the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

به نام ِ خدایی که همین نزدیکی هاست ... راستی خداجون ... سلام !!

بهمنی های گل سلام  

 

  

 

لطف کنین از این به بعد توی جلد یازده نظر بدید  

ممنون

                                                                      (۰۰۷ خان ...خوبه؟!؟!)


نظرات 194 + ارسال نظر
آلفرد جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:42 ب.ظ

!E

این طوریه پس!!!!!!!!!
ولی پسته از قدیم گفتن: درخت هرچی سنگین تر سر به زیر تر........

و تو همین مورد میگن از اونی نترس که مشکوک میزنه!بلکه از اونی بترس که مشکوک نمیزنه.....
تازشم ممکنه من یا بعضیا ظاهرا مشکوک باشیم ولی باطنا عاری از هرگونه شکو شبهه ایم.............

با استناد به جملات فوق:حالا دیدی من اصلا مشکوک نمیزنم.....


D:
D:
d:

ای بابا !!
الفرد !!
یه حرفی میزنی که من بمونم چی جواب بدماااا !!
اما خب از قدیم هم گفتن : تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها !!!!

خب با استناد به جمله ی بالا معلوم میشه که بلی !!! حتما یه حقه ای تو کفش ِ !! (هیی هیی هیی ... حال کردین ضرب المثل رو !!)

حالا دیدن !! دیدین ... دیدین مشکوکین !!

D:
D:

آلفرد جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:49 ب.ظ

کدام بهتر است:اقیانوسی به عمق یک میلیمتر یا برکه ای به عمق میلیون ها کیلومتر ؟

نمیدونم !! بزار یه ذره بفکرم !!!


اهان فکر کردم !!! معلومه !! اقیانوسی به عمق یک میلیمتر که دیگه اقانوس نیست !! لجن زاره !!!!

اما به نظرم سوال خوبی بود !! ادم توی این دور و زمونه خیلی با این سوال به عناوین مختلف بر میخوره و باید بینشون انتخاب کنه !!!!

آلفرد جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:52 ب.ظ

روزی مرد کوری روز پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده می شد : من کور هستم لطفا کمک کنید .

روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و آن را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.

عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است . مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست او اگر همان کسی است که تابلو را نوشته بگوید که بر روی آن چه نوشته است ؟

روزنامه نگار جواب داد : من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشته ام و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد .

مرد کور هیچگاه نفهمید او چه نوشته است ولی روی تابلو او خوانده می شد :

امروز بهار است اما من نمی توانم ببینم !!!!!!!!!

اخییییییییییییییییییییییی !!!

ای جون ِ دلم !!! اخییی .... بیز بیز شدم !! دلم هری ریخت پایین !! چه گده مهربون ...

آلفرد جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:54 ب.ظ

ای مسافر ! ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم..
آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ... و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید...
بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را...
مسافر من ! آنگاه که می روی کمی هم واپس نگر باش با من سخنی بگو . مگذار یکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمی تابم...
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز... آرام تر بگذر...
وداع طوفان می آفریند... اگر فریاد رعد را در طوفان وداع نمی شنوی ؟! باران هنگام طوفان را که می بینی ...!!! آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری ... !
من چه کنم ؟ تو پرواز می کنی و من پایم به زمین بسته است...
ای پرنده ! دست خدا به همراهت...
دست خدا به همراهت

...

اما نمی دانی ... نمی دانی که بی تو به جای خون اشک در رگهایم جاریست ...
از خود تهی شده ام ... نمی دانم تا باز گردی مرا خواهی دید ؟؟؟


اینم جمله های اخش !!

آلفرد جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:56 ب.ظ

وقتی که هیچ چیز نداری


وقتی که دست هایت


ویرانه هایی هستند بی هیچ انتظاری


حتی بی هیچ حسرتی


دیگر چه بیم انکه تو را افتاب و ماه ننوازند؟


وقتی میعادی نباشد رفتن چرا؟؟؟؟؟؟؟



دکتر شریعتی

وای مرسی ... مرسی ...

اما واقعا !!! رفتن چرا ؟؟؟!!

بمون و حالشــــــــــــــــو ببر !!!

آلفرد جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:57 ب.ظ

تخته پاره های کشتی شکسته ای،
در میان لای و گل نشسته بود.
شعله های بی امان آفتاب،
راه هر نگاه را،
تا کرانه بسته بود.
ما میان زورقی به روی آب.

ناگهان پرنده ای،
از میان تخته پاره ها به آسمان پرید
خط جیغ جانخراش خویش را
در فضا کشید:
-" ناخدا کجاست"؟

شاید این پرنده،
روح ناامید یک غریق بود،
در کشاکشی میان مرگ و زندگی،
در کمند پیچ و تاب ها.

شاید این صدا همیشه جاری است
در تلاطم عظیم آب ها!

سال ها و سال هاست،
بازتاب « ناخدا کجاست؟»
در میان تخته پاره های هستی من است.
مثل این که روح من
با همان پرنده همنواست،
زانکه این غریق نیز
همچنان به جستجوی ناخداست.

...

ای داد ِ بیداد !!

سالهاست ؟؟؟؟؟؟!!
میگم خیلی زود شروع نکردین ؟؟!! هیی هیی هیی !!

واقعا ناخدا کجاست ؟؟؟!! فلنگ و بست و قالمون گذاشت و رفت !!!
(بای بای !!)

آلفرد جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:00 ب.ظ

من از پاییز یک هدیه تا ابد به تو خواهم داد و آن قاصدکی است که تنها شکوفه مهربانی بین من و توست ..
دستانت را به قاصدک بسپار ....دستهای من سردتر از آنیست که گرمای مهربانیت را باور کند ...
تو را با خود خواهند برد ..وتو ..قاصدک را باور خواهی کرد....

میگم حالا نکات بهداشتی و رعایت کردین ؟؟؟؟؟!!!!
میگن انفولانزای نوع خیلی شدید شده ها !!!! پس دست هاتو اول خوب بشور !!!

حالا کدوم قاصدک ؟!! همین قاصدک ِ خودمون ؟؟؟؟؟؟!!!
بابا ما باورش داریم !! حالا که اصرار میکنین باشه !

آلفرد جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:04 ب.ظ

تولد ققنوس پاییز



بگیر خوشه های نگاهم را

بگیر آویشن کن صدای تنهایی سکوتم را

تقدیم کن بر سراچه ی خیالت

بگیر اشک آخر تابستانم را

تا هدیه کنم ابرای پاییزیم را

من انتظارم را سراسرکرده ام

من دقیقه ها را ندیده ثانیه کرده ام

من بهار را ندیده به تک فصل بارانی ام برگشته ام

پاییز را ندیده زرد گشته ام

من خیس ترین ابر بهار را

در خشک ترین فصل سالم آبی کرده ام

غم و غصه را یکجا به شادی نگاهت فروختم

من رنگ جدایی را در نگاه باد به آبرنگ شب دوختم

دیگر از خیال نگاهت خواب چشمام رویایی شده بود

چون ابری خسته از انتظار ، بهارم را به زمستان هدیه کردم

در عاطفه ترین خاطرات خیالم

اندر خم قافیه های طریفه ام

واژه های غربتی را به فاصله ی سکوت لبهام باختم

دیگر خودی در منی نبود چون تولد ققنوسی در شب

با قطره های باران سوختم

اطمینان جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ب.ظ

مژده
مژده
مژده
مژده
مژده
مژده
برنج مژده

واما خبر:

بدبخت شدیم
وای
وای
وای



بدبخت شدیییییییییییییییییییییییییییییییییییییم


گلستان واسه درسای:

کارگاه۲
برنامه سازی

خطا میدههههههههههههههههههههه

اعصاب خورد میکنههههههههههههههههه

وایییییییییییییییییییییییییییییییییی


حالا چکککککار کنیم؟



فردا ۱۰ بیاییبم دانشگاه یه کتک مفصل به مرادی و غایبلو بزنیم


به دوستان و آشنایانتان اطلاع دهید لطفا

تذکر: از آوردن نورچشمی ها خودداری شود.
حضور شما برای ما بهترین هدیه است از آوردن کادوی پاگشا نیز خودداری نمایید.

کدوم برنج مژده ؟؟؟!! همونی که هندیه ؟؟!! همونی که میگن سرطان زاست !! خود ِ ناکسِـشه !!!

نه ... نه ... جون ِ اسکولاری ... یه سوال ... چیه پیام نور روی حساب کتابه که این دومیش باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!

هیچ کاری نباید کرد !! بزرگتر و صدا کرد !! پنجره ها رو واکرد !! (اخی ... یاد ِ این تبلیغه قدیمی افتادم !! یادتونه ؟!!)


مردمک و نیپون کوکو جان شما رو عرض میکنن !! میگن ازتون بعدا پذیرایی میشه !! هییی هیی هیی !!

۰۰:۰۰ شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:42 ق.ظ

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من، نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
دریا که از اهالی این روزگارنیست
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست



جون ِ من ؟؟؟؟؟؟؟!!!
البته میگن لایه اوزون پاره شده ها !! همینه دیگه !!!! هوا کم شده !!!!

امان از دست این دریا !!!!! بردباری باید پیشه کرد !!!

نیپون کوکو شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:47 ب.ظ

طوفان
دلواپس قدم های من است ...
وقتی که تو
راه بنمایی!

ببخشین دقیقا کی؟؟!!

همینه دیگه ... همینه !! تو هم مشکوک میزنی !!!! نکنه این طوفان اسم خاصیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!! همینه ... خودشه !!
طوفان اسم ِ رمزه !!!!
۱
۲
۳
اعتراف کن !!
۱
۲
۳
اعتراف کن !!
ما منتظریم !!! هــِی هـــِی !! ما منتظریم !!

آلفرد شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:23 ب.ظ

How patient God is! Why should I be in His shoes? He had better be in His own place so that He tolerates the wickedness of His creatures.

Otherwise , If I were Him even for a while I wouldn’t make peace fairly with the ignorant and wise. How patient God is! How patient God is!

خب اگه دیگه خدا هم صبور نباشه که دیگه خدا نیست !! میشه یه موجود ِ ناقص مثل ما !!!

اما اره ... چه لبخندی نشست رو لبم !! عالی بود !!

آلفرد شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:31 ب.ظ

حکایت جوانی که ساعت نداشت


مرد جوون : ببخشین آقا ، می تونم بپرسم ساعت چنده ؟


پیرمرد : معلومه که نه !


جوون : ولی چرا ؟ ! مثلا" اگه ساعت رو به من بگی چی از دست میدی ؟ !


پیرمرد : ممکنه ضرر کنم اگه ساعت رو به تو بگم !


جوون : میشه بگی چطور همچین چیزی ممکنه ؟ !


پیرمرد : ببین ... اگه من ساعت رو به تو بگم ، ممکنه تو تشکر کنی و فردا هم بخوای دوباره ساعت رو از من بپرسی !


جوون : کاملا" امکانش هست !


پیرمرد : ممکنه ما دو سه بار دیگه هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو اسم و آدرس من رو بپرسی !


جوون : کاملا" امکان داره !


پیرمرد : یه روز ممکنه تو بیای به خونه ی من و بگی که فقط داشتی از اینجا رد میشدی و اومدی که یه سر به من بزنی!


بعد من ممکنه از روی تعارف تو رو به یه فنجون چایی دعوت کنم ! بعد از این دعوت من ، ممکنه تو بازم برای خوردن


چایی بیای خونه ی من و بپرسی که این چایی رو کی درست کرده ؟ !


جوون : ممکنه !


پیرمرد : بعد من بهت میگم که این چایی رو دخترم درست کرده ! بعد من مجبور میشم دختر خوشگل و جوونم رو بهت معرفی کنم و تو هم دختر من رو می پسندی !


مرد جوون : لبخند میزنه !


پیرمرد : بعد تو سعی می کنی که بارها و بارها دختر من رو ملاقات کنی ! ممکنه دختر من رو به سینما دعوت کنی و با همدیگه بیرون برید !


مرد جوون : لبخند میزنه !


پیرمرد : بعد ممکنه دختر من کم کم از تو خوشش بیاد و چشم انتظار تو بشه ! بعد از ملاقاتهای متوالی ، تو عاشق دختر من میشی و بهش پیشنهاد ازدواج می کنی !


مرد جوون : لبخند میزنه !


پیرمرد : بعد از یه مدت ، یه روز شما دو تا میاین پیش من و از عشقتون برای من تعریف می کنین و از من اجازه برای ازدواج میخواین !


مرد جوون در حال لبخند : اوه بله !


پیرمرد با عصبانیت : مردک ابله ! من هیچوقت دخترم رو به ازدواج یکی مثل تو که حتی یه ساعت مچی هم از خودش نداره در نمیارم

اسکل شدم در حد ِ چی !! مرگ !! هیی هیی هیی !!

آلفرد شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:32 ب.ظ

Hamlet


To be or not to be , that is the question:


Whether ,tis nobler in the mind to suffer


The slings and arrows of outrageous fortune,


Or to take arms against a sea of tronbles


And by opposing end them. To die – to sleep,


No more; and by a sleepto say we end


The heart-ache and the thousand natural shocks


That flesh is heir to: ,tis a consummation


Devoutly to be wish ,d. To die ,to sleep;


To sleep, perchance to dream – ay ,there,s the rub:


For in that sleepof death what dreams may come,


When we have shuffled off this mortal coil,


Must give us pause – there ,s the respect


That makes calamity of so long life


For who would bear the whips and scorns of time


Th ,oppressor ,s wrong ,the pound man , contumely

هیی ... به نظرم غلط املایی داشتا !! اما خب من یه سری از جمله هاشو فهمیدم !!
باید از مهندس سورنا بپرسید تا کاملا واستون ترجمه کنن !!

مرسی مهندس جان بابت همکاریتون !!

آلفرد شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:35 ب.ظ

There are those who fail

There are those who fall

There are those who will never win

And theres are who fight for the things they believe

These are men like you and me

انسانهایی وجود دارند که شکست میخورند

کسانی هستند که سقوط میکنند

و انسانهایی که هیچ گاه پیروز نمی شنوند

و کسانی نیز هستند که برای چیزهایی که باور دارند میجنگند

آنها مردمانی مثل من و تو هستند...........

اما من خیلی مطمئن نیستم !!!

اما جمله هات عالی بود !!! یادم میمونه !!

آلفرد شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:36 ب.ظ

This life is yours

Take the power to Choose what you want to do and Do it well

Take the power to Love what you want in life and love it honestly

Take the power to Walk in the Forest and be a part of nature

Take the power to Control your own life No one else can do it for you

Take the power to make your life healthy,exciting,worthwhile and very happy

این زندگی ازان توست

خود تصمیم بگیر برای امری که در پی انجام ان هستی و با شایستگی ان را به انجام برسان

خود تصمیم بگیر که در زندگی به چه عشق بورزی و صادقانه عاشقش باش

خود تصمیم بگیر تا در جنگل قدم زده و بخشی از طبیعت شوی

خود تصمیم بگیر تا سکان زندگی ات را به دست گیری این تنها و تنها از تو برمی اید

خود تصمیم بگیر تا زندگی ات را نیک/پر هیجان/باارزش و بس شاداب سازی

جمله های خوبی بودن ... اما مگه توی اینجا میزارن !!
همش واسه ادم تصمیم میگیرن !!
اون از مدرسه !!! اون از دانشگاه !! اینم از اجتماع !!

اگه واقعا این آزادی عمل رو ادم داشته باشه زندگیشو جوری میسازه که خودش دوست داره !!!

اما من یه سریشو اویزه ی گوشم میکنم !!

آلفرد شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:38 ب.ظ

یاد دارم در غروبی سرد سرد
میگذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد میزد کهنه قالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری، کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی میخرید؟!!!

وای وای ... الفرد !!

چند وقت پیش این شعر رو توی مجلس شنیدم !! چه قدر تحت تاثیر قرار گرفتم وقتی شنیدمش !!

شعریه در حد ِ مرگ عالی و پر مفهوم !!
چه قدر این شعر به دلم میشینه !!

آلفرد شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:38 ب.ظ

حقیقت و دروغ


روزی دروغ به حقیقت گفت: مایلی با هم شنا کنیم؟
حقیقتِ ساده لوح پذیرفت و آن دو با هم به لب ساحل رفتند و حقیقت لباسهایش را درآورد.
دروغِ حیله گر لباسهای او را پوشید...
از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است اما دروغ در لباس حقیقت زیبا و فریبانه!!!

همون دیگه !!

کلا این حقیقت خیلی نادونه !!
یادم باشه اگه این نزدیکیا دیم یه چند تا ... !!! هیی هیی هیی !!
سانسور شد !!!!!!!!!

یادم باشه اگه یه چیزی به نظرم قشنگ اومد گول نخورم !!!

آلفرد شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:40 ب.ظ

این ماه رمضونم تموم شد.........
خوش به حال اونایی که ............................

وای وای ...
چرا دروغ بگم اما من خوشحال شدم ...

هیی هیی هیی ... اری !! خوش به حال ِ اونی که روزه دار واقعی بود !!!

شاقی شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:45 ب.ظ


شلام شلام دیریدید دیریددید(ریتمه شه)
عید همه و همه به ویژه ی ویژه بهمنی های گل و گلدون! مبارک باشه
ایشاا...دیگه شیرنی خورونا باید شروع شه دیگه
درشته؟
هنوژ رو حرفتون هشتین دیگه؟
ماهام منتژریم

دیریدید دیریددید ... هـــــــــــــــــََََََ !! سلام ... منم سنجد !!

ما که گلیم !! گدون بیاد و خودشو معرفی کنه !!! هیی هیی هیی !!

بلی ... همه جا به نوبت !!! معلومه که رو حرفشونن !! اره دیگه ؟؟!!

مرسی بابت گفتن نکته ی کنکوریتون !!!

آلفرد یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:33 ق.ظ

اشتباه دیدن..............!!!!!!!!!
حالا دیدینو دیدین که مشکوک نیستم؟؟؟!!!!!

نه !
دیدین رکب خوردین !!!

شایدم من رکب خوردم !!
who knows ???!!

۰۰:۰۰ یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:45 ق.ظ

عید همگی مبارک

مرسی ... عید شما هم مبارک ...
البته عید من ۲شنبه بود !!!

سورنا یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:15 ب.ظ

سلام
۱.معلم پرسید عشق چند بخشه؟ زود دستم رو بالا گرفتم گفتم: یک بخش. اما از وقتی که تو رو شناختم فهمیدم عشق 3 بخشه: عطش دیدن تو.....شوق با تو بودن.....و اندوه بی تو بودن
۲. به جرم اینکه خیلی ساده بودم/ به زندان دلت افتاده ام / اگر چه حکم چشمانت ابد بود/ برای مرگ هم آماده ام
۳. بنام خدای عاشقان: کاش می شد عشق را تفسیر کرد/ کاش می شد عمر را تکثیر کرد/ روی این گردونه نا مهربان/ گرمی مهر تو را تصویر کرد

علیک سلام ...
ماشالا عجب بچه ای بودینا !!! زود و تند و سریع جواب دادین !!!
واقعا افرین !!!

هیی هیی هیی ... گرمی مهرو نمیشه تفسیر کرد !! ووووووووووووووووووو ... هیی هیی هیی !!

سورنا یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:25 ب.ظ

سلام
عید همه مبارک
ایشالا که طاعات و عبادات همه مقبول درگاه حق شده باشه
اوه چقدر لفظ قلم :)
راستی اولین کلاسمون کیه پسته؟

علیک سلام ...
مرسی ... عید شما هم مبارک !! ممنونم ... البته عید من دوشنبه است !!!

نمیدونم والا !! من خودم کلا بیخبرم !! از ناهید بپرس !!

wistful دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 ق.ظ

常に満足していると健康と成功とエンジェル
あなたに幸せな誕生日
お祝いの言葉とともに

وای وای !! این دیگه چی بید ؟؟!!

جان ِ من فوش و ایناست ؟؟!! خب گفت وگوی تمدن ها اومده به بازار !! چرا حرف بد !!

حالا این معنیش چیه ؟!!؟؟! من هنوز این زبان و یاد نگرفتم و بهش مسلط نیستم !!!!

آلفرد دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:06 ب.ظ

Bella Ciao

Questa mattina mi son svegliato
oh bella ciao, bella ciao, bella ciao, ciao, ciao,
questa mattina mi son svegliato
e ho trovato l'invasor.

Oh partigiano, portami via
oh bella ciao, bella ciao, bella ciao, ciao, ciao,
oh partigiano, portami via,
che mi sento di morir.

E se io muoio lassù in montagna
oh bella ciao, bella ciao, bella ciao, ciao, ciao,
e se io muoio lassù in montagna
tu mi devi seppellir.

Seppellire sulla montagna,
oh bella ciao, bella ciao, bella ciao, ciao, ciao,
seppellire sulla montagna
sotto l'ombra di un bel fior.

E le genti che passeranno,
oh bella ciao, bella ciao, bella ciao, ciao, ciao,
e le genti che passeranno
mi diranno: " Che bel fior ".

E questo il fiore del partigiano
oh bella ciao, bella ciao, bella ciao, ciao, ciao,
è questo il fiore del partigiano
.morto per la libertà
.............................
Goodbye Beautiful

One morning I awakened
Oh Goodbye beautiful, Goodbye beautiful, Goodbye beautiful! Bye! Bye!
One morning I awakened
And I found the invader
Oh partisan carry me away
Oh Goodbye beautiful, Goodbye beautiful, Goodbye beautiful! Bye! Bye!
Oh partisan carry me away
Because I feel death approaching
And if I die as a partisan
(And if I die on the mountain)
Oh Goodbye beautiful, Goodbye beautiful, Goodbye beautiful! Bye! Bye!
And if I die as a partisan
(And if I die on the mountain)
Then you must bury me
Bury me up in the mountain
(And you have to bury me)
Oh Goodbye beautiful, Goodbye beautiful, Goodbye beautiful! Bye! Bye!
Bury me up in the mountain
(And you have to bury me)
Under the shade of a beautiful flower
And the people who shall pass
(And all those who shall pass)
Oh Goodbye beautiful, Goodbye beautiful, Goodbye beautiful! Bye! Bye!
And the people who shall pass
(And all those who shall pass)
Will tell me: "what a beautiful flower"
(And they will say: "what a beautiful flower")
This is the flower of the partisan
(And this is the flower of the partisan)
Oh Goodbye beautiful, Goodbye beautiful, Goodbye beautiful! Bye! Bye!
This is the flower of the partisan
(And this is the flower of the partisan)
Who died for freedom
........................................

خداحافظ زیبا!

امروز صبح از خواب برخاستم
خداحافظ زیبا! خداحافظ زیبا! خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ
امروز صبح از خواب برخاستم
و مهاجم را در برابر خویش یافتم.
ای پارتیزان! مرا با خودت ببر از اینجا
خداحافظ زیبا! خداحافظ زیبا! خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ
ای پارتیزان! مرا با خودت ببر از اینجا
که من اینجا احساس مرگ می‌کنم.
که اگر من آن بالا، روی کوه بمیرم
خداحافظ زیبا! خداحافظ زیبا! خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ
که اگر من آن بالا، روی کوه بمیرم
تو باید مرا دفن کنی
و اگر روی کوه مدفون شوم
خداحافظ زیبا! خداحافظ زیبا! خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ
و اگر روی کوه مدفون شوم
در زیر سایه یک گل زیبا؛
اینگونه، مردمی که می گذرند
خداحافظ زیبا! خداحافظ زیبا! خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ
به من خواهند گفت: چه گل زیبایی!
این گل همان پارتیزان است
خداحافظ زیبا! خداحافظ زیبا! خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ
که به خاطر آزادی جان سپرد.



Bella Ciao

(سبز)

هیی هیی هیی ... الفرد عالی بود !! خیای باحال بود ... خیلی ... در حد بوندسلیگا !!

هم ایتالیایی (هیی هیی هیی ... مرسی بابت سوتی !! مرسی بابت گفتنش !!) داشت هم انگلیسی هم فارسی ... واقعا جالب بود !!
حالا باید برم کلی کار کنم تا بتونم از روش درست و حسابی بخونمش !!
اما جدی جدی مرسی ...

دست نیافتنی دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:25 ب.ظ

بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین!
To fall in love


عاشق شدن

To laugh until it hurts your stomach
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

To find mails by the thousands when you return from a vacation.
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

To go for a vacation to some pretty place.
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری


To listen to your favorite song in the radio.
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

To go to bed and to listen while it rains outside.
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

To leave the Shower and find that the towel is warm
از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !

To clear your last exam.
آخرین امتحانت رو پاس کنی

To receive a call from someone, you don't see a lot, but you want to.
کسی که معمولا زیاد نمی‌بینیش ولی دلت می‌خواد ببینیش بهت تلفن کنه


To find money in a pant that you haven't used since last year.
توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی‌کردی پول پیدا کنی


To laugh at yourself looking at mirror, making faces.
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!

Calls at midnight that last for hours.
تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه


To laugh without a reason.
بدون دلیل بخندی

To accidentally hear somebody say something good about you.
بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می‌کنه


To wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours.
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می‌تونی بخوابی !


To hear a song that makes you remember a special person.
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می‌یاره


To be part of a team.
عضو یک تیم باشی


To watch the sunset from the hill top.
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی


To make new friends.
دوستای جدید پیدا کنی


To feel butterflies! In the stomach every time that you see that person.
وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین !


To pass time with your best friends.
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی


To see people that you like, feeling happy
کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی


See an old friend again and to feel that the things have not changed.
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده


To take an evening walk along the beach.
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی


To have somebody tell you that he/she loves you.
یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره


remembering stupid things done with stupid friends. To laugh .......laugh. ........and laugh ......
یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و ....... باز هم بخندی


These are the best moments of life....
اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند


Let us learn to cherish them.
قدرشون روبدونیم


"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
زندگی یک هدیه است که باید ازش لذت برد نه مشکلی که باید حلش کرد

وای ... اره ها !! راست میگی ...
ادم وقتی میخونه ناخوداگاه لبخند میزنه ...

واقعا اینایی گفقته خیلی به نظر ساده میان اما خب واقعا از لذت های زندگی ان ...

بعضی هاشونو که ادم میخونه یه سری از صحنه های خاص ِ زندگیش میاد جلو چشماش !! واسه من که این طور بود ... خیلی خوب بود ...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 ق.ظ


خیلی ناراحت کننده س که تعداد نظرای جنجال برانگیز اون موقعا تبدیل شده به ۲-۳تا نظر
اونم یه هفته بعد تایید میشه
!!!!!!!!!!!!!!

البته نظرات جنجال برانگیز در صورتی خوبه که توش به کسی توهین نشده باشه !!

اینم حرف ِ حق ِ !! جوابی هم ندارم !!

سورنا سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:01 ق.ظ

سلام
یه خبر بد
متاسفانه استاد سنتور و آهنگ ساز مشهور، پرویز مشکاتیان درگذشت
تسلیت میگم
:(

علیک سلام ...
چی ؟!!!!
والا من که کلا نمیشناسمشون ... اما خب خدا رحمتشون کنه ... ایشالا نور به قبرشون بباره !!
یه فاتحه که چیزی از ادم کم نمیکنه !!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:47 ق.ظ

واقعا بی‌احترامیه که حتی روزی چند دقیقه وقت واسه نظرات نمیذارید. مجبور نیستید به همه نظرات جواب بدید. اکثر نظرات واسه همه نوشته می‌شن و انتظاری نمی‌ره که شما جواب بدین. این وبلاگ شخصی نیست. خواهشن یکم احساس مسئولیتتون رو بیشتر کنین

میدونین اتفاقا خود ِ منم خیلی به فکر افتادم ...

واقعا نمیدونم ... چرا دروغ ... واقعا نمیتونم بیام و نظرها رو تایید کنم ... اصلا وقت نمیکنم ...
مخصوصا وقتی که کاری هم واسم پیش میاد ...

و اینن که خدا به صد شاهده که من اصلا قصد توهین به کسی رو ندارم ...
اگه توهین کردم شرمنده ...

حالا واقعا ... به نظرم بد نیست که بازنشسته بشم ...

بچه ها هر کی فکر میکنه که میتونه یعنی اون همه وقت رو داره خواهشا بگه ...

منم اگه چیزی بلد باشم میتونم یادش بدم با این که خیلی ساده اس !!

EBLIS چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:44 ب.ظ

سلام .خوبین؟
بازم اومدم.

علیک سلام !!

به به به ... ای وای حاجی شما ایین ؟؟؟!!!

به به
۱
۲
۳
۴
دست دست دست دست ...
خوش اومدین !!!
صفا اوردین ...
بابا قدم رو تخم چشمای ما گذاشتین !!

(حاجی ابلیس بعدا حساب میکنم باهاتون !!! هیی هیی هیی !!)

۰۰:۰۰ پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:26 ق.ظ

بنا به گزارش های رسیده...
ترم شروع نشده پسته چسبیده به کتابها و همه ی تلاش ها برای جدا کردنش تا این لحظه با شکست مواجه شده است.
در نتیجه
تا اطلاع ثانوی (جدا شدن پسته از کتابها) وبلاگ تعطیل است.

علیک سلام ...

دقیقا کی این گزارش غلط رو داده تا برم کلش رو بــِکــَنــَم ؟؟؟!!

اوه اوه .... والا من رفته بودم تهران واسه چند چیز !!

اول :خرید کتابام
دوم : گردش
سوم :نامزدی ِ پسر عمم !!

این نشون میده که منبع خبریتون اشتباه داره !! هیی هیی هیی !!

نمیدونم... جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:49 ب.ظ

خانم مدیر نیستین نه تو کلاسا نه تو وبلاگ دارین مشکوک میزنینا چه خبره؟؟؟؟!!!!!

هیی ... سلام ... میگم که رفته بودم تهران ... قرار بود زود برگردم اما یه دفعه فهمیدیم نامزدی دعوتیم واسه همین هم طول کشید و نتونستم به کلاس ها برسم !!

البته میبینم که جای من شیرینی ها رو تند و تند خوردین !!
مگه این که دستم به میس.کریمی نرسه !!!!

من و مشکوک بودن ؟!! محاله !!! هیی هیی هیی !!!
(ضایع شدینا !! هیی هیی هیی ... یه بار دیگه بعدا سعی کنین !! من که این ۰۰:۰۰ و سورنا و مردمک و نیپون کوکو و الفرد و ابلیس نیستم که به این زودیها دم به تله بدم !!)
هیی هیی هیی
هیی هیی هیی
هیی هیی هیی ... اندازه ی یه دنیا !!

نمیدونم... جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:56 ب.ظ


الهی از تو شرمنده ام که بندگی نکردم و از خودم شرمنده ام که زندگی نکردم و از مردم شرمنده ام که اثر وجودیم برای ایشان چه بود .

الهی از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام از انس و جن شرمنده ام حتی از روی شیطان شرمنده ام که همه در کار خود استوارند و این سست عهد ناپایدار .

الهی خوشا به حال کسانی که لذات جسمانی شان عقلانی شد

وای نمیدونم خان چه قدر قشنگ بود !!

این دوتا خط ِ اول خیلی قشنگن ... خیلی ... واقعا شرمندگی داره ...

واقعا ... از خودم شرمنده ام که زندگی نکرده ام !!!

نمیدونم... جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:06 ب.ظ

خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا
کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا.
در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.


دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده.
پناهم ده .
امیدم خداوندا .
که دیگر نا امیدم من و میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیکن من نمیدانم
دگر پایان پایانم.
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم که آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان کنم در دل؟
چرا با کس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فکر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . که دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به کس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم نمی پرسم
نمی گویند
نمی جوند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
کللام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بترکان این غم دل را
و یا در هم شکن این سد راهم را
که دیگر خسته از خویشم
که دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
وبا خود می کنم نجوای پنهانی
که شاید گیرم آرامش
ولی آن هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست
و آن هم دست پاک ذات پاکت را نیازی جاودانش هست


الهی امین ...

اونقدر قشنگه که حد نداره ... منو که تحت تاثیر قرار داد ...

بچه ها تورو جون ِ اسکولاری کامل بخونینش ببینین چه قدر عالیه ...

نمیدونم... جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:15 ب.ظ


سلام..

حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مر همره و همرام کرد

علیک سلاام ...

واقعا همین حسرت دیدار بیمارتون کرد ؟؟؟!! بابا بیخیال ... عیبی نداره ... حالا کلاسا شروع میشه اون موقع شما هم دیگه خوب ِ خوب میشین !!
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه ....آآآآآآآآآآآآآه ... این خط و این نشون ...

[ بدون نام ] جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ب.ظ


پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. پشت سر هر آنچه که دوستش می داری.
و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند.
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه می دهد که عاشقی کنی، تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی.



اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سختگیرتر می شود. هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی. زیرا خدا از عشق های پاک وعمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.
پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم گامی در غیرت برمی دارد. تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر.
و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد؛ معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد.

هیی ... خب معلوم شد که چرا خدا مردم و اینجوری به حال ِ خودشون ول کرده !!!

چه قدر ضربتی با قضیه برخورد کرده !!! به به !!
پس کلا خوشحال باید باشیم !! هیی !!!!!!!!!!!!!

آلفرد شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:23 ب.ظ

eeeeee!!!!!

به جون ِ اسکولاری !!!

آلفرد شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:25 ب.ظ

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدندا!!!!!!!!!!!

اتفاقا ماها هم دیدیم !!!

تازه :
سر ان کچل بیچاره فر شش ماهه زدند !!
اره ؟؟؟؟؟؟!!!!

Helen شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:41 ب.ظ

وقتی از غربت ایام دلم می گیرد
مرغ امید من از شدت غم می میرد
دل به رویای خوش خاطره ها می بندم
باز هم خاطره ها دست مرا می گیرد

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
دلم براتون تنگه خیلی خیلی زیاد.
خوش می گذره بدون ما؟
راستی به اطلاع همه بهمنی های محترم می رسونم
هر کدوم از مهندسا قصد شیرینی دادن داشت شیرینی من محفوظه ها !

ok?

به به ... سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام ...
می بخشید خانوم خوشگل سیدنی که میگن شمایین ؟؟؟؟؟؟؟!! ببخشید خانوم شما از قضا اتفاقا قصد ازدواجاینا ندارین ؟؟؟؟؟؟؟!!!
هیی هیی هیی !! (دیدن این صحنه ها واسه بچه بده !! عزیزم چشماتوببند خاله !!)

بابا چشم و دل ما روشن ... کجایی تو بابا !! رخصت بده واسه دست بوسی خدمت برسیم !!!
نه بابا چه خوشیی !! اگه خوش بگذره و تو راضی نباشی ایشالا حناق شه و بیخ و گلومون و بگیره !! هیی هییی هیی !!

۱۰۰٪ ... شک نکن ... الام معصومه شیرینی داده ماها نخوردیم !! واسه ماها محفوظه !!!

چشم ... شیرینی بدن خودم شهم تو رو میخورم !! هیی هیی هیی !!
خوب بید ؟؟؟؟؟!!!

۰۰:۰۰ شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ

به به
احوال شما
بالاخره برگشتین؟
........................................
بی خیال تعویض مدیریت.
البته اگه واستون دردسر شده می تونید مدیریت رو البته با رای گیری از همه عوض کنید.
من که مخالفم.
در ضمن هر کی شکایتی داره قشنگ نیست بی اسم.
بیاد بگه من راضی نیستم از مدیریت و خودش یا کس دیگه رو معرفی کنه به عنوان مدیریت اونوقت اگه جمع موافق بود مشکلی نیست.
بازم بگم که من مخالف هر نوع تغییرم مگه اینکه پسته خودش نخواد.
ولی پسته خدایی روزی بیشتر از نیم ساعت وقتت رو می گیره؟
مگه اینکه شماهم جا بزنید.
هی هی هی

مرسی ممنونم ... شما خوبین ؟؟؟؟؟!!!

نه ... دردسر چیه ... به سر اسکولاری قسم من فقط نمیخوام که بهمنی ها ناراحت باشن ... فقط و فقط همین ...

هیی هیی هیی !! بعیدم نیست ؟؟!!

راستی ... حــــــــــــــــــــــــــالتون چــــــــــــه طوره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!
هیی ... مشکوک بودا !!

۰۰:۰۰ شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:49 ب.ظ

با من صنما دل، یکدله کن
گر سر ننهم، آنگه گله کن

مجنون شده‌ام، از بهر خدا
زان زلف خوشت، یک سلسله کن

سی پاره به کف در چله شکست
سی پاره منم، ترک چله کن

مجهول مرو، با غول مرو
زنهار سفر با قافله کن

ای مطرب دل زان نغمه خوش
این مغز مرا پرمشغله کن

ای زهره و مه زان شعله رو
رو چشم مرا پر مشعله کن

ای بابا ... از زلف ِ (هیی ... کامل کنین !!) یه سلسله کن دیگه !!!

بلی ... تازه هم مغزشونم پر مشغله کن !! اما خودمونیم پر مشغله هستا !!!
از من گفتن بوداااا !!!!!!!!!!

تنها 41 شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ب.ظ

هزار دفعه گفتیم کسی حق نداره برای مدیر تعیین تکلیف کنه ایشون سر ما منت می زارند

شاید سرشون شلوغ بوده

در ضمن یه عده معتقدند وبلاگ از هیجان اولیه افتاده اما کاملا در اشتباهند خیلی ها مثل من همیشه وبلاگ رو می خونند اما ممکنه حرفی برای گفتن نداشته باشند

مرسی لطف دارین ... ای بابا چ.ب کاری میفرمایین ...

راستی مرسی از این که همیشه میاین ... دونقطه دی !!!

نمیدونم... یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:48 ب.ظ

بی لشکریم، حوصلهء شرح قصه نیست
فرمانبریم، حوصلهء شرح قصه نیست

با پرچم سفید به پیکار می‌رویم
ما کمتریم، حوصلهء شرح قصه نیست !

فریاد می‌زنند ببینید و بشنوید
کور و کریم، حوصلهء شرح قصه نیست

تکرار نقش کهنه‌ی خود در لباس نو
بازیگریم، حوصلهء شرح قصه نیست

آیینه‌ها به دیدن هم خو گرفته‌اند
یکدیگریم، حوصلهء شرح قصه نیست

همچون انار خون دل از خویش می‌خوریم
غم پروریم، حوصلهء شرح قصه نیست

آیا به راز گوشه‌ی چشم سیاه دوست
پی می بریم؟ حوصلهء شرح قصه نیست

واقعا به این راز پی میبریم ؟؟!!

جوابش سادس ... اما ... حوصله ی شرح قصه نیست !!!

نمیدونم... یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:52 ب.ظ

برخیز و می بریز که پاییز می‌رسد
بشتاب ای نگار که غم نیز می‌رسد

یک روز در بهار وطن سرخوش و کنون
دور از دیار و یارم و پاییز می‌رسد

ساقی بهوش باش که بیهوشی‌ام دواست
افسوس باده خاطره انگیز می‌رسد

تا بزم هست جمله حریفند و همنفس
هنگام رزم کار به پرهیز می‌رسد

تا یاد می‌کنم ز اسیران در قفس
اشکی به عطر و نغمه درآمیز می رسد

گرمیوه امید نیامد به دست ما
دست شما به در دل آویز می‌رسد

برخیز و موج را به نگونساری‌اش مبین
دریادلا که نوبت آن خیز می‌رسد ...

سیاوش کسرایی

چشم ... بهشون میگم .... بچه ها !!

هوشت (این صدای سوته ها !!!) خب دیگه ... برخیزید !!

بوف ... اخ ... این صدای چی بود ؟؟؟!!
اینم مشت ِ بود که اومد پای چشمم که نمیخاد جوگیر شی !!

نمیدونم... یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:15 ب.ظ


امشب همه غم‌های عالم را خبر کن !
بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن !
ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین !
ای چون دل من، ای خموش گریه آگین !
در پرده های اشک پنهان، کرده بالین !
ای میهن، ای داد !
از آشیانت بوی خون می‌آورد باد !
بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است !
آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد ؟
ای میهن، ای غم !
چنگ هزار آوای باران‌های ماتم !
در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
خون از گلوی مرغ عاشق ؟
مرغی که می خواند
مرغی که می خواست
پرواز باشد …
ای میهن، ای پیر
بالنده‌ی افتاده، آزاد زمین‌گیر !
خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها .
ای میهن ! در اینجا سینه‌ی من چون تو زخمی است ...
در اینجا، دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد ،
دمادم، دمادم ...

.... !!!

......!!!!
..........!!!

هیسس ... و دیگر هیچ !!

نمیدونم... یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:59 ب.ظ

سلام
.
.
۱-عشق غالباً یک نوع عذاب است ، اما محروم بودن از آن مرگ است

۲-حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مر همره و همرام کرد


۳-

علیک سلام ...

اتفاقا خیلی هم مرگ نیست !! گاهی خیلی هم ازادیه !!!

ای بابا ... امان ... امان... امان از دست این دیده ها !!! عجب کارایی بلدن !!

خب سومی چی؟؟!! پیشی برد !!

نمیدونم... یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:06 ب.ظ

سلام

۱-یه روز غضنفر میره مغازه لوازم خونگی چشش میافته به فلاسک میپرسه آقا اون چیه؟ مغازه دار میگه اون فلاسکه میپرسه کارش چیه میگه هر چیز سردی رو بزاری تو ش سرد نگه میداره هر چیز گرم هم بذاری توش گرم نگه میداره مرده خوشحال میشه و یکی میخره فردا که میره اداره باخودش میبره رییسش وقتی فلاسکو میبینه میگه ببینم چی تو اون فلاسکت داری؟ میگه اقای رییس 2 تا الاسکا دارم با 3 تا فنجون قهوه!

۲-غضنفر نمیتوانند با 110 تماس بگیرند .چون کلید 11 رو روی تلفن پیدا نمیکنند!

۳-غضنفر بالای پل هوایی ایستاده بوده میگه: حالا ما خر، ما نفهم ، ما بی شعور ... اینجا اصلأ آب ردمیشه که پل زدن؟!

۴-به غضنفر میگن چرا سی دیت انقدر خش داره میگه:آخه زیر قسمتهای مهمش خط کشیدم !

۵-غضنفر به رفیقش می گه من یه تمساح پیدا کردم چیکارش کنم؟ میگه ببرش باغ وحش. فردا رفقیش می گه بردیش؟ غضنفر می گه : آره ، تازه امشب هم می خوام ببرمش سینما !

علیک سلام ...

هیی هیی هیی ... خیلی باحال بود این اولیه ...

هیی هیی هییی ... ای خدااااااااااا هیی هیی هیی ... وای چه قدر با این تمساحه حال کردم !!!

آلفرد یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:42 ب.ظ

Seems like it was yesterday when I saw your face
انگار همین دیروز بود که چهره ی تورو دیدم
You told me how proud you were, but I walked away
تو به من گفتی که پیش از این چقدر مغرور بودی ولی من توجهی نکردم و رفتم
If only I knew what I know today
اگر فقط چیز هایی رو که امروز می دونم؛ می دونستم
I would hold you in my arms
تورو در آغوش می کشیدم
I would take the pain away
غم رو از تو دور می کردم
Thank you for all you've done
و از تو بخاطر همه ی کار هایی که انجام دادی تشکر می کردم
Forgive all your mistakes
تمام اشتباهاتت رو می بخشیدم
There's nothing I wouldn't do
هیچ کاری نیست که حاضر به انجامش نباشم
To hear your voice again
تا یک بار دیگه صدای تورو بشنوم
Sometimes I wanna call you
یه وقتا دلم می خواد صدات کنم
But I know you won't be there
ولی می دونم که تو در اونجا حضور نخواهی داشت
Ohh I'm sorry for blaming you
متاسفم بخاطر اینکه تورو مقصر دونستم
For everything I just couldn't do
برای همه ی کار هایی که نتونستم انجام بدم
And I've hurt myself by hurting you
و من با آسیب زدن به تو به خودم آسیب زدم
Some days I feel broke inside but I won't admit
بعضی روزا در درون خودم میشکنم ولی به روی خودم نمیارم
Sometimes I just wanna hide 'cause it's you I miss
یه وقتا هم فقط می خوام این مسئله رو مخفی کنم چون این تو هستی که دلم برات تنگ شده!
And it's so hard to say goodbye
و گفتن خداحافظ خیلی سخته
When it comes to this, oooh
و هنگامی که زمانش فرا می رسه
Would you tell me I was wrong?
آیا تو به من خواهی گفت که در اشتباه بودم؟
Would you help me understand?
کمکم می کنی که درک کنم؟
Are you looking down upon me?
آیا با نگاهت من رو شرمنده می کنی؟
Are you proud of who I am?
آیا به کسی که هستم افتخار می کنی؟
There's nothing I wouldn't do
هیچ کاری نیست که انجام ندم
To have just one more chance
که فقط یه شانس دیگه داشته باشم
To look into your eyes
که تو چشمای تو نگاه کنم
And see you looking back
و ببینم که تو داری به پشت سرت نگاه می کنی
If I had just one more day
اگر فقط یه روز دیگه داشتم
I would tell you how much that I've missed you
بهت می گفتم که دلم برات تنگ شده
Since you've been away
از روزی که تو رفتی
Ooh, it's dangerous
خطرناکه!
It's so out of line
و خیلی هم بی فایده ست
To try and turn back time
که بخوام سعی کنم زمان رو به عقب برگردونم
Ohh I'm sorry for blaming you
متاسفم بخاطر اینکه تورو مقصر دونستم
For everything I just couldn't do
برای همه ی کار هایی که نتونستم انجام بدم
And I've hurt myself by hurting you
و من با آسیب زدن به تو به خودم آسیب زدم

اخی !! طفلکی یه ذره نادون بوده !!!

اقا من دچار دوگتنگی شدم !! بلاخره کارایی رو که میخواسته انجام داده یا نداده !!!
خیلی سوتی ام !!

فرشته دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:24 ق.ظ http://fereshteh-iut.persianblog.ir

سلام علیکم!(یعنی سلام)
چه طورید بهمنیاااااااااااااااااااااااااااااااااااا ؟! ؟! ؟!
خب عیدتونم مبارک!
راستی ببینید روی برفها چی براتون می نویسه این پینگون!!!!!!
حتما ببینینا!!
http://www.star28.net/penguin_tebe.swf?msg=doodooroo%20doo%20doo!%20=bahmania=

اصفهانی بود پنگوئنه!! هیییییییییی!

سلام علیکم!(یعنی خداحافظ)

به به سلااام بچه درس خون ...

نه دیگه مورد اول و بلدیم دیگه !!
هـــــــــــــِی خوبیم ... نفسی میاد و میره !!هیی !! مرسی ... عید شما هم مبارک ... دوستان اونجا به جای ما !!!

هیی هیی هیی ... خیلی باحال بود ... خیلی پنگوئنه خنگ بود !!! خیلی ... ادم از خنگیش خندش میگیره !!

نه احتمالا ترک بوده !! هیی هیی هیی !!

هیی ... تو هم مثل فرانسوی ها شدی ها !!!! هیی !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد