه برگرد
دست گرمتو هدیه کن به دست سرد
برگرد......تنهام نذار دیگه

به خدا سخته بشکنی غرور من


..............................................
جز تو،کی میتونه عزیز من باشه
کی میتونه تو قلب من جا شه
مگه میشه مثل تو پیدا شه
همه چیزم،وای عزیزم

جز من کی واسه دیدن تو حریصه
اسمتو رو قلبش مینویسه
گونه هاش از ندیدنت خیسه
همه چیزم،وای عزیزم

تو نباشی بیقرارم،بد میبینم،بد میارم

بی تو من...حس ندارم.....سر به زیرم...گوشه گیرم.....کاش بمیرم

بی تو من!!!!!!

همه چیزم،وای عزیزم...........خمه چیزم


..................................................
من از چشمای تو چیزی نمیخوام
به جز گاهی، نگاهی اشتباهی

من از چشمای تو چیزی نمیخوام
که محکومم به جرم بی گناهی


دیگه از بی کسی ترسی ندارم
که سهم من همین رسوا شدن بود

چرا از دیدنم دیوونه میشی
که این عاشق کشی اسرار من بود


برام خوبه تنهامو تورو تنها نمیبینم
تو خوش باشی منم خوبم..............دلم شاده که غمگینم

البته همه ی ماها چشم هامون میخنده ولی توی وجودمون گریونه !!!

بی خیل !!!

۲نیا دو روزه یه روزشم جمعه است !!! تازه اون یکی نصفه رو هم تو خوابیم !!

پیدا کنید پرتغال فروش را !!

میمونه نصف روز !!! افرین به خودم !!!

آلفرد چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:07 ب.ظ

یعنی یکشمبه چه اتفاقی میخواد بیوفته؟؟؟؟؟؟؟

تو جیب جا میشه؟؟؟؟؟جامده؟؟؟؟یعنی کی میتونه باشه؟؟؟؟

پسته اگه فهمیدی به منم میگی؟(مرسی)

اهان : جواب چی میتونه باشه :
سیب ِ ؟!

خیار ِ ؟!

کیک ِ ؟!

شیرینی خامه ای ِ ؟!

سوسکه ؟!

مارمولکه ؟!

لک لک ِ ؟!

یعنی کی میتونه باشه ؟! یعنی چی میتونه باشه ؟!
شما بگید ؟!

mar2mak چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:10 ب.ظ

پسته جونم من که نفهمیدم شریعتی امام علی رو توصیف کرده یا
دکتر چمران !!!!!!
شایدم شریعتی خواسته چمرانو توصیف کنه ! یا چمران شریعتی رو !
یا نویسنده ی اون کتابی که اینو توش نوشته خواسته شریعتی و چمرانو یه جا
توصیف کنه !
نکنه امام علی شریعتی رو توصیف کرده بود تو روز غدیر ! یا چمران شریعتی رو
واسه بچه های جبهه توصیف کرده بوده سال 69 ! که اینطور وصف کردن همدیگه رو!
اصلا فکر کنم شریعتی و چمران یه جورایی یه روحن تو دو جسم !شایدم دو روح
تو یه جسم ! در هر صورت یکی خواسته یکیو توصیف کنه،اون یکی هم اومده
توصیفه رو وصف کنه که یهویی توصیف اون یکی با این یکی ، یکی از آب دراومده !
دانی که را سزد صفت پاکی؟؟ راستی صفت شریعتی چقد به صفت چمران
شباهت داشته؟... صفت یا سِفَت؟؟؟کدوم معنیش میشه صورت؟؟
......تکلیف توصیفو زود زود معلوم کن؟؟؟ ببین چه جوری هنگیدم !!
حالا موندم تو کف که بالاخره یکی باید یکیو توصیف می کرده دیگه تا یکی دیگه
بیاد و اون توصیفو بخونه تا بتونه یه توصیف دیگه واسه اون بنویسه دیگه !!

وای وای مردمک مردممممممممممممممممممممممممممممممممممک
خوندم خندیدم ... خوندم خندیدم !!!

واقعا عالی بود !! ذهن خلاق به این میگنا !!!

بعد از این که خوندم خودم هم قاطی کردم !!!

دمت گرم ... نه دمت جیز !!!

فاز مثبتش زیاد بودا !! خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد !!!

نه یه تیکه هایی از سخنرانی ِ شریعتیه از زبان چمران !! که توی اون سخنرانی شریعتی امام علی رو توصیف کرده بود !!!

ایشالا که دوزاریا افتاده باشه !! بهتر از نمیتونم توضیح بدم ...

اما خودنیم چه قدر برداشت کرده بودی ها !!!

۰۰:۰۰ چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:35 ب.ظ

سلام
ابلیس نیستم ۰۰:۰۰ ام
خوبین شما؟
در مورد نمایشگاه کتاب یه نظر دادم که تایید نشده. نرسیده دستتون شاید!
از اول می نویسم...


سلام
جای همه بهمنی ها(البته نه همشون)خالی!
خیلی خوش گذشت!


والا نیومده ! اخه دیروز صبح هم مردمک نظر داده بود و اون هم نرسیده بودش ... دیگه به بزرگی خودتون ببخشین دیگه ...

میبینم که به به !! به به !!!

میبینم که بازم نمیبینم !!!

میبینم که همتون یه سری جمله حفظ کردین و میگین !!!

میبینم که مثل این که واسه یه شخص خاصی مینویسین !!!

اری ؟! بلی؟!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:38 ق.ظ

بابا سر کارتون گذاشتن انقدر ساده نباشین شنبه خبری نیست...

خب معلومه که راست میگی !!! شنبه خبری نیست !!!

یکشنبه کلی خبر هست !!!

اره ؟!؟!!!!!!!!!!!!

مهندس کپک(kapak) پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ب.ظ

زن زندگی شما کدومه ؟!!

زن مدل هارد دیسک: همه چی یادش می‌مونه، تا ابد!

زن مدل رم (RAM): از دل برود هر آن که از دیده برفت!

زن مدل ویندوز: همه می‌دونن که هیچ کاری رو درست انجام نمی‌ده، ولی کسی نمی‌تونه بدون اون سر کنه!

زن مدل اکسل: می‌گن خیلی هنرها داره ولی شما فقط برای نیازهاتون ازش استفاده می‌کنین!

زن مدل اسکرین سیور: به هیچ دردی نمی‌خوره ولی حداقل حوصله آدم باهاش سر نمی‌ره!

زن مدل سروِر (Server): هر وقت لازمش دارین مشغوله!

زن مدل مولتی‌مدیا: کاریه!

هیی هیی هیی !!! چه بامزه !!! برم فکر کنم ببینم من از کدوم مدلم !!!

ابن سینا پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:40 ب.ظ

سلام دوستای خوب من عزیزهای من از شما بیعد این حرفها چرا حرفهای یه جوری می زنید یعنی چی که ؛جای همه ی بهمنی ها( نه همشون )خالی تکلیف این (نه همشون ) و تعیین کنید والا از شما انتظار نداشتم

اتفاقا منم ضربتی با این موضوع موافقم !!!

یعنی کی میتونه باشه ؟!

سورنا پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:58 ب.ظ

سلام
بیخیال ابن سینا من که میدونم شما داری خط میگیری!
اون نوشته رو هم که تو خوب میدونی برای کیا نوشتم(کسی به خودش نگیره ها خود ش میدونه کیه)
ولی بیخیال جای این بحثا اینجا نیست(دیگه اینجا ادامه نده بیا رو در رو بحث کنیم البته اگه نمیخوای این ارامش بهم بخوره)
چون اصلا دوست ندارم یه عده کمی(خیلی کم) به هدفشون برسن!
خوب بیخیال
این حرفا رو فراموش کنید


۱.از زندگی هر انچه لیاقتش را د اریم به ما میرسد نه انچه که ارزویش را داریم
۲.زندگی را دور بزن و آن گاه که بر تارک بلند ترین قله ها رسیدی، لبخند خود را نثار تمام سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیدند.
۳.ساده ترین کار جهان این است که خود باشی و دشوارترین کارجهان این است که کسی باشی که دیگران می خواهند.

واقعا ؟!؟!!!
از کی؟؟!!!
اخه چرا مسائلی رو که توشون سیستم فضولی زیاد هست رو میگین اخه ؟؟!!!
چرا اخه فکر من این همه مشغول میشه اخه ؟!!؟!!!



باشه چشم ... ما که میخوایم فراموش کنیم ... نـ َ میشه اخه !!!


مورد ۳ این ور اون ور نشد ؟!؟! یعنی بر عکس !!

ابلیس پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:15 ب.ظ

نه من نیستم. نظرات من همش تایید کردین.ممنون

در ضمن همه یه جمله ننوشتن

یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کُند بشه!

نه این که هیزمش زیاد باشه . تبر ما انسانها باورهامونه نه آرزوهامون...

.
.

می گن قلب آدما اندازه مشتشونه.

ولی چه طوری یه دنیا مهربونی، یه آسمون صداقت،

یه کهکشون محبت و یه دریا عشق تو مشتت جا شده؟
.
.


تورا می خواستم تا در جوانی نمیرم از غم بی همزبانی

غم بی همزبانی سوخت جانم چه می خواهم دگر زین زندگانی؟!






خاهشت میشه !! شما ببخشین که من اشتب زدم !!!

هیزم شکنه باحال بود !!! نه ... واقعا !!!

پاشا پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:50 ب.ظ

می تابد ماه و خیمه خاموش شده است اندر تک رود آب از جوش شده است

تنها منم آنکه گوش من چشم من است تنها وی آنکه چشم او گوش شده است

....................................................

دردا که نگشت هرکسی محرم ما آگاه نشد به دل ز بیش و کم ما

آنی که نشاندمش سخن ها در گوش دیدم که ز دور خنده زد بر غم ما

....................................................

خندید مه ام داد مرا چای بدست یعنی که نه مستی آورد چای که هست

غافل که ز سرپنجه ی بلورش مرا هر چیز فرا رسد چو می دارد مست

مردمک !!! تقلب ... بدو !!!

پاشا پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:56 ب.ظ

گل با گل زرد گفت زرد ار چه نکوست سرخی دهمت که جلوه گیرد رگ و پوست

گفتش گل زرد راست گفتی اما من جامه ی عاریت نمی دارم دوست

.....................................

گفتم ز چه در رخ گل افروختگیست؟ آیا چه در این بزمش آموختگیست؟

گل این بشنید و خنده زد بر من و گفت آنی که نکو بزیست در سوختگیست

من جامه ی عاریت نمی دارم دوست !!

اتفاقا ما ها هم همین طور !!!

پسته جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:06 ب.ظ

سلام !!!
وای وای !!! شرمنده ی همه !! اصلا همش تقصیر این حقی ِ دیگه !! سایه رو میگم !!! واقعا رو به موتم !!! همچینی
۱
۲
۳
فت ... یه سرمایی خوردم ...اوف !!!
الانم یه دوساعتی خوابیدم شارژ شدم ... هنوز یه ذره از شارژم مونده !!!

راستی به نظرتون یکشنبه قراره چه اتفاقی بیوفته ؟! درسته که مریضم اما ذهنم که هنوز کار میکنه !! هیی !!!

راستی ... جون بچه هاتون بیاین یه فکری واسه این کارگاه بکنیم !!!
ایشالا بیاین ۱شنبه بریم ببینیم باید با مرادی بحرفیم یا سلجوقی !!

اجرتون با ... !!! هیی هیی هیی !! خودتون کامل کنین دیگه !! مشق شب !!

راستی فقط برای خنده !! متنت واقعا خنده دار بود ... حیف که نزاشتی بزارمش !!!

ابلیس جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:24 ب.ظ

اگه هنوز با دیدن رنگین کمان می ایستی و به زیبایی اش خیره می شوی، اگه هنوز بارانی که به سقف اتاقت می بارد شهد آرامش را به تو می چشاند، اگه هنوز با پیام غیر منتظره ای خوشحال می شوی، اگه هنوز به طلوع و غروب خورشید نگاه میکنی و با آن می خندی و گریه میکنی...

بدان که هنوز عاشقی و وجودت پر از زیباییهاست...

نه ... باید اینو بدونیم که هنوز چیزی تو وجودمون هست !!! هنوز خدا ازمون قطع امید نکرده !!! خدا هنوز دوسمون داره !!! و این که هنوز ادمیم !!!

سورنا جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:21 ب.ظ

سلام
۱.کسانی که به انتظار زمان نشسته اند آنرا از دست داده اند!
۲.در زندگی از تصور مصیبت های بیشماری رنج بردم که هرگز اتفاق نیفتادند
(از نظر من همه ما ایرانیا اینجوری هستیم همیشه نگران آینده ای هستیم که شاید هیچوقت اتفاق نیفته)
۳.بخندیم ، امّا سرمایه خنده ما، گریه دیگران نباشد

سلام علیک !!!

ما ها همینجوریشم توی این زندگی باختیم !!!!

نه گریه نیست !! فقط خوبه دلقک نباشیم !! هیی هیی هیی !!!

آلفرد شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ب.ظ

۸/۸/۸۸ چه روز مهمیست ؟؟؟؟؟؟؟


راستی فردا همون یکشنبه ایه که بعضیا گفته بودن که منتظر یه رویداد مهم باشیما!!!!!!!!!! یادتونه که؟؟؟؟

روز ولادته امام رضاست دیگه !! نه ؟!؟!

نه بابا ... سر کار بودیم !!

آلفرد شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:00 ب.ظ

در کلاس روزگار درسهای گوناگونی هست، درس دست یافتن به آب و نان درس زیستن کنار این و آن درس مهر درس قهر درس آشنا شدن درس با سرشک غم زهم جدا شدن در میان این معلمان و درسها در کنار نمره های صفر و نمره های بیست یک معلم بزرگ نیز در تمام لحظه ها ، در تمام عمر در کلاس هست و در کلاس نیست نام اوست مرگ و آنچه را که او درس می دهد زندگی است

واقعا جالب بود !!!

وقتی بهش فکر میکنی بهترین معلم میشه واست که بدون تنبیه بهت بهترین درس رو میده !!!

ناشناس شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:02 ب.ظ

چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت او ازت دزدید زل بزنی و به جای اینکه لبریز از کینه و نفرت بشی حس کنی که هنوزم دوسش داری چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آواره غرورش همه وجودت له شده چقدر سخته تو ذهنت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی چقدر سخته گل آرزوهاتو تو باع دیگری ببینی و اون وقت بگی (( گل من باغچه نو مبارک ))

اره !!!
واقعا سخته !!
تحملش ادم کشه !!!!


ها !! ببینین که کی باغچه داره دیگه !! کاملا مریضم ... معلومه اصلا !!!

آلفرد شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:02 ب.ظ

پسته ایشالا هر چه زودتر خوب شیو انرژیک به میادین برگردی .


مرسی لطف داری ... از دیروز خیلی بهتر شدم ...

سورنا شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:56 ب.ظ

۱.آنان که برای با هم بودن نیاز به دلیل مادی دارند. مدتها پیش عشق را در خود کشته اند. عشق جهان را می سازد نه جهان عشق را
۲.فالگیر: فردا شوهرتون میمیره!
زن: اینو که خودم میدونم. بهم بگو گیر پلیس میفتم یا نه!

۳.غضنفر میره جوراب فروشی میگه آقا جوراب میخوام
 فروشنده میگه:مردونه ؟یارو دست میده میگه: مردونه

الان دیگه نیاز مادی ... اه بابا بخیال قضیه هم نمیشما !!!

هیی هیی هیی !!

هوها ها ها ها !!!

کرشمه شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:11 ب.ظ

گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت


به شرط آنکه گهگاهی تو هم از من کنی یادی

حالا یاد نکنه چی ؟؟!!! تکلیف و معلوم کن دیگه !!! هیی !!!

ماگما شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:49 ب.ظ


گرچه گریه های گاه گاه من
آب میدهد درخت درد را
برق آه بی گناه من
ذوب میکند
سد صخره های سخت درد را
فکر می کنم
عاقبت هجوم ناگهان عشق
فتح می کند
پایتخت درد را !

و دیگر هیچ !!!

ابلیس شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:05 ب.ظ

کاش لایق آن بودم ، که در وصف حضرت خیام چیزی بگویم ، یا بنویسم . ولی آنان

که به درستی شخصیت این ادیب برجسته و ممتاز را لمس کرده اند وحقیقت خیام

و آن دیوار باریکتر از موی بین واقعیت و خیال را ، در اشعار این آزاد مرد ادبیات

ایران تمییز داده اند . خود بهتر میدانند که خاموشی ، در برابر شخصیت آن بزرگوار

تنها سلاح ممکن میباشد. خیام اگر چه کم سروده است ولی به جرات میتوان گفت

آنچه که سروده است ، در نوع خود بی نظیر است.


گر شوم با خسته ی پیکر ،غریق مرکب رندی ، مجویم در طریق

مذهبم گر مستی و میخوارگیست شرب و خمرم خود گواه بندگیست


نمی دونستم ... اما این که مهم نیست !!

مهم اینه که الان میدونم !!!

ابلیس شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:18 ب.ظ

۱-نمی خواهم بجز من دوست دار دیگری باشی
نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند
نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشیند
نمی خواهم به غیرازمن بگیرد دست تودستی
نمی خواهم کسی یارت شود در راه این هست

۲-نمی دانم که دانستى دلیل گریه هایم را

نمی دانم که حس کردى حضورت درسکوتم را

و می دانم که میدانى ز عاشق بودنت مستم

وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم

۳-جز من اگرت عاشق و شیداست بگو
ور میل دلت به جانب ماست بگو
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو،نیست بگو،راست بگو...!

وا !!

اخه به اونی که داری اینو میگی هم یه نظری بنداز !!!!

اخه زوری نیست که !!! ( برای دفاع از حقوقشون !!)

[ بدون نام ] یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ق.ظ

مرسی فدات شم ... ممنون !!!

سورنا یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:23 ب.ظ

س ل ا م
طنز تعریف مادرزن:
مادر زن اسلحه ای است انفرادی .
که با عیال حمل میشود .
وبا مهمات دروغ همسایگان مسلح شده .
وبا زخمی کردن داماد بیچاره خنک میشود . .
این اسلحه بدون عقب نشینی بوده وشرایط جوی به هیچ وجه در او اثر ندارد .
مادر زن گاهی تک تیر وگاهی رگبار شلیک می کند .
طول مادر زن بدون سر نیزه ۲ متر میباشد. .
تعداد تیر در هر ثانیه یک میلیون فحش وناسزا بوده .
و برد موثر آن، انتقال داماد به بیمارستان .
و برد نهایی آن انتقال داماد به گورستان میباشد.
۲.اگه زمونه نامهربونه تو مهربون باش اگه افتاب میسوزونه تو سایبون باش
(البته من ازآفتاب خوشم میادا نیازی نیست!هیی هیی هیی)
۳.همه شب بر آستانت شده کار من گدایی
به خدا که این گدایی ندهم به پادشاهی

ع ل ی ک س ل ا م !!!
زلزله اومده ؟!؟!

وای وای خیلی باحال بود !! هیی هیی هیی !!!

واسه مامانم خوندم کلی خندیده ...

نیپون کوکو یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:45 ب.ظ

غم به جراحت می ماند، یکباره می آید اما رفتنش، التیام یافتنش و خوب شدنش با خداست
و در این میانه ، نمک بر زخم، استخوان لای زخم و زخم بر زخم حکایتی دیگر است
حکایتی که نه می توان گفت و نه می توان نهفت
حکایت آتشی که می سوزاند ، خاکستر می کند ، اما دود ندارد یا نباید داشته باشد...

نه نباید داشته !!
بی چاره اون دلی که سوخته !!! به قول تو خاکستر شده و چیزی ازش نمونده اما ... کسی که باید بدونه هیچ وقت ندونست !!!

نیپون کوکو یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:48 ب.ظ

مرا هراسی نیست!
بگذار بدرقه کنم
تمام عطوفت هایی را
که در صبح قیامت عشق
در احوال من دمیدی!
این سینه ی شکافته
دفتر مشق های تنهایی ی من است
در باد.......

من که میدونم ... تو یه پارچه شیر زنی !! از کجا فهمیدم ؟!! از اونجایی که گفتی مرا هراسی نیست !! هیی هیی هیی !!

شیییییییییییییییییییره نیپون کوکو !!!

پاشا یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:53 ب.ظ

حسرت زلف توام بود شکستم دادند وصل می خواستم آیینه به دستم دادند

بیخود شیوه نازم که به یک گردش چشم نه فلک گردش از آن نرگس مستم داداند

دل خون گشته که آیینه درد است امروز حیرتی بود که در روز الستم دادند

صد چمن جلوه ببازد ز غبارم تاعشق که به جولان تو یکرنگ شکستم دادند

فال جولان چه زنم قطره گوهر شده ام آنقدر جهد که یک آبله بستم دادند

بهر تسلیم غبار بعه هوای رفته من سجده کم نیست به هرجا که نشستم دادند

چه توان کرد که در قافله عرض نیاز جرس؛ آهنگ دل ناله پرستم دادند

نه فلک دایره مرکز تسلیم من است دستگاه عجب از همت پستم دادند

ناوک همتم از جوشن اسباب گذشت به تفاضل چقدر صافی شستم دادند

بیدل از قسمت تشریف ازل هیچ مپرس

اینقدر دامن آلوده که هستم دادند

بیدل

سیستم شعر عوض شده ها !!!

تحولات بزرگ !!!

تا حالا از بیدل فقظ یه اسم شنیده بودم !! شایدم چیزی توی کتاب های دبیرستان بوده ... اما من که یادم نیس !!

مرسی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد