the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

سلام خدا جون ... بازم ماییم ... هیی !!!

سلام سلام سلام  

طبق گزارشات و امار های رسیده از مرکز دانشگاه پیام نور واحد زنجان : 

قرار شده که کلاس نقشه کشی و کارگاه رو تشکیل بدن  

امااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا زمان کلاس کارگاه افتاده دقیقا روی فیزیک یعنی روز های جمعه ساعت۱۰-۱۲ و زمان کلاس نقشه کشی هم افتاده سه شنبه ها روی زمان کلاس اقتصاد عمومی و دقیقا از همون تاریخ یعنی از ۱۴ ابان شروع میشه   

البته قابل ذکر هستش که این اخبار رو خانم قره باغی و خانم سعیدی دادن  که دستشون درد نکنه البته اقای غفاری دیروز قول دادن که با اقایون کلاس سعی خودشون که بکنن تا زمان کلاس رو تغییر بدن دست شما هم ندرده. 

 

اهان راستی یادم رفت: 

 ای که دستت می رسد کاری بکن پیش از ان کز تو نیاید هیچ کار  

(قابل توجه ما بهمنی ها)

نظرات 226 + ارسال نظر
فرشته پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:28 ب.ظ

سلام سورنا
"۱.شب ها چراغ دلت رو روشن بذار تا فرشته ها راه پاکی رو گم نکنن شب های بی فرشته سنگین میگذره مثل روز های بی تو "
من سعی میکنم راهمو گم نکنم ;)

"۱.خبری تاسف بار به دستمون رسید که : دو تا اصفهانی شیرجه میزنن تو آب میگن هر کس زودتر سرش از آب اومد بیرون باید شام بده هنوز جسد هیچکدومشون رو پیدا نکردن!!!!!"
ا؟ اصفهانی اصیل نبودن. اصفهانی باشه از اول فکرشو میکنه شیرجه نمیزنه تو یه همچین آبی. راستی من اصفهانیمااا !!

ولی جوکات خیلی باحالن ایول :))

مردمک، پسته واسه منم دعا کنین...

حالا چرا بین این همه ادم ما دوتا !!

ای بابا ... با دعای گربه سیاهه بارون نمیاد ... اگه هم بیاد زمین خیس نمیشه !!

چشم دعا هم میکنیم ...

wistful پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:32 ب.ظ

یه شب یه روز یه ماه یه سال
یه عمره که میگردم بدحال
چو کبوتر بی پر و بال
میرم همه جا
یه روز دیدم گم شد جونم
دور افتادم از آشیونم
بی خونه مونم سرگردونم
بی لطف خدا
سلطان قلبم کجایی کجایی
رفتی که بر من به شادی گشایی
دروازه های بهشت طلایی
اما صد افسوس
رفتی و برد از کفم زندگانی
عشق و امید مرا در جوانی
رفتی کجا ای که دردم ندانی، دردم ندانی
قربون میرم اون خدا رو، خدا رو
لطفش به هم می رسونه دلا رو
حل میکنه رحم اون مشکلا رو
شکرت خدایا
گذشته دیگه گذشته
این فتنه ها بازی سرنوشته
شکرت خدایا که حالا بهشته
کاشونه ما
گذشته ها گذشت بیا
بیا که بگیم که شکرت خدا
که به هم رسوند دل ما را
شکرت خدایا
اگه یه روز این آسمون
با من و تو شد نامهربون
نمونده امروز از من نشون
شکرت خدایا

البته شما دیگه خیلی ... هیی !!

نه ... نه ... خوبه که ادم شاکر باشه !!
خداییش خوبه !

فرشته پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:38 ب.ظ

سته نمیشه دو روز نظرو آزاد کنی به امتحانش می ارزه. هوم؟؟
آلفرد امروز اینجا نیومده... عجیب نیست؟!
؛متاسفانه امکان درج این نظر وجود ندارد؛ علتش چیه که هر یکی در نه یکی این پیغام مییاد؟؟ حرصم درمیاد خببببب

نه ... به نظر من نمیارزه !! هوم ؟؟؟!!

چرا الان نظر داده و واسشون مهمون اومده !!

خب اگه میخوای به الفرد بگو id یش رو بده !! یا هر کس دیگه ای !!
و این که نه اگه امروز نمی اومد اصلا عجیب نبود ... خب حتما کار داشته بوده !!! (هیی عجب جمله ای !!)

و این که وقتی اون جمله رو میزنه واسه اینه که شما میای اول یه نظر میدی ... بعد میزنه که نظر شما باید تایید بشه و اینا ... بعد شما این پنجره رو نمیبندی و تا دوباره از صفحه ی اصلی جلد 15 رو انتخاب کنی !! خب نتیجه اش میشه چی ؟؟!! همین پیغامه !!
نتیجه : از backspace کمتر استفاده کن !!

ای بابا !! فدات شم خونسرد باش ... فشار خونت میره بالا ها !! بیخیال بابا !! take it easy !!

wistful پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ب.ظ

تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه ای تیره غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

رفتم به در صومعه عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد

در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر که جانانه تویی تو مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم، من که روم خانه به خانه

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید دیوانه برون از همه آئین تو جوید

تا غنچهء بشکفتهء این باغ که بوید هر کس به بهانی صفت حمد تو گوید

بلبل به غزل خوانی و قُمری به ترانه

بیچاره بهایی که دلش زار غم توست ر چند که عاصی است ز خیل خدم توست

امید وی از عاطفت دم به دم توست تقصیر "خیالی" به امید کرم توست

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه



"شیخ بهایی"

این یه موزیک مانندی هم داره !! نه ؟؟!!

احساس کردم باید داشته باشه !! منظورم اینه که با اهنگ خونده باشنش !

wistful پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:48 ب.ظ

شمع و پروانه منم مست میخانه منم

رسوای زمانه منم دیوانه منم



یار پیمانه منم از خوب بیگانه منم

رسوای زمانه منم دیوانه منم


چون باد صبا در به درم

با عشق و جنون همسفرم

شمع شب بی سحرم

از خود نبود خبرم

رسوای زمانه منم دیوانه منم


تو ای خدای من شنو نوای من

زمین و آسمان تو میلرزد به زیر پای من

مه و ستارگان تو میسوزد ز ناله های من

رسوای زمانه منم دیوانه منم



وی از این شیدا دل من

مست و بی و پروا دل من

مجنون هر صحرا دل من

رسوا دل من رسوا دل من


ناله تنها دل من

داغ حسرت ها دل من

سرمایه سودا دل من

رسوا دل من

خاکستر پروانه منم

خون دل پیمانه منم

چون شور ترانه تویی چون آه شبانه منم

رسوای زمانه منم دیوانه منم


نمیدوم چرا یاد اهنگ ها ی عصار افتادم !!

اونم از نوع خیلی زیادش !!

wistful پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:52 ب.ظ

خاطرت آید که آن شب، از جنگل ها گذشتیم/ بر تن سرد درختان، یادگاری می‌نوشتیم

با من اندوه جدایی، نمی دانی چه ها کرد/ نفرین به دست سرنوشت، تو را از من جدا کرد

بی تو بر روی لبانم، بوسه پژمرده گشته/ بی تو از این زندگانی، قلبم آزرده گشته

بی تو ای دنیای شادی، دلم دریای درد است/ چون کبوترهای غمگین، نگاهم مات و سرد است

ای دلت دریاچه نور، گر دلم را شکستی/ خاطراتم را به یاد آر، هر جا بی من نشستی

نفرین به دست سرنوشت، تو را از من جدا کرد

مطمئنا حرف دل خیلی هاست !!!!!!!

wistful پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:11 ب.ظ

مطمئنم که می‌دونی که می‌تونی با یه نگاه یه لبخند یه سلام یه تماس یا حتی با یادکردنم زندگیمو از این رو به اون رو بکنی

بخدا منم خیلی سختی می‌کشم. اون صحنه‌هایی که می‌بینم... اون بی‌اعتنایی‌هایی که می‌بینم...

این التماسم مگه خواهش بزرگی؟

یه تماس کوچولو یه سلام کوچولو

اخی !!!

خدایی چه تاثر گزار بود !!! ای وای !!

اما واسه خیلی ها خیلی بزرگه ... خیلی !!

بلی ... این هم مخصوص اقا و یا خانم یار بود !! (البته به احتمال نود و شصت درصد خانوم ِ !!)

wistful جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:14 ق.ظ

خیلیا حرمت عشق شکستن

خیلیا حرفای زدن و کارای کردن که خیلیا دیگه نمی‌تونن عشق واقعیو باور کنن

بین کسی که یه حرفیو با تظاهر میگه و کسی که همون حرفو با تمام وجودش میگه باید تفاوت قائل شد

ای کاش می‌شد تو نوشته‌هاهم تظاهر و ریارو دید

ای کاش می‌شد تو نوشته‌هاهم اشک وجود رو ریخت

اعتقاد دارم اگه عشق واقعی شروع بشه امکان نداره تموم بشه.مگه هر مادری عاشق بچه‌ش نیست؟ مگه میشه عشق مادر نسبت به بچه‌ش روزی تموم بشه؟ با وجود همه‌ی بدیهایی که ممکنه بچه نسبت به مادرش بکنه.ممکنه مادر لحظه‌ای ناراحت بشه ولی از عشقش ذره‌ای کم نمیشه.

اونایی که میگن ما روزی عاشق هم بودیم ولی الان نیستیم مطمئنا عشقشون واقعی نبوده.حاضرم سر زندگیم شرط ببندم که عشق واقعی تموم نمیییییییشه

عشق واقعی مثل هوس فانی نیست.برعکس هوس که دل آدمو خیلی زود میزنه هر چی میگذره تو دل آدم ریشه میندازه.عادت کردن هم نیست چون حتی تو فراق هم هر لحظه زیبایی‌های خاصی پیدا می‌کنه که همیشه واسه آدم تازگی داره

خب اگه نظر من رو بپرسی این چیزا خیلی جای بحث دارن و این که ...

نمبدونم اما به نظر من این چیزا یی که میگی یه قسمتش درسته و اما یه قسمت هاییش هم نه !!

ببین این اشک ریختن ها و دوست داشتن ها تا جایی کارسازه که ... میدونم چه جوری توضیح بدم ... مثال های خیلی زیادی تو ذهنم هست !!

مثلا دقیقا تا جایی که اون یارو اقا پسره عاشق ِ که جیبش پر از پول ِ !! تا اون جایی که بابا جون و مامان جونش پول بدن !! اونم تو این دور و زمونه !!

تکثر خانم هایی یا اقایوونی که کسی رو انتخاب میکنن اساسش پول باباهه ... وضعیت مالی خونواده !! و البته بقیه اش ماله فیلم ها و داستان های فردینه !!

بر عکس ... هوس و عشق تشخیصش خیلی ست نیست ... تفاوتش تو یه تار ِ مو ِ !!
ادم گاهی اوقات ممکنه که خودش هم اشتباهشون بگیره !!

[ بدون نام ] جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:26 ق.ظ


چه حس قشنگی
انگار همه یه جوری به اینجا به sie به جمله ها به نظرا به جوکا عادت کردن
خدایا نود و شصت بار! شکرت
انگار همه مون به هم نزدیکیم حتی تو لحظه های پایانی روز

اره ... چه خوب که این حس رو خیلی هامون داریم !!

اگه این جوری باشه که عالیه !!

هیی هیی هیی ... مرسی ... خدایا شکرت ...

آلفرد جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:25 ق.ظ

با سلا خدمت آقا یا خانم فرشته.

در مورد wistful عارضم که ،نه هنوز نشناختمش،به نظر من اون تو یه عالم دیگه سیر میکنه وو آسموننه ، حرفای ما زمینیا واسش ارزشی نداره!

من با عقایدش خیلی حال میکنم.


همین

واما دلیل تشکر ما از پسته(البته میدونم ،این چیزا حتی گوشه ای از زحماتیو که خانم پسته واسه وبلاگ میکشه رو نمی تونه جبران کنه)

دلیل :تو ایام امتحانات (وحتی در تمام طول سال)پسته مثله یه مادری که از بچش مراقبت میکنه هوای این وبلاگو داش، در صورتی که میتونس حتی بیخیالش شه وو
بره سراغ درسو مشقشو کارای دیگش.

ببخشیدا جسارته ولی اگه یه مدیر لایقی مثله پسته نبود ،الان
تو وبلاگ سنگ رو سنگ
بند نمی شد.


من از همتون عذر میخوام اگه گستاخی کردم.

بلی ... البته حرف های wistful خیلی عالین ...

الفرد دیگه من اونقدر باد کردم که نگو و نرس ... یه لحظه :

مامان ... مامان ... پونز داریم ؟؟!! یا سنجاق ته گرد ... !!

دیگه خیلی خیلی چوب کاری میکنیا !! به خدا ناراحت میشم اینجوری میکنین ... وظیفه است بابا ...

آلفرد جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:28 ق.ظ

خاهش میکنم این چه حرفیه پسته ، ما بهمنیا مثل اعضای یه خونواده ایم.

آره شدیدن هوای مهمونارو داشتم.

مرسی مستر الفرد ...

خب خدا رو شکر ... دمت گرم ...

آلفرد جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:38 ق.ظ

یه فضولی !!!!

برای اینکه با اخطار((؛متاسفانه امکان درج این نظر وجود ندارد؛)) مواجه نشین،
بهتره واسه هر نظر یه بار از آس آی ای پنجره ی بهترین حرفای ...... جلده ۱۵ رو وا کنین، توجه کنید ،عرض کردم واسه هر یک نظری که میخواین پیست کنین باید یک پنجره ی بهترین حرفای ...... جلده ۱۵ وا شه.

نه بابا ... این حرفا چیه ... فضولی کدومه !!

دقیقا !!

فرشته جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:50 ق.ظ

مرسی که دعا می کنی پسته جان...
آیدی آلفردو واسه چی بگیرم؟!!
ببینم شماها ورودی چه سالی هستین؟ کدوم پیام نور؟؟

خاهش میشه !!
نه مثل این که شما از ما بهمنی ها نیستی !!

خب اگه از ما چیزی نمیدونی چه طوری خیلی از ماها رو میشناسی ؟؟!!

مشکوک میزنی ها !!

خب میشه گفت که ماها اینجا همه تقریبا همدیگرو میشناسیم ...
فدات شم اگه میشه خودتو معرفی کن ...

فرشته جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ق.ظ

میگم آقای غفاری اینجا اسم مستعار ندارن ما هم بشناسیمشون؟؟
آتیش تو جلد اول چی شد؟ به عشقش رسید؟
تنها41 شما عاشق نشدی؟
همون بچه هایی که تو جلد اول بودند الانم اینجا هستند؟ یا مثلا هر سال ورودی همون سال میان ایجا؟؟ هان چه جورکیاست؟؟

دارن ... مگه میشه نداشته باشن ! شما نمیدونی !!

نه نرسید ِ ... البته هنوز !! هیی ! (سرمو بپام !!!)

واسه تنها ۴۱ هم به نظر نمیرسه ... حالا خودشون میدوننا ...

خب اول تو خودت رو معرفی کن ... یا حداقل به من بگو !! هیی هیی هیی !! بعد من جواب سوالات رو میدم !!

پسته جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:24 ب.ظ

سلام علیکم ...

میخوام اونی که واسم یه دوتایی نظر زده واسه این که تایید نشه Id یش و بزاره اینجا ... خواهشا ... البته اگه ممکنه !!

میخوام یه چیزی رو واسش توضیح بدم ... مرسی ...

کرشمه جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:09 ب.ظ

دلم از نرگس بیمار تو بیمار تر است

چاره کن درد کسی کز همه ناچارتر است

من بدین طالع برگشته چه خواهم کردن

که ز مژگان سیاه تو نگونسارتر است

مرسی ... شعر های بسطامی قشنگن ... مرسی

۰۰:۰۰ جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:52 ب.ظ

خانه ام آتش گرفته
آتشی پر دود
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها را
تارشان با پود
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
بنگر آیا هیچ سر بر می کنند از خواب
..

اینو خوندم یاد یع شعری افتادم ...
یادم نمیاد ...
اما خیلی شبیه به اون شعر ِ ... بچه ها میدونن ... یعنی خانوم ها ...
تو یه کتاب بود ...

میدونم نافهوم گفتم اما خب وقتی کتاب و دیدین میفهمین حتما !!
هیی !!!

فرشته جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:19 ب.ظ

کیو میگی؟
من؟

نه شما رو نگفتم ... شما نظر خصوصی واسه من نفرستادی که !!

سورنا جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:38 ب.ظ

سلام
۱.دنیا مث بازی گل یا پوچ میمونه .......**.......با تو گل بی تو پوچ
۲.Tamame lezathay donya vase zamaniye ke aslan entezaresho nadari va hich lezati balatar az doust dashtan nist pas hala ke entezaresho nadari douset daram
۳.گفتمش دل میخری؟ گفت چند؟/گفتمش دل مال تو، تنها بخند/ خنده کردو دل ز دستانم ربود/ تا به خود باز آمدم او رفته بود/ دل زدستانش به خاک افتاده بود

اخ این اخری رو خیلی دوست داشتم ... کی فرستاده بود واسم ؟؟!
حافظه ام داغون شده ها !!!

سورنا جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:45 ب.ظ

۱.به طرف میگن سگ شما بچه ما را گاز گرفته
طرف میگه اولاَ سگ ما گاز نمی گیره دوماَ سگ ما بستس سوماَ اصلاَ ما سگ نداریم!
۲.به غضنفر می گن اگه دنیا رو بهت بدن چی کار می کنی می گه من فعلا می خوام «
درسمو ادامه بدم !!
۳.یه غضنفر میمیره. شب اول قبر ۶۲ تا فرشته میان سراغش. ۲تاشون سوال می کردن... «
۶۰ تاشون حالیش می کردن!!!

هیی هیی هیی !

هیی هیی هیی !! احتمالا ماییم !

سورنا جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:58 ب.ظ

سلام فرشته خانم یا آقا(که بیشتر به نظر خانم میاید)
نظر لطفتونه!
واقعا شما اصفهانی هستید؟؟؟!!!
من اصلا قصد توهین به کسی رو ندارم فقط میخوام یه ذره لبخند به لبای قشنگ دوستا و همکلاسیام (البته نه همشون) بنشونم!!!(اوه دیگه خیلی ادبی شد)
اگه ناراحت مشین دیگه از اصفهانیا نگم!
میتونم یه سوال بپرسم!؟؟؟
باشه میپرسم
شما از همکلاسیای ما هستین؟
.
.
.
.
.
.
.
سلام آلفرد گل خوبی؟
راستی آلفرد یه جایی گفتی وای مهمون اومد میرم شب میام
اون موقع که گفتی ساعت ۱۰:۳۰ بود منظورت از شب میام ساعت چند بود؟(_هیی هیی هیی)

اره اینم یه سوال اساسی واسه من ِ !!

جدا فرشته شما از ماها نیستی ؟؟!! اره ؟؟!!

هیی هیی هیی ! وای وای وایییییییییییییییییییییی سورنا خیلی باحال بود ...

چه ذهن اکتیوی !!!

دالغا جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:15 ب.ظ

..
باخدیم دالیجا،یاری گئدنده
بیر یول دا دئدیم باخار گئدنده
باخدی قاپیدان گئچنده گولدو
بیلیردی اؤرک اومار گئدنده
باغلاندیم دیلیم،اورکدن آما
آز غالدی چکم هاوار گئدنده
..
سندن سُورا عشقی نِینیرم من
آل،عشقی وی دَه آپار گئدنده

(هوشنگ جعفری)

خیلی نامردی ... خیلی !!

یه معنی واسه ماها که زبانمون ضعیفه نمیزاری ... خسیس ... اصفهانی !!

wistful جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:44 ب.ظ

نمی‌دونم چه‌طور می‌تونم دقیقا منظورمو بگم

درسته. این مباحث خیلی جای بحث دارن

من با توجه به تجاربم به این نتایج رسیدم

اتفاقا اسطوره‌های عشق جزو افراد مرفح نیستن. چون عاشق نمی‌تونه آروم بگیره. بحث عشق بحث ازدواجو اینا نیست. خیلی بالاتر از ایناست. یه حسیه با نیروی خیلی عظیم و جاودانی که هر کس ارزش متفاوتی واسش قائله

این حرفا کلماته عشقولانه‌ی تویه کتابا... نیستند. واقعا فقط می‌خوام حس خودمو بیان کنم

عاشق فقط تو فکره این نیست که بتونه با معشوقش ازدواج کنه. واقعا احساس می‌کنه که می‌تونه باهاش پرواز کنه. حسی که اصلا قابل وصف نیست.تو مراحل بالا هم می‌خواد با کمک گرفتن از معشوق و همینطور کمک کردن معشوق به عشق متعالی خدا برسن.عشق نمیتونه ادمو سیراب کنه.نمیشه به جایی رسید که بگیم دیگه عاشق‌ترینیم.هر چی جلوتر میری تشنه تر میشی.تا مراحلی که بتونی به خدات برسی که عشق او هم پایان‌پذیر نیست

بازم میگم این حرفارو از روی شنیده‌هام و... نمیگم.فقط احساس و تجاربمه

خیلیا میگن واسه این حرفا خیلی زوده ولی همون یه لحظه‌ی ایجور حسی ارزشه هزاران لحظه وصف داره

انرژی که با این حس بهت القا میشه خیلی سخته که بتونی تخلیش کنی.شاید تا حدودی بشه با اشک‌ریختن کنترل کرد.اشک ریختنشم خواصه.گریه کردن نیست.انگار داری انرژیو پخش می‌کنی.ولی تو اون لحظه تنها فکره تخلیه انرژی که به ذهنم رسیده پروازه.البته جز تجربه‌ی روحی تجربه‌ی دیگه‌ای نداشتم

نمی دونم ... اینارو راست میگی ...

اما تو این دور و زمونه خیلی از این چیزا رنگشون رو از دست دادن ...

واقعا من تا حالا همچین حسی رو نداشتم ... نمیشه گفت اصلا اما خب دوست ندارم راجع به بهش فکر کنم ... یه ذره هم زجر اوره ... نمیدونم ... هیی !! گاهی هم احمقانه اس !!!

۰۰:۰۰ جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ب.ظ

کدوم کتاب رو ببینم یادم میوفته

راستی این نظرتون رو دیدم یاد یه درخواستم ازتون شدم
یادتون افتاد
من و سورنا و ابلیس ازتون خواستیم یه چیزی رو از یه کسی بگیرین!
یادتون افتاد
در مورد ....

نه ... کتاب رو شما ندیدینش ... قراره که ببینش ...

الان که این پایینی رو دیدم یادم افتاد ... نیستن ... رفتن دَر دَر ...

چشم ... به روی دیده ... یادم نمیره این سری ...

آلفرد جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:01 ب.ظ

وای دیگه دارم میمیرم، دیشب که ساعت ۴ خوابیدم ،صبم ۶ پاشدم تا الانم بکوب سرپا بودم،
یکی منو بگیره!!!!!!!!!!!!!!

ساعت ۶ پا شدین ؟؟!!
شما هم شدین دنیز !! حالا چرا ۶ ؟؟!!
کوه و کونوردی ؟؟!!
ورزش - نرمش - سلامتی !! هیی !!

دالغا جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:05 ب.ظ


اصفهانی؟!
آخه بعضی کلمات ترکی پتانسیلی دارن که با ترجمه به هیچ وجه،دقیقا به هیچ وجه
منتقل نمیشن
مثلا چه ترجمه ای واسه "بیلیردی اؤرک اومار گئدنده" میشه نوشت که
حق مطلب ادا شه؟
.. هِچ بیلیرسن نجه سن سیزلمیشم ..یه مصراعه ولی مطلب کل شعرو
میرسونه.. توصیه ی اکید دارم روش کار کنی..سخت نیس آخه..

بابا استعداد لامسب کوره !!

الان یه مترجم اومده خونمون ... به به ... به به ... هیی هیی هیی !

البته اونم میگه واقعا ترجمه ی انچنانی نداره !!

مرسی ... سعی میکنم ...

آلفردچ جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ

سلام سورنا.مرسی خوبم . یو چچولی؟

منظورم از شب 1 به بد بود!!!!!!!

من ساعت 2 تا 4 (ای ام) پای پی سی بودم .خواب از گلم پریده بود!!!!

از طرف سورنا : علیک سلام

من مطمئنم که خوبن ... هیی هیی هیی !!!

مـَشالا ... ای بابا ... واسه ما گاهی اوقات میره تو تحریم و ترک !!

tanha41 جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:17 ب.ظ

چقدر امروز خوش گذشت وای خدا این تا بستان روئایی آغاز شد با دوستان جدید خیلی خوش گذشت فکر می کردم تابستان سال قبل تکرار نخواهد شد اما اشتباه می کردم چقدر کوه نوردی چسبید

یکی از مردم چوسان قدیم

خوش به حالتون ...

مال ِ ما هم ای ... بدک نبود ...

دوستان به جای ما ...
(روح بانو یومی یول !!)

فرشته جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ب.ظ

فکر کنم شماها ورودی بهمن 86 پیام نور یه جایی که زبانش ترکیه هستین!
؟!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خب من اینجا با شماها آشنا شدم مگه عیبی داره؟!! میخام ببینم چقدر مهمون نوازین :D

در حقیقت فرشته جون اون همه هم که فکر میکنی ماها مهمون نواز نیستیم ...

ماها خیلی زیاد ِ زیاد محافظه کاریم ...

اره ... تا این جا درست ... اا خب ماها با هم هیچ چیز پنهونی نداریم ...

خوبه که تو هم خودتو معرفی کنی و نظر بچه ها رو راجع به حضورت بپرسی ... شرمنده خیلی رک گفتم ... اما خب ماها هم مشکلاتی داشتیم ... خیلی ... واسه همینه که واسمون خیلی مهمه که کی میاد و کی میره و مهمتر این که کی نظر میده !!!

فرشته شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ق.ظ

سلام سورنا (یادم نیست چرا یه مدتی فکر می کردم خانمید ولی الان احساس می کنم آقا هستید!!)
نه من بم برنمیخوره. آدم خوبه که دیگرانو شاد کنه. چون توی ایران همه اصفانیا رو به خساست میشناسن پس به کاربردنش توی جوک میتونه خیلی بامزه باشه و اشکالی نداره...
ولی اینم بگم که اصفهانیا خسیس نیستن. خیلی مهمون نوازن ولی به خودشون سخت میگیرن. اهل خوش گذرونی زیاد نیستن...(تعریف از خود نباشه :D)

نه سورنا مستر ِ ... اقای مهندس سورنا ... هیی !!!

هیی هیی هیی ... دیگه خیلی تعریف بودا ...
نه جدی ماها هم ترکیم ... اما از نوع ... نیستیم !!!

تازش هم خیلی هم حساسیم !!

فرشته شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 ق.ظ

پسته جان یو که جواب سوالامو یا ندادی یا نصفه نیمه دادی!!
باشه خودمو معرفی میکنم پس شمام جواب سوالای قبلیمو همشو بده.
من ورودی 84 برق صنعتی اصفهانم... دیگه دارم فارغ التحصیل میشم اگه خدا بخواد و با این اوضاعی که دانشگاهمون زدن داغون کردن امتحانا برگزار بشه.........
یه بار دیگم خودمو معرفی کردم با یه اسم مستعار .... ولی یادم نمیاد کدوم قسمت بود :D
اما از جو خوبی که بین شماهاست خیلی خوشم اومد... فعلا با اومدن اینجا به قول معروف حال میکنیم دیگه!! حالا اگه یه موقع خواستین میگم که جو بچه های ما چه جورکیه که قدر خودتونو بیشتر بدونین...:)

هیی هیی هیی !!
اره یه جورایی !!!
راستی اگه قسمت بشه ... به قول مامانم اانشالله ... اگر خدا بخواهد ... من دین اولماسن آلله دین اوشن ... و اگه اون خانوم مدیر موسسه اجازه بده و دست از سز کچلم برداره این هفته میام اصفهان !!
(چه خوب ... اگه شد میبینمت !!)

خوش به حالت حداقل وقت داری و میخونی ... هیی هیی هیی !!

اهان !!! پس قبلا هم اینجا اومدی ...

اتفاقا جو ها توی پیام نور خیلی خیلی داغونن ... به احتمال نود و شصت درصد ماها اولین پیام نوری هایی هستیم که با هم خوبیم و متحدیم !! (اوه ... چه قدر تعریف کردم از خودمون !!)

مرسی ...

خب این که از بچه های پیام نور نیستی و مخصوصا مال ِ اینجا نیستی ۳تا چراغ سبزه !!
خب بچه ها بیاین و نظراتتون رو بگین دیگه !!

تازه از ماها هم بزرگتری ... هیی ...

wistful شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ق.ظ

هر کس به اندازه‌ی جرعه‌ای که از چشمه‌ی عشق نوشیده توانایی درکشو داره

همیشه درباره‌‌ی مسائلی که اطلاعات کافی ندارین قضاوت نکنین

عشق واقعی هیچ وابستگی به مکان و زمان نداره

اینم هست ...

من خیلی دوست ندارم از این چیزا بنوشم .... به نظرم دردسر سازه غالبا !!!

اما بازم میگم تشخیصش اون همه هم ما ها فکر میکنیم اسون نیست !!

tanha41 شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:13 ق.ظ

اهای کسی که گفته بودی تنها 41 عاشق نشده ...

من اگه ترم اول نوشتم که عا شق نشید نه غشق را دست کم گرفتم ونه خواستم به عده ای تو هین کنم(خانمها) فقط گفتم که شما حواستان را جمع واز در ستان عقب نمانید(عشق آنقدر مقدس است که در تمام زندگی ام عاشق حقیقی ندیده ام)
به من ربطی نداشت که چه کسی عاشق چه کسی شود از سر دلسوزی بود همان طور که بچه بازی عده ای بلایی سر ما آورد که نگو..

من خواستم به همدیگر به چشم پسر نگاه کنیم یعنی با خانمها آنقدرعادی برخورد کنیم که هم آنها راحت با شند وهم ما ومثل یک خانواده کنار هم باشیم نه مثل غریبه ها که حتی به هم دیگر سلام هم ندهیم آری به قول بچه ها می خواستم اروپایی
با شیم اما نشد . من با بچه های رشته کشاورزی که یک بار بیشتر به کلاسشان نرفته ام از بچه های خودمان صمیمی ترم
اما امان جماعت دختر ندیده ..
دلم برای کلاس خانم ذبیحیان تنگ شد ه است کاش می شد در پیام نور شب شعر برگزار کنیم فقط شعر می تواند مرا تسلی دهد
من نمی گویم آنقدر صمیمی می بودیم که در کلاس کشتی بگیریم یا عکس یادگاری بگیرم می گویم آنقدر به هم دیگر احترام می گذاشتیم که مسائلمان را خارج از کلاس حل می کردیم به وبلاگ نمی کشیدم وبرای دیگران حرف در نمی آوردیم وبه آنها توهین نمی کردیم
اگر مطلب را خواندید لازم نیست رگ غیرتان باد کتد چون حرف دلم را نوشته ام که همه اصلاح شویم وروابط درست اجتماعی را با هم دیگر یا بگیریم کاش همه از خانم کلانتری الگو می گرفتیم من معتقدم اگر دونفر نبودند بهمنی هایی نبود خانم کلانتری و آقای محمودی و البته سهم آقای محمودی بیشتر است

حرف از کجا آمد وبه کجا رسید





البته ایشون فرشته خانم هستن !!!

نه اصلا حرف در مورد دیده و ندیده نیست ... حرف سر اینه که ماها اول راه یه اشتباهاتی هم داشتیم و باید قبول کنیم ...

باید قبول کنیم که اگه یه ادم یه حرفی که خیلی خصوصیه و واسه دلش هست رو نمیتونه توی یه جمع ۷ یا ۸ نفری بزنه چون دیگه اون حرف از حالت سکرت بودن در میاد ...
اون موقع ها خیلی خوب همیگه رو نشناخته بودیم و با اخلاق های همدیگه مچ نشده بودیم ...
و این باعث میشد که خیلی زود از دست هم ناراحت بشیم ...

من جو اقایون رو نمیدونم اما توی خانم ها هر کسی یاد گرفت که چه طور باید برخورد کنه ...
چه طور باید حرف بزنه ... با کی باید حرف دلش رو بزنه ... با کی بیشتر مچه !!
اینا توی رفتار ها خیلی مهمن ...

اما به نظر من ماها هنوز هم خوبیم ... تو جایی مثل پیام نور که خیلی شاخیم ... خدا شاهده که خیلی ها رو میشناسم که وقتی میخوان واسه ماری مثال بزنن و یا یه کاری رو گروهی انجام بدن میگن از بچه ها صنایع بهمنی هاش یاد بگیرین ...

از نظر من این خیلی ارزشمند ِ ... شاید مثل قبل نباشیم اما ارزشش واسه من که خیلی زیاده ...

wistful شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ق.ظ

فرشته سعی کن نظرات خودتو درباره‌ی موضوعات مورد بحث بچه‌ها بگی.خودت موضوعه بحث را بندازی ....

چی کار داری کی کیه.... تو کی هستی....

بچه‌های وبلاگ هم مطمئنا خوشحال میشن نظراتتو بشنون و استقبال میکنن از ورودت

خب نظر تو مثبته ؟؟!!! موافقی دیگه ؟؟!!!
راه منم خوشحال میشم که فرشته رو اینجا بازم ببینم ... اما خب بچه ها هم شرطن دیگه ... هیی !!

۰۰:۰۰ شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:29 ق.ظ

وبلاگ بین المللی:
۱-T.B.S : خودش که می گفت آشنا نیستم و غریبه ام. رفت و دیگه نیومد. شایدم با یه اسم دیگه اومد!!!!!!

2- wistful: این یکی خدایی غریبست. غریبه ای که یجورایی آشناست. هرچی باشه آدم خیلی جالبیه و همیشه طرز تفکرش واسم جالب بوده.

3- فرشته: ایشونم میگن غریبه ام. خودشم اهل اصفهان. باشه... خوش اومدین
...............
راستی: مشکی رنگ عشقه. نه؟

هیی هیی هیی !!

خدایی شما خدای ِ حافظه اینا !!! ماشالا بخ این حافظه !!!

مرسی ...پس شما هم موافقین !! خدا رو شکر !!
خوش اومدین فرشته ...

اره ... الان که دیگه خود ِ خودشه !!

wistful شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ق.ظ

این حرفا چیه

همه‌ی بچه‌ها دوست دارن نظرات دیگرونو بشنون

بذارید هرکسی نظراتشو بده تا بحث را بیافته.ما میخوایم تو حل مشکلاتمون پیشرفت کنیم.پیشرفت تویه مناظره‌هایی بوجود میاد که طرفین نظرات مخالفی داشته باشن.

بلی البته !!!

شما بنده زاده رو عفو کن !!

دمت گرم با این یه مورد بحث خیلی موافقم !!! عاشق بحث کردنم ... البته اونایی که ادم رو به جایی برسونه !!!

آلفرد شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:37 ق.ظ

آره دیگه ،دیگه رفتیمو یه حالی به کوه دادیمو اومدیم.

خوش به حالتون ... نوش جون !! هیی !!!

فرشته شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:55 ق.ظ

ای بابا ببخشید من یادم رفته بود اجازه بگیرم بیا اینجا ;)
حالا همگی اجازه می فرمایین؟؟ پسته شما نظر جمعو بگو...
حالا اگه اجازه دادین بگین پیام نور کجایین؟ و چی شد که شروع کردین به نوشتن بهترین حرفهای...
به نظرم خیلی جالبه.. البته تازه دارم میفهمم که من در جریان سختیاش نبودم ولی چیزی که الان میبینم خیلی جالبههههه

خب فرشته جون شما چون با جو اینجا خیلی اشنا نیستی شاید واست عجیب غریب اومد ... شایدم خنده ات گرفت ... به احتمال نود و شصت درصد ... حالا تند و تند حتما یاد میگیری ... هیی !!

احتمالا بله ... خوش اومدی ...

خب ماها واسه پیام نور زنجانیم ... بهترین حرفها قبل از من یکی مدیر مدیر وبلاگ بود به اسم گوگوجی ... خب ماها تقریبا از وسط های ترم اول با اینجا اشنا شدیم البته مردمک از اوش میومد اینجا !!!
در هر حال به دلیل پاره ای از مسائل مدیریت اینجا رو دادن به من ... همین !!!

اره جالبه ... خیلی ...

فرشته شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 ق.ظ

راستی یه سوال پسته... هیی یعنی چه؟
wistful ممنون، ممنون :)
۰۰:۰۰ شمام ممنون

tanha41 من نگفتم شما عاشق نشدی! من سوال کردم فقط! اون چیزایی که احتمالا یک سال پیش تو جلد 1 نوشته بودی واسم جالب بود، این بود که ازت یه سراغی گرفتم... تمام حرفای شما درسته و جالبه که وقتی بچه های ما هم یه همچین مشکلاتی که شما میگی(و من حدس میزنم) رو داشتن منم همین طرز فکرو داشتم...

یه نوع خنده است ... از خنده های زیر زیرکی که کوچولوهای خشگل دنیا فقط بلدن ...

خب؟؟!!

آلفرد شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 ق.ظ

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت،من و مایی نکنیم

من و مایی نکنیم !!

واقعا !! البته خود کرده را تدبیر نیست !!! (همین جوری بودا !!! اشتباهی نشه یه موقع ... هیی!!!)

فرشته شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:05 ق.ظ

پسته جان امیدوارم اصفهان خیلی بهت خوش بگذره... قدمت روی چشم...
میگن ترکا خوشگلن راست میگن؟؟ :D
راستی امتحانا که عقب افتاد همش به ضرر من بود... چونکه... ماجرا داره بعدا میگم ایشاالله...
ظاهرا جو همه ی دانشگاهها داغونه اما اینکه شماها تونستین نمونه بشین(:D) قابل تحسینه
جدا من بزرگتر از شمام؟ من متولد نیمه دوم 66 ام؟

مرسی ... ایشالا اگه جور شه که بیام حتما میام که ببینمت ... خیلی دوست دارم باهات اشنا شم ...

نه بابا خوشگل چیه !! شایعه است ... باور نکنین ...

من متولد خرداد ۶۷ ام ... اکثرا یا ۶۷ یا ۶۸ ایم ... به جز یکی از خانم ها و یکی از اقایون که متولد ۶۶ هستن !!!

۰۰:۰۰ شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:13 ق.ظ

سلام تنها 41 عزیز چه خبر
بابا زیادی سخت می گیری
رفتار ماها باهم چه اشکالی داره؟
ماها خیلی هم باهم خوبیم
اگه خودت با کسی مشکلی داری و شایدم نمی تونی اون طور که دوست داری ارتباط برقرار کنی چرا همه رو قاطی این مسائل می کنی.
رشته کشاورزی؟ واقعا آرزو داری بشی مثل اونا
همه دارن غبطه ی بهمنی ها رو می خورن
راستی این چه حرفیه. همه ی 20 نفر(شانسی گفتم 20 نفر) تک تک نقش مهمی دارن تو تشکیل گروه موسوم به بهمنی ها
نمیای وبلاگ نمیای وبلاگ وقتی هم میای با کلی انتقاد همه ی بهمنی ها رو می بری زیر سوال
راستی من جزو اون عده ام؟. راستی چه بلایی سرمون یا شایدم سرتون آوردن؟
"اما امان جماعت دختر ندیده"
این جملت خیلی سنگین بود. چرا توهین؟ از تو بعیده
به رگ غیرتم برخورد.حسابی
ممنون که با این نوشته کاری کردی که ماها اصلاح بشیم و روابط اجتماعی رو یاد بگیریم!!!
.......................
راستی خوش گذشت کوه؟.
این چه سوالیه مگه میشه نچسبیده باشه
امروز حسابی دلم گرفته بود از اینکه نمی شد بیام.
ولی خوب عکسهای پارسال رو با کمی سانسور گذاشتم و نگاه کردم یخورده آروم شدم
حیف. کاش اینطور نمی شد. کاش راه دیگه ای بود.

مطمئا خوش گذشته !!!

اره ... همیشه ادم دوست در=اره که بتونه یه راه دومی رو پیدا کنه ...

فرشته شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:16 ق.ظ

میگم پسته جان یو نظرا رو جابجا تایید میکنی یا من دیگه سرم گیج میره؟!
من نمیدونم چرا نظرای دیشب آلفردو تازه الان دیدم!
آقای آلفرد ممنون از نکته ی خوبتون... من که چیز بدی تو حرفاتون ندیدم... به نظر میاد همه دارن از پسته تشکر میکنن... خب پس منم تشکر میکنم دیگه :D ... ممنون پسته جان
در مورد حرفای wistful دوست دارم نظرمو بگم ولی الان چون خیلی نظر دادم صبرمیکنم تایید شه بعد میگم و اینکه قراره دوستان اجازه بدن!
شب بخیر همگی

هیی هیی هیی !!!

اره الان که نظر ها زیاده جابه جا تایید میکنم ... اون کم کما اول ... بعد اون یکی ها !!

باشه از این به بعد به سری تایید میکنم ...
خاهش میکنم ... قابل نداره ...

شب شما هم خوش ... اهان الان که دارم تایید میکنم صبحه ... صبح نه ... ای بابا ... ظهرتون به خیر ...

BOOکوچولو شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ق.ظ

سلام خوبین خیلی دلم براتون تنگ شده 5شنبه خوش گشدی؟قربونتون دعا کنین معجزه شه من واحدامو پاس کنم والا15 تا افتاده دارم100% گند زدم گند دعا کنین

علیک سلام ...

بلی خوبیم ... تو خوبی ؟؟؟!!

اره بابا ... جای شما خالی ... جدا خوب بود ...

والا منم خیلی وقته که منتظر معجره ام ... اما ... چشم ...

مردم چسان قدیم شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:21 ق.ظ

سلام بر بهمنی های پاک دامن

امروز اولین جمعه بعد از آخرین امتحان سومین ترم بعد از اولین ترم دانشگاه بود!!!
خودمم قاطی کردم بابا، خلاصه امروز یه جمعه ای بود که خیلی خیلی خوش گذروندیم و شد یکی دیگه از بهترین جمعه های بهمنی ها.




ما مردم چسان قدیم،

یک پرانتز برای "قدیم"

پرانتز باز:
والا از وقتی ما شنیدیم، اسم این چسان، همین چسان قدیم بود و تاکنون اطلاعی از اینکه کِی جدید بوده که حالا شده قدیمی، بدست نیومده. ما هم برای اینکه همرنگ جماعت شویم از لفظ "چسان قدیم" استفاده میکنیم.
پرانتز بسته


خلاصه، ما مردم چسان قدیم، از مدتها پیش تصمیم گرفتیم که در اولین جمعه بعد از امتحانات (برای پایه گذاری سفرهای کوتاه درون و برون شهری جمعه های تابستان امسال) به طوری کاملا استادانه، تکمیل، اساسی، پایه ای، مجهز، و کافی و لازم و باید و شایدو... بریم گردش.
فقط مشکل، مکان خوش گذروندن بود که بحمدالله با شور و مشورت مردمان چسان قدیم، پرنده سه پا را در منطقه زیبای تهم دیدیم.
این بود که عزممان را جزم کرده و درصدد هرچه بیشتر حالیدن در این روز برآمدیم. خلاصه روز قبلش با همکاری تنی چند از چسان قدیمی ها سری به بازار زدیم در کمال قحطی وسایل و لوازم، چیزهایی را که کافی و لازم بود را توشه راه کرده و باروبندیل فردا را بستنیدیم.



یک پرانتز باز دیگه:
روزی که داشتیم میرفتیم خرید، عده ای از بهمنیون را رویت کردیم که پیام مقام معظم رهبری را در اصلاح الگوی مصرف به حد کمال رسانیده بودند و در جهت نیل به اهداف والای انقلاب شکوهمند اسلامی و جامه عمل پوشاندن به بیانات رهبر عظیم الشان، برای مصرف بهینه بنزین، حدود nنفر با یک خودروی سواری 4درب، 4چرخ در حال گردیدن بودند.
پرانتز بسته



این بود که ما نیز جهت عقب نماندن از قافله اصلاح گران مصرف، تصمیمی بس عاقلانه گرفتیم و درصدد شکست رکورد جهانی گینس برآمدیم.
از اینرو تا آنجا که در توان داشتیم خلاقیت به خرج داده و توانستیم مردمان چسان قدیم (فعلا 8نفر) را درون یک سواری mixکرده و با 70-80 کیلو لوازم و سبزیجات و صیفی جات و ترشیجات و... ساعت 7صبح به سمت بویو به راه افتادیم.
اِ
اِ
اِ
مثل اینکه اشتباه شد، بویو مال قسمت بعدیه، در این قسمت رفتیم همون تهم خودمون.

بازم مثل قبل رفتیم و رفتیم...
تا اینکه...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
رسیدیم!


هاهاها منتظر بودین دوباره رفتیم و رفتیم را بندازیم؟
نه بابا اینبار انقد گل گفتیم و گل شنیدیم که درازی راه رو اصلا نفهمیدیم.

بعد از یافتن مکانی باصفا مشغول آماده کردن صبحانه شدیم، جاتون خالی اولین بار بود تخم مرغ زغالی میخوردیم. ماهی تابه و روغن و... برده بودیم رو زغال نیمرو و چایی درست کردیم و نوش جان جنابعالیانمان فرمودیم.

(از طرف شما: نوش جونتون، گوشت بشه بچسبه به دماغتون)

واقعا جای همتون خالی.

خلاصه بعد صبحونه و جک و خنده و پ... و ق... و... و... (از ذکر بقیه موارد بنابه دلایل امنیتی معذوریم) به نتیجه مهم زیر نایل آمدیم:
اصولا آدمی برای اینکه منت کسی را نکشد باید سعی کند به اندازه مطلوب (30سانتی متر) برسد.

میبینم که مردم چسان قدیم دارن میخندن. هاهاها

بهمنی ها هم بمونن تو کف معنی جمله بالا.
هاهاها







در این لحظه بود که ناگهان ماری بس دهشتناک (مینی بوآ) توسط یکی از اهالی چسان قدیم رویت گردید، بدین جهت تصمیم گرفته شد تا برای صرف نهار به مکانی نزدیک دریاچه نقل مکان کنیم.
.
.
.
.
.

اینبار کنار دریاچه بودیم و جاتون خالی بعد نهار(آخ گشنم شد) و میوه و بازی و چیپس و پفک و هندونه و تخمه و ق... و... (باز هم بنابه دلایل امنیتی از ذکر بقیه مطالب معذوریم)


دوباره قانون گراییمان گل کرد و تصمیم گرفتیم گامی دگر در جهت تحقق واقعی اصلاح الگوی مصرف برداریم و با غنی سازی آب شرب شهر از ویتامین "بهمن کمپلکس" برای جامعه مفید واقع شویم. بدین جهت است که امروز نیز آبها شهر کمی تا قسمتی رنگ و بو و مزه صنایع میدهد.



بعد نهار و عصرانه به یک نتیجه دیگر هم نایل آمدیم، اینکه:
به گفته عالمان علم روانشناسی مردم چسان قدیم،آدمی در زمان ناراحتی و فشارهای عصبی، کاملا خونسردی خود را حفظ کرده و با گفتن "آی.... هی ....د" سعی در غلبه بر خشم خویش داشته باشیم.


خلاصه جاتون خالی از بس خندیدیم همه شکم درد گرفته بودیم.


در این لحظه بود که دوباره یاور اصلاح الگوی مصرف را استاد کرده و به شهر و دیار خویش رهسپار شدیم.





چسان قدیمی های این جمعه به ترتیب حروف الفبا:

جناب آقای "آلفرد"
جناب آقای "بوعلی سینا"
جناب آقای "تنها41"
جناب آقای "مهدی زلفی"
جناب آقای "شکست عشقی$h"
جناب آقای "آقای ما2تا"
جناب آقای "کهکشان"
جناب آقای "همای"


این هم عکس یادگاری اولین جمعه:
http://upload.iranblog.com/6/1246149116.jpg


خوش باشید و بخندید تا دنیا به رومون بخنده.

علیک سلام مردم چوسان قدیم ... هیی !!!

خب بعدش چی ؟؟!!!

اهان رسیدین ... خب ؟؟!!

هیی هیی هیی !! دقیقا جوابم همین بود ...
نوش جونتون
گوشت بشه بچسبه به دماغتون

در هر حال بساط منقل به پا بود دیگه !! (هیی هیی هیی !!)

راستی خوبه که مار هم دیدین ... پس میشه گفت گردش علمی هم بوده !!!

خب ؟؟؟!!!!!!

هیی هیی هیی !! خوبه گفتین اب ِ شهر بهمن کمپلکس داره !!

خوشحالم که خوش گذشته بهتون ...

رونی کلمن شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ب.ظ

سلام بچه ها

علیک سلام ... هیی !!

فرشته شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:12 ب.ظ

خب خیلی خوبه ... امیدوارم همتون موفق باشین و گرم و صمیمی...
تعطیلات خوبی داشته باشین... من که هیچوقت تعطیلات نداشتم امسالم دیگه نور علی نور!!
راستی سال ۸۵ که دانشگاه ما کنفرانس برق بود، بچه های دانشگاه زنجان فقط از ما انتقاد کردند و گاهی هم توهین و... من مسئول مجله بودم، واقعا تو مصاحبه هاشون به اصفهانیا بدوبیراه میگفتن!!! اخر دستم مسئول گروهشون اومد و گفت سال آینده که کنفرانس تو زنجانه بیاین ببینین نه اینجا که اینا هیچ کاری بلد نیستن :-O :(
حیف سال بعدش نتونستم برم ببینم چیو باید میرفتیم میدیدیم!!
اما شماها که خیلی مهربون به نظر میرسین...

مرسی عزیزم ...

ایشالا .. نه بابا !! تابستون همه مثل مال ِ همه !! واسه یه سری یه ذره بهتر و واسه کی هم یه ذره بدتر !!

خب ... نمیدونم والا ... مرسی ... ایشالا که لایق این تعریفت باشیم ...

فرشته شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:46 ب.ظ

عشقی که آقای wistful بیان می کنه خیلی پاک و زیباست
حافظ قشنگ میگه:
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم

اما اینم هست که
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

تلخی عشق خیلی شیرینه، فراق دوست داشتنیه...

اره ... عشقش خیلی پاکه ...

اَه اَه ! من اصلا چیزای تلخ خوشم نمیاد ...

مثل ...
مثل ...
مثل زندگی ... که الان زهرم شده ... خیلی خیلی تلخ شده !!

فرشته شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:50 ب.ظ

شنیدم زنجانیا خیلی باهوش و دانشمندن... مخصوصا فیزیکاشون خوبه... نمره هاتونو رو کنین ببینم!

هیی هیی هیی !!

احتمالا این قسمت فیزیک رو باهاتون شوخی کردن ...

ماشالا !! نمره های فیزیک همه کل !!! ترم قبل ۳ یا ۴ نفرمون پاس کردن !!
خودت ببین دیگه چه قدر خوبه !!

tanha41 شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:18 ب.ظ

برای ..0..
می دونی که من با هیچ کس مشکل ندارم وکسی هم با من مشکل نداره اما بعضی بچه ها با همدیگر در ست رفتار نمی کنند واین مرا آزار می دهد ومیدانی برایت ارزش ویژهای قائلم اما این دلیل نمی شود حرفم را نزنم

وروی جمله مردم دختر ندیده حرفم را پس نمی گیرم وخیلی هم سر حرفم هستم کما اینکه این حرف مطلقا شامل تو یکی نمی شود
واینکه ما رفتیم کوه واز خوشی نوشیم وبه شما هم کاری نداشتیم همان طور که پارسال تابستان می نوشتیم

پس خواهش می کنمانقدر منفی باف نباش ودر زندگی لااقل به خودت دروغ نگو

اول از این : اسمشون اینه !! : ۰۰:۰۰

حالا قضیه دوم ... اصلا این جا هیچ کس نباید به بقیه توهین کنه ... از نظر من و بقیه که دوستای من هستن این جمله تون خیلی جالب نبود ... همون طوری که خیلی ها مثل من با دیدین اون جمله شوکه شدن ..

از همه میخوام که وقتی میان اینجا حرمت همدیگه رو حفظ کنن ...


در ضمن خواهش هر دو طرف روی رفتارشون بیشتر فکر کنن اینجوری نیست که یه طرف شیاطین باشن و یه طرف از فرشته ها !!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد