the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

به نام خدای مهربون بهمنی ها

با سلام خدمت شما همکلاسی های گرامی :

احتمالا اولین باریه که وبلاگو میبینین (چون تا حالا تبلیغات نکرده بودیم ) تو این بلاگ سعی میکنیم که با همکاری شما عزیزان سوالای درسی و غیر درسیمونو مطرح و حل کنیم و اطلاعاتی راجع به رشته و درسایی که میخونیم و چیزیهایی که تو محیط دانشگاه و کلاسمون میگذره بدست بیاریم.

لطفا اگه مطلبی دارین و میخوایین بچه های دیگه هم ازش استفاده کنن همکاری کنین.

راستی سعی میکنم حل تمرینای فصل 3 اقتصاد مهندسی و نمونه سوالایی که تو کلاس پخش کردیم رو امشب واستون آپ کنم.

از توجهتون خیلی خیلی ممنون.

نظرات 175 + ارسال نظر
آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:48 ب.ظ

مصارف مهم اس ام اس در ایران : ۱-پیغام های اورژانسی ( سر رات که داری میای ۲تا بربری بخر) ۲- اطلاعات رسانی( سر جلسه امتحان)” جیم درسته الاغ!” ۳-پیغام های عاشقانه: “عزیزم ،قبل از خواب به یاد من مسواک بزن !” ۴-جلوگیری از خشونت :”بدهکار محترم !اگه این جا بودی خرخرتو می جوییدم “! ۵-فرستادن جوک :”یه روز یه یارو می ره سربازی ،دور کلاش قرمزی

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ب.ظ

یه معتاد ۲ تا سیگار تو دهنش گرفته بود داشت میکشید ازش میپرسن چرا ۲ تا سیگار میکشی میگه یکی واسه خودم یکی هم از طرف دوستم که زندونه بعد از یه مدتی میبینن همون معتاد یه دونه سیگار میکشه بهش میگن حتمادوستت از زندان ازاد شده میگه نه خودم ترک کردم

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ب.ظ

به ترکه میگن: نظرت درباره بند گردنی موبایل چیه؟! میگه :خوبه, فقط موقع شارژ گوشی یه ۲ ساعتی ادم از کار و زندگی میندازه

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:50 ب.ظ

یه ترکه میره خواستگاری بابای عروس بهش میگه اون گلی که زدی به یقت خارش اذیتت نمیکنه ترکه میگه خارش که نه ولی گلدونش که تو لباسمه بیچارم کرده

هیی هیی هیی ...

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:50 ب.ظ

کشتی درحال غرق شدن بود . ناخدا فرمان خروج از کشتی را صادر کرد . مردها برای خروج هجوم آورده بودند. ناخدا مانع خروج مردها شد و گفت: خجالت بکشید حق تقدم با زنان است . زنان بسیار خوشحال شدند و ضمن تشکر از ناخدا به خاطر رعایت حق خانم ها یکی یکی از کشتی خارج شدند… پنج دقیقه بعد ناخدا گفت : آقایان بفرمائید پیاده شوید کوسه ها به اندازه کافی سیر شدند

هیی هیی هیی ... مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!!!

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:51 ب.ظ

ترکه داشته نوار خالی گوش میکرده گریه میکرده میگن چرا گریه میکنی؟میگه دلم واسه خوانندش میسوزه لال بوده

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:51 ب.ظ

به اندازه همه وجودم می خوامت . . . . جانباز ۹۹%

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:53 ب.ظ

عشق کلمه ایه که خیلیها اونطور که دوست دارن تفسیرش میکنن . غافل از اینکه جملات قاصر از بیان وسعت و عظمت این کلمه هستند . اصلا ایندفعه میخوام از دنیای خودمون و تفاسیر مختلف منطقی و غیر منطقی درباره عشق جدا شم . دوست دارید بدونید که عشق تو دنیای با صفای کوچولو ها چه معنایی داره ؟
واقعا عشق چیه ؟
جمعی از متخصصان این سوال رو برای کودکان ۴ تا ۸ ساله مطرح کردند و پاسخ هایی که گرفتند بسیار بسیار عمیق تر از اونی بوده که تصورشو میکنیم … بخونید و قضاوت کنید
عشق از نگاه کودکان
از زمانی که مادربزرگرم دچار آرتروز شد دیگر نمیتوانست خم شود و ناخن های پایش را خودش کوتاه کند و این کار را پدربزرگم براش انجام میداد . حتی وقتی که دست های خودش هم دچار آرتروز شد . این عشق است . ۸ ساله
وقتی کسی شما را عاشقانه دوست میدارد شیوه بیان اسم شما در صدای او متفاوت است و تو میدانی که نامت در لبهای او ایمن است . ۴ ساله
عشق یعنی اینکه وقتی برای خوردن غذابا کسی بیرون میری بیشتر چیپس خود رو به او بدی بدون اینکه توقع متقابلی داشته باشی ! ۶ ساله
عشق آن چیزی است که در اوج خستگی لبخند رو به لبانت میاره . ۴ساله
عشق یعنی اینکه وقتی مامان برای بابا قهوه درست میکنه و برای اطمینان از طعمش اول خودش کمی ازش میخوره . ۷ ساله
عشق یعنی اون وقتی که به کسی میگویی لباست خیلی قشنگه و اون از فردا هر روز همون رو پیشت میپوشه . ۷ ساله
عشق یعنی زمانی که مامان بهترین تکه مرغ رو واسه بابا میزاره ! ۵ ساله

چه باحال و بامزه ... یادم باشه از چند تا فسقلی بپرسم ببینم نظرشون چیه !!!

آلفرد شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:54 ب.ظ

بهمنیا یه موقع از دست من دلخور نشینا !!!!!!!!!!

منم خودم از اون ترکای تعصبیم.
این جکارو واسه خنده گفتم.

نه بابا این حرفها چیه ... اتفاقا یه سریشون خیلی خیلی بامزه بودن!!

همای مستان یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:12 ب.ظ

پندم ای زاهد مده
پندم ای زاهد مده
با که گویم، من نمی خواهم نصیحت بشنوم
ای مردم، پنبه در گوشم کنید

دردی کشم دردی کشم
بار رفیقان میکشم
پر میکشم همچون همای
در آتشم،درآتشم
ای وای خاموشم کنید

چشم چشم ... الان بچه ها رو صدا میکنم !!!

والا شما الان گفتین که تو اتیشین اگه توی دانشگاه میگفتیم حتما با چندتا سطل اب خدمتتون میرسیدیم !!!

همای مستان یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:14 ب.ظ


همای از آن بر همه مرغان شرف دارد
که استخوان خورد و جانور نیازارد

حامد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:23 ب.ظ


آلفرد جان خواهش میکنم خودتو معرفی کن
بچه ها به من گیر دادن میگن تو الفرد هستی

ووووووووووووووااااااااااااااای وای!!!
چه بامزه ... قضیه چه قدر بودار و مشکوکه !!!!!
من که فضولی داره خفم میکنه !!!!!

رکت انگولار یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:50 ب.ظ


im agree with u
make your choice
its time to be your self
happy birthday
im waiting 2 c u

thanks for being here
yeap - your right it time to be myself to break limitations
thanks thanks for everything

me too hon ... im waiting to ... its your turn ...complete the sentence.... :D:D:D:D

[ بدون نام ] یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:12 ب.ظ

آلفرد خیلی خیلی عالین اینایی که زدی اینجا.مرسی

بله ... مخصوص الفرد !!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:10 ب.ظ

واااااااااااااااای
مام فکر میکردیم آلفرد جناب...هستن...
چه کلاهی تو سرمون رفت!!!!!!!!چه اشتباهی!!!!!!!!

میبینم که بازم نمیتونم ببینم !!!
ای بابا شما هم ؟؟؟!!!
اشتباه اونم اوووووووووووووووووف چه اشتباهی !!!
کلاه رفت سرمون اونم چه کلاهی ...بزرگ اقا بزرگ!!!!

یادتونه که به ۰۰:۰۰ گیر داده بودیم که بفهمیم کیه ؟ حالا الفرد هم اضافه شد بهش !!!!

شاقی یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:53 ب.ظ


خولاشه اژ فلدا قراره بیفتیم به ژون این کیتابا ببینیم این درش درش که میگن شی هست؟؟؟؟آدمو شر کیف میاره یا نه؟؟!!
خاشتیم بگیم بهتون که فردای روژگار نگین نگفتیم ..اژ ما گفتن بود نیت مونم خیر بود..ایشالا شیرنیشو بخوریم..ها؟؟؟شیرنی شیو گفتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ها..ها..یادم اوفتاد بچه ی کوکب خانیمینا دنیا اومده..قدم نورشیدش موبارک
۱،2،3،4 دشت دشت دشت..
شیرنی نمره های گل ترم بعدو میگم دیگه..
حالا بژن که روشنت کنم...

بابا دمت گرم ... دودی هایی که یه عمره که این کارن تو حرف زدن با تو کم میارن !!!!!
اره والا بهتره که بیوفتیم به جون این کتابا تا شاید یه شیرینیی بخوریم
.
.
ای بابا ۴ تا دست داره !!!! یعنی:۱ -۲-۳-۴ .. دست دست دست دست !!

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 ب.ظ

پسته ۲تا سوال بپرسم؟؟؟؟؟؟

(باشه میپرسم)

۱.این کامنتایی که پاسخی واسشون نمیدیو نمی خونیشون ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!

البته جسارته !!!!!!!!! واسم خیلی جالبه که اینو بدونم!!!!!!!!!!

سوال دوممم الان یادم رف چی میخواستم بپرسم اگه یادم اومد حتما ازت میپرسم.

از همکاری صمیمانه ی یو هم پیشاپیش و پساپیش و پیش از موعد و پس از موعد کمال تشکر را از خداوند منان مسئلت می نماییم(داریم)


در مورد نظرت درباره ی ((تک دختری که چشم تو را دوست داشت مرد...........)) هم ازت ممنونم وهم باهات موافقم چون این شعر واقعا در نو خودش بی نظیر و بی تا و قابل تامل بود.
(البته درست نبود که من در مورد کامنت خودم نظر بدم ،ولی یو به بزرگیه خودتون ،بنده رو عفو بفرمایید)

نه من همه ی نظرات رو میخونم ... اما خب به یه سریش جواب میدم !!!

با این که خودم توی شعر اصلا استعداد ندارم و دوزاریم دولاست و اما همه ی شعر ها رو میخونم ... بعضی هاشونم چند بار میخونم تا چیزی دستگیرم بشه ( اینو گوگوجی یادم داده بهم گفته که اگه خواستم به یه کامنتی جواب بدم حتما چند بار متنشو بخونم تا مطمئن بشم که منظور گوینده رو کامل فهمیدم و دوزاریم افتاده) ... شاید رفتمو کارتیش کردم!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 ب.ظ

دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقــــت بود
بشنواین التماسرو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ

چه بامزه ... استعداد خودت بود ؟؟؟!!!!!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
شعر رو نمیگم شکل نوشتن رو میگم که که یه قلبه نصفه هستش!!!
البته باید توجه داشته باشین که شعرش هم مثل ابتکارش عالی و بکره!!

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:14 ب.ظ

مرسی بچه ها .
این نظر لطف شماس. ولی اینم باید بگم که یه مطلب(چه شعر باشه،چه متن باشه.....) بدون خواندش از هیچ ارزش و اعتباری برخوردار نیس و این مخاطب و خواننده ی اون متنه که به اون ارزش و اعتبار میده،این کامنتام تا قبل اینکه توسط شماها خونده بشن هیچ ارزشی ندارن،با خوندنشون توسط شماهاس که ارزش پیدا میکنن و اون وقته که میشه گفت عالین.
و اینم بگم که این مهم نیس که این مطالب توسط کی نوشته میشه ،بلکه مهم اینه که این مطالبو کیا؟!(بهمنیا)میخونن.

خیلی دوستون دارم .

همین.

واقعا راست میگی ... این خواننده ی مطلبه که ارزش میده اما خب نویسنده ی مطلب هم نقش بسزایی داره دیگه !!!
دیگه شکست نفسی نفرمایین دیگه !!!

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ب.ظ


و اما میرسیم به حامد خان................................

حامد جان امیدوارم حالت خوب باشد ، حال ما نیز خوب است(حاجی بی خیال چقد کتابیو مودب !!!!!!!!!!!!!)

از اونجایی که من نمیتونم درخواست یورو رد کنم،پس مجبورم خودمو معرفی کنم.


بسم ا... رحیم .........................به نام خدا هستم .................

۲۰ ساله پاکم.



نه حالا بی شوخی .

من آلفردم ، ۲۰ ساله ،دانشجوی رشته ی مهندسیه صنایعم در دانشگاه پیام نور، مدرک به زور تا لب گور هم مشغولم به تحصیلات عالیه.

اگه بازم هرکی سوالی چیزی داش بپرسه ها جون داداش اگه تاروف کنین ناراحت میشما!!!!!!!!!

حالا از فردا منو با انگشت به هم نشون ندیدا و همه جا تابلوم کنیدا!!!؟؟؟؟

مرسی، ممنونم.

حامد اگه میخای شمارمم بدم................ ها....جون داداش اگه تاروف کنیا ............

نه دیگه خب ایشون با اسم خودشون نظر دادن ... نمیشه که !!!!

۲۰ساله ... متولد ۶۸ !!!!
خب؟!؟!؟!؟

نه ...نه ... چه جلب !!!!

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ب.ظ


آه آه از دل من – که از او نیست به جز خون جگر حاصل من
زانکه هر دم فکند جان مرا در تشویش – چه کنم با دل خویش؟
چه دل مسکینی – که غمین میشود اندر غم هر مسکینی
هم غم گرگ دهد رنجش و هم غصه میش – چه کنم با دل خویش؟
در دلم هست هوس – که رسد در همه احوال به درد همه کس
چه امیری متموّل ، چه فقیری درویش – چه کنم با دل خویش؟
طفل گریانی دید – چشم گریانی و احوال پریشانی دید
شد چنان سخت پریشان ، که مرا ساخت پریش – چه کنم با دل خویش؟
دید گردیده فقیر – بهر نان گرسنه آن گونه که از جان شده سیر
دل من سوخت بر او ، تا جگر من شد ریش – چه کنم با دل خویش؟
گر دل افتد هر دم – بهر هر کس که فقیر است و مریض است به غم
من در این دوره که فقر و مرض است از حد بیش – چه کنم با دل خویش؟
زارم از دست عدو – چه کنم دل نگذارد که برم حمله بر او
بسکه محتاط ببار آمده و دوراندیش – چه کنم با دل خویش؟
گر در افتم با مار – نیست راضی دل من تا کشم از مار دمار
لیک راضیست که از او بخورم صدها نیش – چه کنم با دل خویش؟
دارد این دل اصرار – که من امروز شوم بهر جهانی غمخوار
همه جا در همه وقت و همه کیش – چه کنم با دل خویش؟
از برای همه کس – دل بی رحم در این دوره به کار آید و بس
نرود با دل پر عاطفه ، کاری از پیش – چه کنم با دل خویش!؟

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ب.ظ

از دو دیده بسی
به یاد تو دل غم کشیده بسی
فتنه دیده بسی
ای غافل از تنهایی من
بی تو منم و آهی در روزگار سیاهی
در خلوت آغوش تو چون دل را نبود راهی
دیگر ندارم پناهی
وای از آن شب‌ها آن حکایت‌ها
از برای من آن شکایت‌ها
رشته‌ای اگر چه گسسته از برای من جانا
قلب من اگر چون شکسته جان فدای تو جانا
روزگارم اگر چه سیه شد
آن همه آرزویم تبه شد
کی درآیی ز در جانا
هر شبانگه دو دیده به راهت
سینه‌ام پر ز درد و ز آهت

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:27 ب.ظ

سلامی به صورت آنلاین به پسته.

سلام ... سلام ...سلام علیکم ...بفرمائین ...بفرمائین!!!!

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 ب.ظ

پسته ساده نباش ،من نگفتم که دقیقا ۲۰ سالمه ،حدودی گفتم.
شاید در مورد ۶۸ بودنمم اشتباه می کنیا!!!!!!!!!؟؟؟؟؟/

به هر حال از ما گفتن بود......................

خب چرا حدودی نگفتی ۲۱ سال؟؟؟!!!!!
.
.
.
.
.
.
شاید شما راست بگی .... خب همیشه جای اشتباه وجود داره!!!

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:41 ب.ظ

غضنفر تو هواپیما تفنگشو میذاره رو مخ خلبان و میگه:از همینجا صاف میری بندرعباس خلبانه میگه:حالا چرا بندرعباس؟
میگه :آخه دوستم قراره از اونجا قاچاقی ببردم دوبی

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:41 ب.ظ

غضنفر حال نداشته بره حموم جاش یه کپسول چرک خشک کن میخوره

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:42 ب.ظ

یارو میره بازار کدو بخره در مغازه که میرسه اسم کدو رو یادش میره میگه: ببخشید اقا گلابی خانواده دارید؟؟؟

هیی هیی هیی !!!!

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ب.ظ

اگه گفتی چرا دو × دو میشه هفت؟ خب چون علم پیشرفت کرده !
اینم اثباتش:
2×2
به دوها یک رقم اضافه میکنیم
<=(2+1)×(2+1)
9=3×3
چون 2 واحد به ضریب ها اضافه کرده ایم در اخر دو واحد از حاصلضرب کم میکنیم.
=> (9-2)=2×2 => 7=2×2

وای ...

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:46 ب.ظ

: شکایت شما از این اقا اینه که به شما گفته: احمق ، بیشعور ، نفهم
قاضی
قاضی:پس اگه عین حقیقته چرا شکایت کردی؟
شاکی: بله.عین حقیقته.

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:46 ب.ظ

یه چوب کبریته سرش رو می خوارونه آتیش می گیره

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:47 ب.ظ

غضنفر عینکش را دور دستش می چرخونه بعد میزنه چشش، سرش گیج میره میخوره زمین

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ب.ظ

به غضنفر میگن چرا میری سربازی؟ میگه والا فقط به خاطر مرخصی هاش

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:49 ب.ظ

دو تا ماشین با هم تصادف می‌کنند. افسر میاد و می‌پرسه: کدومتون مقصر بودید؟ غضنفر میگه: والله من خواب بودم، ندیدم از ایشون بپرسید

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ب.ظ

به یارو میگن یک جمله بگو توش 6 تا بیل داشته باشه میگه: والا نمیدانم هابیل با بیل قابیلو کشت یا قابیل با بیل هابیلو کشت

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ب.ظ

به یارو میگن یک جمله بگو توش 6 تا بیل داشته باشه میگه: والا نمیدانم هابیل با بیل قابیلو کشت یا قابیل با بیل هابیلو کشت

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ب.ظ

یه روز یه غضنفر تو جوی اب تف میکنه... میدو دنبالش تاپاش رو روش بزاره

هیی هیی هیی !!!

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ب.ظ

رفیق غضنفر بابا ش مرده بوده هی بی تابی میکرده .دوستاش بهش میگن برو دلداریش بده.میره پیشش میگه: ناپلون رو که میشناسی؟ اینهمه جنگ و فتوحات کرد اخر مرد.انیشتنم که میشناسی؟اینهمه کشف و اختراع کرد اخرش مرد.بابای تو که هیچ......... نبود تو اینقدر براش بی تابی میکنی

هیی هیی هیی!!!!

آلفرد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:55 ب.ظ

به همین سادگی تو رفتی و رد پای رفتنت رو ، رو دلم جا گذاشتی...به همین سادگی
من تنها شدم...تنها تر از خاطره های با هم بودنمون که حالا غبار فاصله اونها رو پشت
دستهاش قایم کرده...تو که رفتی دلم به جرم عاشقی محکوم به مرگ در حبس ابد شد و برای
چشای بیقرارم حکم انتظار صادر شد...اما جرم من فقط عاشقی بود همین...
عطر خیالت دیگه مجال بوییدن گلهای اطلسی رو نمیده....هر شب نسیم رویا چشام رو نوازش
میکنه و ماه اشکهاش رو روی گونه ام میکاره....
حس خوب بودن تو از دروازه ی خاطره هام عبور میکنه و رد پای شکوفه های سیب رو
به جا میذاره...آه که چه قدر خسته ام...خسته ام از تکرارهمیشگی فردا....خسته ام از تکرار
واژه هام که همه رنگ تو رو دارند....می خوام اشکا ی بی پناهم رو تو دستام بگیرم و شمعی
به خاموشی تموم نا گفته ها روشن کنم...می خوام تو این افسانه ی شب زده که واسم
رنگ حضور نداره تو کوچه ی بهار تابلوی بن بست بزنم...
تو این خلوت گم گشته ی سرد یه نفس مونده به صبح...تا پایان من...فقط یه نفس..
.خط آخر :
چند تا چشمه خشک بشه چند تا پری جادو کنه
پلک من برفهای چند زمستون رو پارو کنه
چند نفر تو خواب من آسه بیان خسته برن
تا غروب خاطره عشق تو رو جارو کنه

آلفرد دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:10 ق.ظ

پسته اون سوال دومیم یادم اومد .بپرسم ؟

باشه می پرسم.

یو به کامنتایی که بی نامو نشونن چطوری پاسخ میدی ؟؟؟؟؟

آخه من هر وقت که مخاطبم این جوری بوده،احساس کردم با خورزوخان طرفمو ،نمیدونستم طرفم کیه ؟

یو میشه حالا یکم در این خصوص راهنماییم کنی؟؟؟؟!!!!

...!!!!!!!!!!!!!!!!

نمیدونم والا ... اخه شاید چون از لحن نوشتن یه سریشون توجهمیشم که کین ... بعضی وقت ها م دزایم نمیوفته(گفتم که ایشاا کارتیش میکن)
اماخب تا حالا اینجور چیز به ذهم نرسیده بود !!!

[ بدون نام ] دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:11 ق.ظ


اصلا شایدسیاهکاریه!!!!!
شاید جناب آلفرد خان خودشون از خودشون درخواست اعلام هویت کرده باشن!!!!
اینم نظریه دیگه///

اره راست میگی ... خب اینم یه نظره دیگه و در نوع خودش قابل تامل !!!!!

پسته دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:53 ب.ظ

"خانه دوست کجاست؟" در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

"نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌آرد،
پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد.
در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:
کودکی می‌بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می‌پرسی
خانه دوست کجاست."

ای بابا ... این مینو و مردمک هم منو اوردن تو خط!!!

آلفرد سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:02 ق.ظ

بابا شماها چقد باهوشین!!!!!!!!!!!!!

وای لو رفتم............از کجا فهمیدین من از خودم درخواست اعلام هویت کردم وای.....................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


اسکل شدیم ... یا این که جدی دارین میگین؟؟؟؟
اقا یکی بیاد به داد من برسه از دست اینا !!!!!!!!!!!!!!!!!

آلفرد سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:06 ق.ظ

در سکوت دلنشین نیمه شب
میگذشتیم از میان کوچه ها
رازگویان، هر دو غمگین، هر دو شاد
هر دو بودیم از همه عالم جدا.

تکیه بر بازوی من می داد گرم
شعله ور از سوز خواهش ها تنش
لرزشی بر جانم می ریخت نرم
ناز آن بازو به بازو رفتنش!

در نگاهش با همه پرهیز و شرم
برق می زد آرزویی دلنشین
در دل من، با همه افسردگی
موج می زد اشتیاقی آتشین.

زیر نور ماه دور از چشم غیر
چشم ها بر یکدیگر می دوختیم
هر نفس صد راز می گفتیم و باز
در تب نا گفته ها می سوختیم.

نسترن ها از سر دیوار ها
سر کشیدند از صدای پا ما
ماه می پائیدمان از روی بام
عشق می جوشید در رگ های ما

سایه هامان مهربان تر بی دریغ
یکدیگر را در بر داشتند
تا میان کوچه ای با صد ملال
دست از آغوش هم برداشتند!

باز هنگام جدائی در رسید.
سینه ها لرزان شد و دل ها شکست
خنده ها در لرزش لب ها گریخت
اشک ها بر روی رویا ها نشست!


چشم جان من به ناکامی گریست
برق اشکی در نگاه او دوید
نسترن ها سر به زیر انداختند!
ماه را ابری به کام خود کشید.

تشنه تنها خسته جان آشفته حال
در دل شب می سپردم راه خویش
تا بگریم در غمش دیوانه وار
خلوتی می خواستم دلخواه خویش

چند تا قسمتش خیلی بهم فاز داد :
در سکوت دلنشین نیمه شب
میگذشتیم از میان کوچه ها
رازگویان، هر دو غمگین، هر دو شاد
هر دو بودیم از همه عالم جدا.

از این قسمتش خیلی خوشم اومد:
چشم جان من به ناکامی گریست
برق اشکی در نگاه او دوید
نسترن ها سر به زیر انداختند!
ماه را ابری به کام خود کشید.

آلفرد سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:07 ق.ظ

ما دو تا ماهی بود یم
توی دریای کبود
خالی از اشکای شور
از غم بود و نبود
پولکامون رنگ وارنگ
روزامون خوب و قشنگ
آسمونمون یکی
خونمون یه قلوه سنگ
خندمون موجارو تا ابرا می برد
وقتی دلگیر بودم اون غصه می خورد
تورای ماهیگیرا وا نمی شد
عاشقی تو دریا تنها نمی شد
خوابمون مثل صدف
پر مروارید نور
پرشد این قصه ی ما
توی دریاهای دور
همیشه تک میزدیم
به حبابای درشت
تا که مرغ ماهیخوار اومد و جفتمو کشت
دلش آتیش بگیره
دل اون خونه خراب
دیگه نوبت منه
سایش افتاده رو آ ب
بعد ما نوبت جفتای دیگست
روز مرگ زشت د لهای د یگست
ای خدا کاری نکن یاد ش بره
که یه ماهی این پایین منتظره
نمی خوام تنها باشم
ماهی در یا باشم
دوست دارم که بعد از این
توی قصه ها باشم

آلفرد سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ق.ظ

حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی
و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی
سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی
من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم
و تو به نام دیگری مرا خطاب می کنی
چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میکنی
به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام
تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی
و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت
که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی

آلفرد سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ق.ظ

خیلی وقته دیگه نیستی بودنت شده یه حسرت
میرم و تنها می مونی که بشه برات یه عبرت
روزگاری دل ما هم گره خورده بود و اما
من که شیدایم و تنها ان شاء الله نباشی تنها
روزگار ما همینه ,روزگار دل بریدن
مشینیم تنهای تنها, از ته دل آه کشیدن
میرم و رو شونه هایم مونده یک نگاه خسته
پیش تو به یادگاری می ذارم دل شکسته
میرم اما تو بدون که زخمی ام, پرهام شکستن
من که رفتم اما قومی به امید تو نشستن
سهم من خاطره بود و حسرت و یک دل پر خون
تو ولی خوش باش و خوشحال می گذره شبهای مجنون

آلفرد سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ق.ظ

یک شب تو بی دلیل بی رد و بی نشان
از من جدا شدی یکباره ناگهان
رفتی و بی تو سرشارم از غروب
رفتی و من تنها شدم در این جهان
حالا بیا ببین من بی تو چگونه آه
تاریک گشته است تصویر آسمان
دلگیر می شوم بی روی ماه تو
یعنی بیا بمان ای خوب مهربان
نفرت گرفته ام بی تو زهر چه هست
نفرت ز درد عشق نفرت ز این و آن
هر چهار فصل من بعد از تو شد خزان
آه ای بهار سبز دیگر مرا امان

آلفرد سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:13 ق.ظ

پسته این "خانه دوست کجاست؟"از لحاظ مفهومی خیلی پر بار بود ،
بابامم خوندش ،جو گرفتش از خودش شعر تراوش میکرد و به من گفت از نویسنده ی این مطلب تشکر کنم ، که منم کمال تشکرو از یو دارم که باعث شدی باباهه اینقد با استیلمون حال کنه .

ممنونم

نه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! :O :O :O
خواهشت میشه!!!
خانه ی دوست کجاست؟؟؟!!!
دروازه ارک ... انصاریه ...زیباشهر ... شهرک ... اعتمادیه ... و...

همای مستان سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:34 ب.ظ

دیوانه یار

شیرین لبی شیرین تبار مست ومی آلودوخمار
مه پاره ایی بی بندو بار باعشوه های بی شمار
هم کرده یاران را ملول هم برده از دلها قرار

مجموع مه رویان کنار تو یار بی همتا کنار
زلفت چو افشان میکنی مارا پریشان میکنی
آخر من از گیسوی تو خود را بیاویزم به دار

یاران هوار،مردم هوار ازدست این بی بندو بار
ازدست این دیوانه یار از کف بدادم اعتبار
می میزنم،جام پیاپی میزنم هی میزنم بی اختیار

آخر من ازدست این ذیوانه یار خود را بیاویزم بدار

00:00 سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:15 ب.ظ

سلام نه خدایی من حدس زدم که آلفرد کیه حالاهم که گفته نیست لابد نیست دیگه ما هم باور می کنیم.
می تونم یه چیزی بگم.........ناراحت نشی آلفرد
اینکه سعی کنی همون طور که خودت جزء بهترین هایی بهترین حرف هات رو اینجا بگی.... خیلی از این چیزایی که می گی قبلا بچه ها گفتن و این نشون می ده که تو خیلی از مطالب رو نخوندی

والا ماها هم کلی امروز گفتمان داشتیم !!!
اما نتیجه حاصل نشد که نشد!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد