the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

به نام خدای مهربون بهمنی ها

با سلام خدمت شما همکلاسی های گرامی :

احتمالا اولین باریه که وبلاگو میبینین (چون تا حالا تبلیغات نکرده بودیم ) تو این بلاگ سعی میکنیم که با همکاری شما عزیزان سوالای درسی و غیر درسیمونو مطرح و حل کنیم و اطلاعاتی راجع به رشته و درسایی که میخونیم و چیزیهایی که تو محیط دانشگاه و کلاسمون میگذره بدست بیاریم.

لطفا اگه مطلبی دارین و میخوایین بچه های دیگه هم ازش استفاده کنن همکاری کنین.

راستی سعی میکنم حل تمرینای فصل 3 اقتصاد مهندسی و نمونه سوالایی که تو کلاس پخش کردیم رو امشب واستون آپ کنم.

از توجهتون خیلی خیلی ممنون.

نظرات 175 + ارسال نظر
ماگما سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 04:48 ب.ظ


موجم و آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم
همیشه در گریز و در گذارم
نمی مانم به یکجا،بی قرارم
سفر یعنی من و گستاخی من
همیشه رفتن و هرگز نماندن
(به هنگامی که دنیا فکر ما نیست
برای مرگ هم در خانه جا نیست)
اگر خاموش بنشینم روا نیست
دل از دریا بریدن کار ما نیست !

شعرت قشنگ بودمثل اسمت.. راستی معنیه اسمت چیه؟!؟!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:05 ب.ظ

سلام الفرد خان یا جان مثل همیشه که ایشالله حالت خوبه فکر می کنم که خیلی وقته لو رفتی خوب از اینها بگذریم من یه نشون از خانه دوست بهت میگم برو با برادر و بابات حال کن
نشانی خانه یا محل کار دوست: بلوار بالا به مغازه نبش که روی پنجراش چیزی شبیه اشترودل نوشته والا ما که ندونستیم چیه

هیی هیی هیی هیی!!(خیلی خیلی زیاد!!!!!!!!!)
بله !!!!!!!!!!!!!
مخصوص الفرد و اقای دهقان!!! شاید هم الفرد یا اقای دهقان!!!

بو علی سینا سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:48 ب.ظ

سخن عشق تو بی انکه براید به زبانم رنگ رخساره خبر می دهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم باز گویم که عیان هست چه حاجت به بیانم
گر چنان است که روزی من مسکین گدا را به در غیر ببینی ز در خویش برانم
من در اندیشه انم که روان بر تو فشانم نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به ما کن که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر غربت دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم
درم از دیده چکان است به یاد لب لعلت نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم

دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم !!!!!!!
واقعا !!!
چون مطمئنا من یکی بیکارم!!!

آلفرد سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:48 ب.ظ

سلام ۰۰:۰۰ مرسی از ابراز لطفت ،از این به بعدم سعی میکنم به نصیحتت گوش فرا بدم.

منم یکم سنو سالم رفته بالا آلزایمرم دارم یادم نیس کامنتایی که میدم قبلا اینجا دیدم یا نه، اگه میخوای یو با پسته هماهنگ شوو کامنتارو قبل اینکه تایید کنه به یو نشون بده تا یه موقع خدایی نکرده مطالب تکراری نشه و دیگه ام از این مشکلات بیش نیاد،

بازم ممنونم

الفرد باید منو ببخشی نمیتونستم نظرتو که با اسم اون طرف زده بودی و تایید کنم ... تروخدا ببخشیدا !!!!(منم شدم سانسور چی!!!)
واقعا شرمنده ام ...اما به دلایلی نتونستم اونو تایید کنم !!!
بازم میگم ببخشید .... ایشالا که از خبط ما در گذری!!!!

آلفرد سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ب.ظ

حامد ،یو بچه کجایی که اینقد زرنگی ؟

چرا همتون نسبت به من جبهه گرفتین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


نه تو رو خدا اگه باا آلفرد مشکلی دارین رک بگینو مثل بعضیا به صورت ابهام آمیز طنه نزنید!!!!!!!!!

بودن یا نبودن من چیزیو از شما و خوبیاتون کم نمیکنه.

همین!!!!!!!!!!

نه بابا اصلا جبهه گرفتنی در کار نیست ... این حرفا چیه

ماها نه با تو مشکل داریم نه این که داریم طعنه میزنیم

ماها فقط و فقط کنجکاو شدیم که بدونیم که تو کی هستی ... همین
خدا شاهده اقای دهقان هم منظوری نداره همه فکر میکردن که الفرد ایشونن ... وگرنه که هیچکدوم از ماها منظور خاصی نداریم !!

همین!!!!!!!!!!

آلفرد سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:38 ب.ظ

بابا این حرفا چیه ؟؟؟؟؟؟من کی باشم که بخوام یورو ببخشم یا نبخشم؟؟؟؟؟؟

پسته من از یو باید تشکر کنم ، الان فهمیدم که یو چه لطفی در حقم کردی ، حواسم نبود که دارم چیکار میکنم،(داغ کرده بودم ، به یاد اون شعر ،هرکس به طریقی..............................((دوست)) جدا می شکند ،افتاده بودم،دیدم یارو شاعره تا تهش رفته و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم)

بازم مرسی ،هر چی باشه صلاح مملکت خویش خسروان دانند!!!!!!!!!!!!!!!!!

یوام جز اون خسروانی.

نه بابا این حرف ها چیه ... من بازم معذرت میخوام !!!!
شما به من لطف داری مرسی!!!

daniel سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ب.ظ

baba alfered to dg ki hasti dase sheitono basti

بله !!!
اینم مخصوص جناب الفرد!!!

آلفرد چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ق.ظ

نمیدونم چیکارکنم


کاش می شد لحظه ای پرواز کرد حرفهای تازه و نغمه را آغاز کرد
کاش می شد خالی از تشویش بود برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت و میشکست عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل دلی پیوند داشت هر نگاهی یک سبد لبخند داشت

شعر قشنگی بود ... در مورد چی نمیدونی که چیکار کنی؟؟!!!
این که خودتو معرفی کنی یا نکنی؟؟؟!!! :D:D:D:D

آلفرد چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:05 ق.ظ

دنیل ممنون از لطفت.

آلفرد چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:06 ق.ظ

دقیقا در مورد همین موضوع نمیدونم چیکار کنم!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

در هر حال صلاح مملکت خویش خسروان دانند و بس!!!!

آلفرد چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:08 ق.ظ


قصه گو .بگو خدا دعامونو شنید یا نه ؟
اون قناری که بالش شکسته بود .پرید یا نه؟
قطره ی شبنمی اشکای اون آهو خانم
آخرش از پشت بغض کوچیکش چکید یا نه؟
اون کبوتر که همش دلش می خواس خواب ببینه
اون چی شد نفهمیدم .که آخرش خواب دید یا نه ؟
نقاشه آخر واسه نجات اون دختر ناز
آخرین برگو روی درختشون کشید یا نه ؟
عاشقی که عمری بود سر دو راهی مونده بود
آخرش از یکی از خاطرخواهاش برید یا نه ؟
باغبون که از غم غنچه ها خوابش نمی برد
قصه گو .وقتی که دی شد .آخرش خوابید یا نه ؟
ابری که همش واسه گل و درختا ناز می کرد
آخرش تو سرزمین خشکشون بارید یا نه ؟
اونجا که خورشید خانوم سالی یه بار سر نمی زد
همه دعوتش می کردن آخرش تابید یا نه؟
دختری که آرزوش بود عروسک داشته باشه
مادرش آخر براش عروسکو خرید یا نه ؟
من خوابم برده و آخراشو یادم نمی یاد
آخر قصه کلاغه .به خونش رسید یا نه ؟

جدا قشنگ بود ...
اما من میدونم :
اره اون نقاشه برگ رو کشید و خودش مرد اما دختره زنده موند!!!!

آلفرد چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:32 ق.ظ

یک داستان: میگن یه روز ده نفر داشتن توی جنگل میرفتن. دوتاشون میفتن توی چاه. تلاش میکنن که بیان بالا اما بقیه داد میزدن که شما نمیتونید بیخیال شین. یکیشون قبول میکنه و میمیره. اما اون یکی همچنان تلاش میکنه در حالی که بازم بقیه داد میزدن تو نمیتونی. بالاخره میرسه بالا. همه تعجب میکنن. تازه میفهمن که طرف کر بوده. روی کاغذ مینویسه: دوستان از اینکه منو تشویق کردین تا بیام بالا ممنونم. پس لازمه بعضی وقتا کر بشیم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

همین!!!!!!!!!!

هیی هیی هیی !!!
هم پر مفهوم بود هم بامزه بود !!!!
راست میگی بعضی وقتا کر بودن بهترین راهه!!!!!!

آلفرد چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:32 ق.ظ

ناپلئون میگه:
لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره میشود، میتواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره میشود، شکست دهد .

دقیقا !!!! خیلی جالب بود !!!!
خیلی خیلی خیلی زیاد !!

ماگما چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:40 ب.ظ


من آنچنان زخمناکم
که از تیغ
باکم نیست
کوه را که سنگ نمیزنند!

من آنچنان زخمناکم
که از تیغ
باکم نیست
کوه را که سنگ نمیزنند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به دلم نشست ... خیلی خیلی!!

ماگما چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:42 ب.ظ



آسمان

کدام دریا را سر کشیده؟

که اینقدر آبی ست...

.............
....................
...........................
.................................

اسپایدرمرد- spidermard چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:15 ب.ظ

خرگوش به آدم‌برفی یک جا کلیدی پشمالو هدیه داد..

فردای آن روز حیوانات جنگل، خرگوش را بخاطر نداشتن دم مسخره می‌کردند!


حالا آدم برفی قدر جا کلیدی رو دونست یا این که نه خرابش کرد؟؟!!!!

پسته چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:53 ب.ظ

فراموش کردن آدمها به سادگی آب خوردنه .


فقط تفاوتش تو دمای آبه .

آلفرد چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:06 ب.ظ

تا شقایق هست زندگی باید کرد................

شاید بازم بعضیا به این کامنتم اعتراض کنن بگن بازم این آلفرد چرتوپرت میگه ،ولی نمیدونم چرا ته دلم یهو لرزید ،خواستم با نوشتن این شعر خودمو آروم کنم.
به بزرگیه خودتون ببخشید.
همین !!!!!!!!!!

نه بابا چرت و پرت چیه ... این حرف ها چیه بابا !!!!
اصلا اینجا رو گوگوجی درست کرد که هر کدوم از بچه ها اگه خواستن حرفی بزنن چه تو زمان خوشحالی و چه تو زمان ناراحتی بیان و حرفشون رو بزنن!!!!

آلفرد پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ق.ظ

هیچکس مجبور نیست انسان بزرگی باشد . تنها انسان بودن کافی است.» آلبر کامو

مرا رها کنید
یک – دو- سه
... سی و یک
این عمر کمی نیست
مرا رها کنید
من نیز می دانم شاعران چگونه عرض خیابان را
در طول طی می کنند
من نیز صدای گریه هایشان را در خواب می شنوم
مرا رها کنید

ما کم می شویم.
مرا ببخش
اما
تو را می دیدم
هنگامی که کم می شدی
می مردی
و لیوانهای خالی
که در ایوان خانه مانده بودند
تقویم ها در گنجه
و
ماهیان قرمز فراری
در چهار راه ها
در خطوط عابرین پیاده مردد مانده بودند
و خورشید
پریشان و تفته
از روزنه تردید
به مردگانی می نگریست
که در کو چه حمام آفتاب می گرفتند.
من
رهگذران غمزده ای را می شناختم
که به هوای خوردن هوای آلوده
به کوچه می آمدند.
تلفن های عمومی مقصدشان بود
اما
شماره های ممنوع را
انگشتان عاشقشان پیوسته در جیب می فشرد
بی جسارت مکالمه ای
حتی خاموش
در سکوتی میان فاصله های تنفس
که ادامه ناگفته ها بود.
سکه ها
بی آنکه
آنها را برای آزمونی عاشقانه
خرج کنند
در لای انگشتان عاشق خواب می دیدند
با بو ی سیگار و کافور.
ماهیان قرمز فراری
در چهار راه ها
در خطوط عابرین پیاده مردد مانده بودند
و خورشید
پریشان و تفته
از روزنه تردید
به مردگانی می نگریست
که عصر ها به هوای خوردن هوای آلوده
به کوچه آمده بودند و در سالهای عاشقشان
سکه ها را
در جیب می اندوختند
و از فرط مرگ
برای حمام آفتاب در کوچه مانده بودند.

انسان بودن ؟!؟!؟!... جالبه
الان دیگه تویه این دنیا این چیز ها ارزشی ندارن!!!!
خدا به دادمون برسه!!!

آلفرد پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ق.ظ

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

کِرشمه پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:51 ب.ظ

سزایِ مردم بیگانه را دهم روزی

که روزگار تٌرا با من آشنا بکٌَند

خیلی باحالی ... اسمت واقعا جالبه !!!!
خیلی فاز داد

میگم بچه ها توجه کردین که توی این جلد چه قدر اسم های بامزه و قشنگ زیاد شدن؟!

شاقی پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:13 ب.ظ

امروز یه روژ بارونیه،خواشتم که گفته باشم برین حالشو ببرین

هیی هیی هیی!!!
مرسی ساقی جان!!!

پسته پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:11 ب.ظ

شام آخر
لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد: می‌بایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می‌کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل‌های آرمانیش را پیدا کند.
روزی در یک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره‌اش اتودها و طرح‌هایی برداشت.
سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریبأ تمام شده بود....

اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می‌آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند.
نقاش پس از روزها جستجو، جوان شکسته و ژنده‌پوش و مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت.
گدا را که درست نمی‌فهمید چه خبر است، به کلیسا آوردند: دستیاران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع، داوینچی از خطوط بی‌تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد، گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشم‌هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه‌ای از شگفتی و اندوه گفت: «من این تابلو را قبلأ دیده‌ام!»
داوینچی با تعجب پرسید: «کی؟»
- سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می‌خواندم، زندگی پر رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی شوم !!!!»

همای مستان پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:51 ب.ظ


به نام یزدان بخشاینده

تعبیر عرفانی "می" یا باده:
ذوقی را گویندکه براثر یادحق دردل صوفی به وجود آید
و او راسرمست کندو نیز به معنی محبت وعشق آید

















وااااااااااااااااا !!!!
ربطی بود ؟؟؟!!!

فکر نکنم !!!

نظر شما چیه؟؟؟؟

شما بگید !!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:52 ب.ظ


مرا رها کنید
یک – دو- سه
... سی و یک
این عمر کمی نیست
مرا رها کنید ...

آلفرد این شعر عالی بود خیلی عالی بود. سلیقه ی شعریت حرف نداره.
.....
...
..
.

اره یه سری از شعر هاش واقعا عالی اند!!!!

اینم یکی از نمونه هاشه!!!

man - پسته پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:08 ب.ظ

نمی دونم چم شده ... نه خوبم نه بد ... نه حال دارم نه بیحالم
نمیدونم خنثی شدم یا این که رفتم تو توهم؟؟؟!!!!
خدا میدونه !!!!

دلم هوای گذشته رو کرده هوای اون موقع که خیلی راحت بودم ... فقط و فقط خودم بودم ... خودم واسه خودم ... یادشو ن به خیر ... یاد دوستا ی قدیمی!!!
ای بابا !!! ای بابا !!!!
عاشق هر دوتا اسمم هستم : هم من ... هم پسته!!! یکی یه نصفمه یکی هم اون یکیشه!!!!
لبخند هام و خنده هام بعضی وقتا خیلی بیموقع ظاهر میشن و حسم رو میبرن !!!
هیی هیی هیی هیی !!!
خدایا شکرت ... اگه روزی ۱۰۰۰ مرتبه هم شکرت کنم بازم کمه!!!

آلفرد جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:59 ق.ظ

مرسی بچه ها،شما لطف دارین .پسته از یو ام ممنونم.

خواهشت میشه ... قابل شما رو نداره ...۱۰۰ تومن میشه!!!

آلفرد جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:59 ق.ظ

بابا پسته تورو خدا، بیخیال یو دیگه از بد بودن حالتو خنثی بودن حرف نزن، یو دیگه چرا !!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

ما بهمنیا واسه ی مبارزه با غما و غصه ها دلمونو به یو خوش کرده بودیم ، یو که سرشار از انرژیو اکتیوی چرا دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یو واسه ما بهمنیا الگوی شاد بودنی.

هر دوتا اسمتم قشنگه (خیالت از این بابت راحت )

خوب میدونی .. همین سیستمی بودن سخته ... این که یه جاهایی بعضی وقتا نمیتونی خودتو و ناراحتی تو بروز بدی!!!
بده ... خیلی بده یه وقتایی رو مغزت میره که تو باید شاد باشی .. . ولی تو همون لحظه نیاز داری که ناراحتیت رو نشون بدی!!!
(گر چه همچین شرایطی ۱ در ۹۰ اتفاق میوفته ولی میدونین که حادثه خبر نمیکند!!! الانم یکی از اون مواقعه. گرچه اگه بیخیالش شم مثل همیشه رفع میشه میره ولی خوب.. منم دلم میخاد ناراحت شم یکمی!!!!!!!!!)
الان میزونماااااا کلی دارم میگم
همین باید هاست که ارزش زندگی رو کم میکنه !!!
میترسم بشم همون داستانی که از ماسک زدن به صورت و بازیگر شدن نوشته بودم!!!!

آلفرد جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:01 ق.ظ

میگن مستی گناهه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!




دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانه‌ی رویی بودیم
بسته‌ی سلسله‌ی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود


عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهدبود

پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست
حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست
نغمه‌ی بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه‌ی گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
می‌توان یافت که بر دل ز منش یاری هست
از من و بندگی من اگر اشعاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه سد بادیه‌ی درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به سد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این ، برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

ای پسر چند به کام دگرانت بینم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه عیش مدام دگرانت بینم
ساقی مجلس عام دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند

یار این طایفه خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
می‌شوی شهره به این فرقه هم‌آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغا باز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاری‌ست مبادا که ببازی خود را

در کمین تو بسی عیب شماران هستند
سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند
غرض اینست که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری


هیچ جمله ای از این شعر اندازه ی اون جمله ای که اول از همه نوشته بودی (میگن مستی گناهه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!) بهم فاز نداد !!!!
یادم باشه اهنگشو گوش کنم!!!

آلفرد جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:10 ق.ظ

مرا یک دم دل از خوبان جدا نیست

ولی صد حیف که از خوبان وفا نیست

به خوبان دل سپردن کار سهل است

ز خوبان دل گرفتن کار ما نیست

راست میگی کار ما نیست ... گاو نر میخواهد و مرد کهن!!!! البته شاید تهمتن و دوستان!!!

آلفرد جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:19 ق.ظ

یه نفر میره کارواش بهش میگن پس ماشینت کو ؟ میگه راه نزدیک بود پیاده اومدم

آلفرد جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:20 ق.ظ

به یه نفر میگن با ریلکس جمله بساز.میگه:رفتیم باغ وحش با گوریل عکس انداختیم

هیی هیی هیی !!!

آلفرد جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:21 ق.ظ

یارو کدو تنبل میخره میذارتش کلاس تقویتی

هیی هیی هیی !!!!
حکایت ماست !!!!!
البته به قول رکت انگولار شاید حکایت ماست شایدم کره !!!!
الله و اعلم!!

آلفرد جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:25 ق.ظ

به یارو میگن برو جلو ماشین ببین راهنما کار میکنه؟ راهنمارو میزنن. میگه: آره نه آره نه.....

آلفرد جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:27 ق.ظ

این جکام گفتم تا شاد باشیم.
اگه بی مزه بودن ،،،،،،،ببخشید دیگه.

نه اتفاقا کلی هم نمکی بود !!

آلفرد جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:30 ق.ظ

دیگه داره رو هوا خوابم میبره .................

بذارید واسه بهمنیا تو این اوقات معنوی دعا کنم.................

خدا جونم شدیدا هوای ما بهمنیارو داشته باش.........
خیلی خدایی..............

همین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱

مرسی بابت دعات ....

آلفرد جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:31 ق.ظ

همین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بهش میگم!!!

آلفرد جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:32 ق.ظ

همش همین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

گفتم که بهش میگم!!!!

کوتلاس جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:12 ب.ظ

سلام
بگذار مثل همیشه این کار را طبق سنت انجام دهیم و فقط بنویسیم سلام.
مهم نیست اولین سوالم این بود که چرا یک دلیل برای ماندن داریم و هزاران بهانه برای نیامدن،یک دلیل از ان تقدیر است و هزاران بهانه برای تاخیر....
تاخیر داشتم نه؟)
نمی دانی دیروز همان آهنگ های نوستالیژیکی چه به دادم رسیدن؟و چگونه مرا همراهی کردنددر سوگ آسمان که عجیب دلش گرفته بود.
دیروز بغض آسمان ترکیدآخر آسمان به این بلندی چرا باید صاحب غصه به این بزرگی باشد؟به راستی از خودمان پرسیده ایم گنبد آسمان چرا خم است؟چرا یک شب نرویم سراغ حال و هوای آسمان و ببینیم او کجا کسی را گم کرده وگنبد نیلی بلندش زیر بار منت کدام چشم شکسته است؟
بگذریم حرف دیروز بود
دیروز چار دیواری دیگر احاطه ام نکرده بود،آزاد و رها بودم،این بار باغچه برایم بوی زندگی می داد اینبار درخت گیلاس هدیه ی جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده بود.دیروز نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن می گرفت و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده بود.هیچ یادم نرفته که زمین را عطش وحشی سوزانده بود،هیچ یادم نرفته که سیلی سرما با تاک چه کرد؟حالا معجزه ی آسمان...
باران...
دیروز باران را باور کردم و سخاوت گل های کوچک باغچه ی حیاتمان را دیدم و به خود گفتم(خاک جان یافت تو چرا سنگ شدی؟تو چرا اینهمه دلتنگ شدی؟ باز کن پنجره را...)
و من باز کردم پنجره ی تاریک دلم را که غباری اندوه روی آن بود
دیروز دلم می خواست خوشبختی باله شود و غصه ها کاغذی مچاله شود.کاش می توانستم پشت دیوار حادثه غافلگیرت کنم ...
دیروز در پهنه ی آسمان صحنه هایی از زندگی برایم برق زدو من قطرات باران را بر دور گردنم بافتم
دیروز مثل ان روز هایی نبود که دلم می خواست مشت مشت اب نبات قورت دهم تا در دلم آب شود...
.
.
.
.
داشتم از دیروز می گفتم که یک آن به امروز جان داد و با فردا جدال کرد

میدونی مغزم هنگ کرده ... رفتم رو stand by ... شایدم hibernate ....

کوتلاس جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 ب.ظ

وقتی دلم را در پستوی زندگی و در میان زمان سرد تجدد یافته جا گذاشتم،قلبم مشت خونینی به من زد و من هر تپشش را به رخ دقایق می کشم.وقتی میان بودن ها و نبودن ها،بودن را انتخاب کردم و با قاصدک و رقص شاپرک زیستن را آموختم فهمیدم که زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود.من پرواز را از کبک های بی بال آموختم فهمیدم با همه ی تلخی ها و کبودی هایی که میان هر 5 حرف زندگی قدم می زند باز هم می توان سپید دید باز هم می توان غربت ها را پر از ستاره کرد....
وقتی میان اینهمه خطوط گم شدم،خطوط بودن،شاید هم نبودن،نمی دانم کدام بخش این زندگی من جان گرفت،شاید شکست،شاید اشتباه شاید...شاید بودنش بود که مرا به دنبال خود کشیدو به قول دخترک حرف فروش چه طور می شود میان اینهمه 0و1 گم شد و گفت...شاید باور مهم است نه غربتی که میان این 0 و1ها قدم می زند.شاید عشق است که مشت می زند،عدد نمی شناسد،مجاز را از حقیقت تشخیس نمی دهدو فقط می گوید...دل بهانه نگیر تو محکوم هستی،محکوم به اشتباه نکرده.
کسی چه می داند درد پسرک سیگار فروش محله مان چیست؟و یا دختری که گل را بهانه ای برای زندگی می داند ...می فروشد وزندگی می کند
من احساس می کنم که بهانه ام برای بودن فقط خداست نه تجدد و تمدنی که عشق را نیز درگیر آن می کند.

............
................
....................
........................
..............................
زبونم نمیچرخه واسه چرت و پرت!!!!

ماگما جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:29 ب.ظ

مرد بزرگ به خود سخت می گیرد،مرد کوچک به دیگران !!

(کنفوسیوس)

ببخشید کنفسیوس چیه ؟؟!؟!؟
شمایئی‌!!!!
خوردنیه؟؟!!!
نه ... نه ... میخوام به من نشونش بدی ... همین!!!
(دیگه دفاعیه ای از خودم نداره که ارائه بدم!!)

man - پسته جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:17 ب.ظ

نوش جون هممون ... ایشالا گوشت بشه بچسبه به دماغمون ...

man - پسته جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:28 ب.ظ

من با عشق آشنا شدم

و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟

هنگامی دستم را دراز کردم

که دستی نبود.

هنگامی لب به زمزمه گشودم ،

که مخاطبی نداشتم.

و هنگامی تشنه ی آتش شدم ،

که در برابرم دریا بود و دریا و دریا.....!

؛دکتر علی شریعتی؛

مردمک جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:31 ب.ظ http://mardomak.blogsky.com



... اینجا پنجره می سازیم،حفاظ می زنیم،پشه بند!می چسبانیم،حریر می آویزیم
و بعد می بالیم که بـــــله پنجره دارد دیوار خانه مان !
اینجا هرکس در پی بیرون کشیدن گلیم خودش است از برهنگی خیابان..

ای جون دلم ...
تا من اینو تایید کنم دومیش هم اومد :d :d
کاش یه روزی روزگاری بتونم این چیز ها رو از روی پنجره ی دلم بر دارم!!!!
اون موقع هست که میتونم با اطمینان بگم که خوشبخت ترین ادم روی زمینم!!!

مردمک جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ب.ظ http://mardomak.blogsky.com


از به کلاس دوم خوش آمدید تا همه جا به نوبت حواسم جمع بوده که دچار دروغگویی
چوپان نشوم... که اگر برای کمک به حسنک رفتم زود برگردم و نگذارم داد زبان بسته
ها در بیاید...که ریزعلی خواجوی را درک کنم بیش از آنچه معلم میگوید...من برای
گل های پژمرده ی ژاله میانبری بلد بودم.....
ولی حالا در پی روزهای نه چندان دلچسبم دندان های شیری ام دارند بیچاره ام میکنند...و راهی جلوی پایم نیست..کبری دختر محکمی بوده حتما که توانسته تصمیم مهمی بگیرد و پایش بماند..
نمیدانم شاید دچار بیماری ای شده باشم شبیه مالیخولیا !!

همه ی اینا رو بیخیال ... فقط تصمیم کبری رو بچسب !!!
۱۰۰۰ رحمت به مالیخولیا ... خوبه دچار مازوخیسم مزمن ((: نشدی!!!!

رکت انگولار جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ب.ظ

این همه روز میگذره زود/ دور همیم این همه دوست

خداییشا روزا چقد زود میگذرن . یکی میگفت : جلوی هر نشتی رو میشه گرفت بجز نشتی عمر که همینجوری واسه خودش کنتور میندازه. چه کاری بکنی، چه کاری نکنی!

اگه قراره فردا من فرتی بمیرم/ باید خنگ باشم دنیا رو جدی بگیرم

سلاااااااااااااااام سلااااااااااااااااااام عزیز دلم
بابا نیستی ... عین اون یارو جنه تا حرفت رو زدم اومدی ها !!!

در مورد این عمر باهات موافقم ... مصداق اون شعر که : ای که دستت میرسد کاری بکن ...پیش از ان کز تو نیاید هیچ کار!!!

اخه من فدات شم ... چه قدر زد بازی دوست داری !!!

: برگها همه ریختن ولی شاخه هست !!!!

عاشق سلیقتم که بهترین اهنگ ها رو گلچین میکنی ...

عاشقتم برادر ...

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
عزیز های دل شاخک هاتون نجنبه ... این مورد اخری فقط تیکه است ... تیکه ی یاس ِ ... همین !!

آلفرد شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ق.ظ

خواهش می۲نم(میکنم).
البته ۲آی آدم بدا ثمری نداره .......................

اما این بار گفتم شاید خدا جونمم به خاطر بهمنیا ۲آی منم براورده کنه.

همین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ای بابا .. شکست نفسی چه قدر اخه!!!!

آلفرد شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:36 ق.ظ

خوشحالم که میزون شدی.

مرسی !!!!

آلفرد شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:39 ق.ظ


ایول منم از این آهنگ(( میگن مستی گناهه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)) خیلی فیض میبرم.
هر موقعم دلم میگیره، میرم سراغش.

همین!!!!!!!!!!!

اره ... منم یادم خواهرم میندازه!!!
اون عاشقه این اهنگه .

آلفرد شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:07 ق.ظ

یک دو سه چار...را شمردم تک تک




آهسته به دنبال تو رفتم با شک



وقتی که بزرگتر شدم فهمیدم:

تمرین جدایی است قایم باشک

ااااااااااااااااااااا
خبر نداشتما!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد