the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

سلام خدا جون ... با اجازه ... !!!

 سلام سلام ۱۰۰ تا سلام 

 بهمنی های عزیز    

 

لطفا از این به بعد در جلد ۱۰( توجه کنید در جلد ۱۰)  نظر دهید.  

 

مرسی ممنون 

نظرات 227 + ارسال نظر
آلفرد شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:53 ب.ظ

منتظر باش
منتظر باش که بارانی شوم
تا ببارم بر کلون خانه ات
تا ببوسم جای دستان تو را
روی قفل آهنین خانه ات
منتظر باش کبوتر بشوم
بپرم تا آشیان سبز تو
تو ندانی من که هستم من ولی
خیره باشم در دو چشم مست تو
منتظر باش که پاییز شوم
خالی از سر سبزی و رنگ بهار
تا بماند روی گلدان های تو
دست هایم زردو خشک و بی قرار
منتظر باش که یک خواب شوم
روی ذهن تو بچرخم مثل باد
چشم هایت خسته تر، مستانه تر
روی یک خمیازه پرامتداد
منتظر باش که یک بغض شوم
تا بپیچم روی فریادی بلند
در گلوی خود مرا احساس کن
دست و پایم را نبند
منتظر باش که یک لاله شوم
سرخِ سرخ ِسرخ در دامان خاک
هر کجایی باش ، من هم مانده ام
تا گذاری پای بر این خاک پاک
منتظر باش که یک اشک شوم
نرم و آهسته به روی گونه ات
جای من در لای مژگان تو بود
می چکم اما ز چشم روشنت
منتظر باش که یک حرف شوم
تا بیایم روی لب های تو باز
تو مرا تکرار کن، تکرار کن
می شوم آماده آواز باز
منتظر باش که خورشید شوم
تا بتابم بر تن و بر دست تو
گرمِ گرمِ گرم از رویم شود
راهها و کوچه بن بست تو
منتظر باش که یک شب بشوم
ساده و تاریک و غمگین و سیاه
من می ایم روی بام خانه ات
می نشینم تا طلوع یک نگاه
منتظر باش که یک عکس شوم
روی دیوار اتاقت جای من
یا شوم یک پنجره در گوشه ای
که تو بنشینی شبی در پای من
منتظر باش که یک شعر شوم
در میان صفحه های دفترت
یا شوم خودکار در دستان تو
یا ستاره ای شوم من در شبت
منتظر باش که یک عطر شوم
تا بیاویزم به سرتاپای تو
یا شوم راهی که اید سوی تو
یا نسیمی در شب زیبای تو
منتظر باش که یک ابر شوم
تا شوم مهمان پاییزی تو
منتظر باش که یک پرده شوم
یا شوم نقشی به رومیزی تو
منتظر باش که یک سیب شوم
تا که بنشینم به روی ظرف تو
منتظر باش که یک آه شوم
در میان انتظار حرف تو
منتظر باش که یک سایه شوم
پابه پای تو به هر جا می روی
منتظر باش که یک برف شوم
در زمستان های سرد بی کسی
منتظر باش که یک پله شوم
رد پای تو برایم آرزو
منتظر باش که یک شاخه شوم
از کنار پنجره سر کرده تو
منتظر باش که یک قصه شوم
قصه اسطوره های عاشقی
منتظر باش که یک دشت شوم
پر شوم از شاخه های رازقی
منتظر باش که یک رنگ شوم
روی هر روز تو تکرار شوم
منتظر باش که یک نامه شوم
حسرت لحظه دیدار شوم
منتظر باش که یک فکر شوم
تا فراموشت نگردد یاد من
آشنای انتظار و خستگی
این تویی آغاز این فریاد من
منتظر باش که یک فرش شوم
روز و شب اما به زیر پای تو
این من و این خستگی هایم ببین
هیچ کس در دل ندارد جای تو
منتظر باش که یک گل بشوم
غنچه غنچه روی خاک خانه ات
منتظر باش که بارانی شوم
تا ببارم بر کلون خانه ات

چشم بهش میگم ...

حتمی ...
راستی این بارونی شدن خطرناکه حسن !!!!

آلفرد شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:55 ب.ظ

تو یعنی گونه های غنچه ای را
به رسم مهربانی ناز کردن
تو یعنی کوچه باغ آرزو را
به روی گام یاسی باز کردن
تو یعنی وسعت معصوم دل را
به معنای شکفتن هدیه دادن
تو یعنی بوته ای از رازقی را
میان حجم گلدانی نهادن
تو یعنی جستجوی آبی عشق
تو یعنی فصل پاک پونه بودن
تو یعنی قصه شوق کبوتر
تو یعنی لذت سبز شکفتن
تو یعنی با تواضع راز دل را
به یک نیلوفر بی کینه گفتن
تو یعنی وسعتی تا بی نهایت
تو یعنی نغمه موزون باران
تو یعنی تا ابد آیینه بودن
برای خاطر دلهای یاران
تو یعنی در حضور نیلی صبح
گلی را به بهار دل سپردن
تو یعنی ارغوانی گشتن و بعد
هزاران دست تنها را فشردن
تو یعنی مثل شبنم عاشقانه
گلوی یاس ها را تازه کردن
تو یعنی حجم رویای گلی را
میان کهکشان اندازه کردن
تو یعنی پونه را زیر باران
میان کهکشان اندازه کردن
تو یعنی بی ریا چون یاس بودن
و یا به شهر شبنم ها رسیدن
تو یعنی انتظار غنچه ها را
میان شهر رویا خواب کردن
تو یعنی غصه های زرد دل را
به رنگ نقره مهتاب کردن
تو یعنی در سحرگاهی طلایی
به یک احساس تشنه آب دادن
تو یعنی نسترن های وفا را
به رسم مهربانی تاب دادن
تو یعنی غربت یک اطلسی را
ز شوق آرزو سرشار کردن
تو یعنی با طلوع آبی مهر
صبور و شوق آرزو سرشار کردن
تو را آن قدر در دل می سرایم
که دل یعنی ترا زیبا سرودن

چه گده معنی داشته !!!
چه گده بی خبر بودیم !!
چه گده کار !

آلفرد شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:56 ب.ظ

عشـق یعـنی بـاوری بـی انـتـها


صـبـر ایـوب داشـتـن از ابـتـدا
قطره قطره ذوب گشتن همچو شمع


در فــراق یار بـودن تا به چـنـد
عشق یعنی سـرخی یاس سـپید


آبــی دریــای مـــواج امــیـد
پـر کشـیـدن در هـوای آرزو


صـبح کـردن با خـیال وصل او
عشـق یعـنی غمـزه گیسوی یار


بـردن دل در مـیــان کـــارزار
شعله غــم را به دل افـروختن


در تـمـنـای وصالـش سوختن
عشق یعنی شـبـنم گـل در بهار


مهـر ورزیـدن ز بـهـر کـردگار
هجرت خواب از سرای چشم ها


کظم غیظ اندر فـراز خشم ها
عشق یعنی سـادگـی و همدلی


وعـده دیـدار در دشــت گُلی
ســرخـی یـک لاله افـراشته


بذر یکـرنگی به دلهـا کـاشته
عشـق یعنی عاقلی اندر جنون


سیـنـه ای لـبـریز از سر درون
زخـم های کهـنه درد فـراق


در سـیاهی راه رفتن با چراغ
عشق یعنی سوسوی یک پنجره


در دل شـب نغـمه های حنجره
بی تکـلـف راز گـفـتن با دعا


پر کـشـیدن تـا حـوالی خدا

چه قدر معنی داشته !!
(خودمونیم !)

اما خدایییش یه سریش رو غلو کرده ها !!!!

از ما گفتن بود!

آلفرد شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:58 ب.ظ

سرنوشت ننوشت گر نوشت بد نوشت*اما باور کن که سرنوشت را نمی توان از سرنوشت

خیلی جلب بود ...

اما نه ... میتونیم سرنوشت رو تغییر بدیم ... میشه ... من میدونم !!!

مر2مک شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:14 ب.ظ



سلااااااااااااااام

من از امشب اسمان
همه زخمهای گذشته را خواهم شمرد
سلسله ستارگان خواهران منند.

من از امشب اسمان
از بدگمانی گذشته خویش
چراغی برای برائت این خانه خواهم اورد
بی شک،ستارگان خواهران منند،
بی شک در پس شبهای شایعه
همیشه سوسوی سپیده دمی پنهان است.
صبوری کن جراحت دیرسال!
میگویند زمانی دور،جمجمه ی جهان
لانه زنبوران بود.

علیک سلام ...


نه سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام ... الهی فدات شم قهرمان ملی ...

مردمک قهرمان خوش اومدی به زنجان
مردمک قهرمان خوش اومدی به زنجان
مردمک قهرمان خوش اومدی به زنجان
مردمک قهرمان خوش اومدی به زنجان

هوو هووو مردمک ... به به ... خوش گذشت دیگه ؟؟!!
التماس صفا داشتیم بانو !!!

خوش اومدی بابا ... قابل دونستی مارو ...
هیی هیی هییی !!
(از این شکلک پلیدا !!)

مر2مک شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:16 ب.ظ


بیا حواسمان را پرت کنیم
مالِ هر کس دورتر افتاد
عاشق تر است
اول خودم
حواسم را بده پرت کنم
کیکاووس یاکیده

اوه ... تا حالا این مدلیش به ذهنم نه خطور کرده بود نه شنیده بودم !!!
شیرههه !!

چشم ... بفرما ... اینم یه نیم کیلو حواس !!!!

۰۰:۰۰ شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:56 ب.ظ

بانوی اساطیر غزل های من اینست
صد طعنه به مجنون زده لیلای من اینست
گفتم که سرانجام به دریا بزنم دل
هشدار دل! این بار ، که دریای من اینست
من رود نیاسودنم و بودن و تا وصل
آسودگی ام نیست که معنای من اینست
هر جا که تویی مرکز تصویر من آنجاست
صاحبنظرم علم مرایای من اینست
گیرم که بهشتم به نمازی ندهد دست
قد قامتی افراز که طوبای من اینست
همراه تو تا نابترین آب رسیدن
همواره عطشناکی رؤیای من اینست
من در تو به شوق و تو در آفاق به حیرت
نایاب ترین فصل تماشای من اینست
دیوانه به سودای پری از تو کبوتر
از قاف فرود آمده عنقای من اینست

بانوی اساطیر غزل های من اینست ... !!

نه ... نه ... دیگه نشد دیگه !!!
دقیق بگین دیگه !! اخه این همه طفره رفتن واسه چیه ؟؟!
بگین دیگه ...
بابا ما که شیرینی پیرینی نمیخوایم که !!
همون بستنی ِ تولد تو اولین روز مهر واسمون کافیه به خدا ... !!!
هیی هیی هیی !!

(از این شکلک ها که از چشماشون جین میریزه !!!)
(جین: ترکی ِ جـِن !)

تنها ۴۱ شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:05 ب.ظ

هیچ گاه عشق را

از پشت شیشه های مه الود و غبار گرفته ندیده ام.

اری

من هیچگاه عشق را

مکدر ندیده ام.

وهرگز نیز

به تماشای چنین عشقی رضایت نخوام داد.

من عشق را شفاف و پاک میخوام

به پاکی باران و به زلالی ابشار.



سفر خوش، مسافر! برایم دعا کن
به قولی که دادی، در آنجا وفا کن

مسافر! سفر کن، زمین را بلرزان
ودر قلب دنیا دلت را رها کن

در آغوش شب ها، زمین بغض کرده
همین که رسیدی، سحر را صدا کن

و آنجا، در آن آسمان زمینی
کمی هم ستاره برایم جدا کن

سفر خوش، مسافر! به قلبت رسیدی
در انبوه باران، مرا هم دعا کن



یکتا بپرستید که یکتاست خداوند
دل را بپرستید، که آنجاست خداوند


به به
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام مستر تنها ...

بابا خوش اومدین ... خیلی خیلی خوشحالمون کردین ... بابا از خیلی وقته که نیستین ... تقریبا میشه گفت از اول امتحانا ... احتمالا !!

مثل همیشی عالی ... ضربتی ...

یکتا بپرستید که یکتاست خداوند
دل را بپرستید، که آنجاست خداوند

البته اگه بشه یه جایی واسه خدا بین اون همه چیز میز باز کرد !!!
یه چیز تو مایه هایه ... حالا ! هیی !!!

wistful یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:23 ق.ظ

امروز هم اومد
روزی که نمی‌دونم اصلا یادته یا نه، یا اصلا می‌دونی چه روزیه یا نه.
روزی که تو این چند سال تک‌تک ثانیه‌ها و لحظه‌هاش منتظر بودم که یه چیزی بهم بگی. یه چیزی که خودتم می‌دونی با گفتنش می‌تونی تا اوج آسمونا منو ببری. فکر نمی‌کنم انتظار سنگینی باشه.
وقتی می‌دونی با یه کلمه می‌تونی یه نفرو این‌همه خوشحال کنی چرا این کارو نمی‌کنی؟ فقط انتظارم شنیدن یه حرف چوکولو ِ . می‌دونی که اون یه حرفت رو با یه دنیا عوض نمی‌کنم.
امروز رو هم مثل هر سال منتظرتم. همون‌که یه کاریکنی که بفهمم از یادت نرفتم واسم یه دنیا ارزش داره. التماست می‌کنم که یه کاره چوکولو انجام بدی تا منم بتونم یه تحول اساسی تو زندگیم ایجاد کنم...

بلی ...

والا ما که نمیدونیم چه روزی بوده !!

اما به راحتی میشه جمله رو حدس زد !!!
بگم ؟؟ بگم ؟؟؟!! بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!


ایشالا که بگه ... فقط اون موقع شیرینی یادت نره ها !!!

SARHOŞ یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:59 ق.ظ


ما با چین و روسیه که دین ندارند بیشتر رابطه داریم تا اعراب و اروپای مسیحی. با اینکه قرآن خلاف اینرا تکلیف کرده است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



SARHOŞ

... !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بوعلی سینا یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:56 ب.ظ

سلامی گرم به دوستان

بر و ای مرد برو چون سگ اواره بمیر
که حیات تو به جز لعن خداوند نبود
سایه شوم تو جز سایه نا کامی و رنج
بر سر همسر و گهواره فرزند نبود


ناشناس از همه بگذشتی و در ملک وجود
کس زبان تو ندانست و روانت نشناخت
سنگ ره بودی و جز نفرت خلقت نگرفت
چنگ غم بودی و جز پنچه مرگت ننواخت


کس ندانست که در پرده هر خنده گرم
ناله ها خفته تو را زان همه اندوه دراز
کس ندانست که در ظلمت حرمان دریغ
دشنه ها خورده تورا بر تن تبدار نیاز


کس ندانست ندانست و نپرسید که چیست
ان هوسها که فرو خفته به روح تو خموش
ان دملها که روان تو بیازرده ز درد
ان عطش ها که شکیب تو بیاورده به جوش


تشنه ای بس که به اغوش گنه رفتی و باز
امدی تشنه تر از روز نخستین به کنار
همسرت ناله بر اورد که :(( ای اف به تو شوی ))
دلبرت چهره بر افرخت :(( که ای تف به تو یار ))


زن و معشوقه ...شگفتا که از این هر دو به عمر
کس به غمخانه تاریک نهادت نرسید
این سر از رشک بگرداند و فغانت نشنود
وان رخ از خشم بگرداند و بدادت نرسید


وای بر حال تو ای مرد ! که در باور خلق
انچه مقبول نشد قصه جانسوز تو بود
انکه زد بوسه به هر درگه و سامان نگرفت
اتشین عشق سیه کام و سیه روز تو بود


این شعر خیلی به دلم چسبید گفتم شاید خوشتون بیاد

علیک سلام ...

اتفاقا توپ به منم چسبید ... کپ ِ چسب ِ راضی !!!!!

مقسی بوکو ... ممنون ...

سورنا یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:44 ب.ظ

سلام
۱.ای نگاهت رونق فردای من/در تو معنی میشود رویای من
ای کلامت بهترین اثبات عشق/با تو ماندن آرزوی دنیای من
۲.خدایا حقیقت تنهاییم را در نظر دوست چنان نمایان کن تا در دریای بی کسی غرق نشوم
۳.آخرین تماشایت را پلک نخواهم زد مبادا تصویرت در چشمانم آواره شود

علیک سلام ...

آخرین تماشایت را پلک نخواهم زد مبادا تصویرت در چشمانم آواره شود

چه گده رومانتیک !!!!!

سورنا یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:45 ب.ظ

۱.مجلس ترحیم یکی شلوغ میشه شب هفتش بلیط میفروشن
۲.به ترکه میگن با آش جمله بساز میگه محمدی اش صلوات !
۳.تو مکه به ترکه میگن : چرا نمازتو نمیخونی. میگه : به ما گفتند، همه چیز با کاروانه!!

سلام ...

هیی هیی هییی ... ملس بود این دومیه ... ابنبات چوبی ...

mardomak یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:56 ب.ظ


وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه بایدها...
هر روز بی تو
روز مبادا است !

(عشق هم شاید...:قیصر امین پور)

بلیییییییییییییییییی ...

خدا نکنه که روز ِ مبادا باشه !!
مواظب باش اون روزا با دمت گردم نشکنی که به به چه خوب که نیست !!!!!!!!!!

آلفرد دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:59 ق.ظ

حالمان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه! هر روز کم کم می خوریم

آب می خواهم، سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم
خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم! دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم
عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد ازاین بابی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر بدست
بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم، دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون می چکد
خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان
خسته از همدردی مسموم تان

اینهمه خنجر دل کس خون نشد
این همه لیلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دورو پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!
فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه!
هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت:

ما ز یاران چشم یاری داشتیم*
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

وای وای ...
به به ... به به ... این شعر باحاله !!

مرسی ... دمت گرم ... از اون وقتی که نیپون کوکو اینو گفته تو ذهنم مونده و خیلی ملسه ...


سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد داد شد
(جالبیانا !!)

آلفرد دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ق.ظ

و دوباره آغاز می شود تمام شیطنت های عاشقی !

راستی کی خوب ؟ کی بد ؟

چی بد چی خوب ؟

درسته من از جان نگذشته ام ٬ اما از جان گذشته به مقصود می رسه !

منم با شعارها مخلوط شدم . وخجالتی عمیق در چشمانم ریشه دوانده .

بعضی ها از چلیپا و چمچم پوشیدن عیسی ! یا ریش یهودی یا اینکه من
شبیه چوبخوارکم حرف می زنند ...

به خدا از این به بعد می خوام چوخا پوش بشم آخه به کسی چه ربطی
داره من چی می پوشم ! ؟

باور کنید از من زبیده تر پیدا نمیشه تو بعضی کارها !

شاید فکر کنید من آدم ستنبه ای هستم ٬ خوب آره

اما دلم کوچیکتر از این حرفهاست .

گرفتار شدم به خدا دست من که نیست همش تقصیر اون دختره ی
سلنج !

حالا که همه واسه من شیاع شدن و می خوان تنم و آتیش بزنن باشه
بازم خفه می شم و صدام و در نمیارم ...
خداحافظ .

سوال به جا و ظریفی بود ...

معلوم نیست خوب و بد تو این دنیا !!!!!!! هر کسی اون ذات خرابش رو بلاخره نشون میده !!! دیر و زود داره ... سوخت سوز ... نوچ ... نداره !!!

مطمئنا به کسی ربطی نداره ... همین که تو کار هم دخالت میکنیم و خودمون و لایق این میدونیم که صاحبل نضریم مارو به هم زنجیر کرده و محدودیت درست میکنیم واسه دیگران ناخواسته !!
مطمئنا اگه سر هر کس به کار ِ خودش گرم بود دنیایی بهتر داشتیم ... پر از ارامش ...

البته ادم خودش نباید به این و اون اجازه بده که این کار و در حقش بکنن !!


چه قدر کلمات قلمبه سلمبه داره !!

خداحافظ واقعنیی؟؟؟!!!!!
جدی جدی؟؟؟؟!!!!

آلفرد دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:08 ق.ظ

در مجلس عشاق قراری دگر است
وین باده عشق را خماری دگر است
آن علم که در مدرسه حاصل کردند
کاری دگر است و عشق کاری دگر است

اقعا !!
کاش چند تا واحد هم درس زندگی میزاشتن پاس کنیم !! هیی هیی هیی !!!
مشکل اینه که تو مواقع لزوم اینا (درس های مدرسه !) اصلا به هیچ عنوان کارگر نیست !!!!!!!

آلفرد دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:10 ق.ظ

بگذارید و بگذرید،ببینید و دل نبندید، چشم بیندازید و دل نبازید، که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

دمت گرم شیییییییره ... خدایی راست میگی ... چشم بیندازید و دل نبازید، که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت !!
بای بای !! واقعا ... !!

آلفرد دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:11 ق.ظ

سخت است هنگام وداع ....
آنگاه که درمی یابی چشمانی در حال عبور است...
پاره ای از وجو تو را نیز همراه با خود میبرد...!!!
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

اوه ... اقا ... اقا واستا !!
یه قسمت از مارو با خودش برد !!!!
هیی ... رفت !!!!
پیشی برد !!!!!!!!!

آلفرد دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ق.ظ

میگویند که تنهایی رازی دارد که پی بردن به ان یافتن گنج بزرگی است!
این جمله درست است اما نه برای کسی که از اول عمر تنهاست!!!!!!!!!

اتفاقا اون طرف دیب دَن عالم شده پی برده به رازش !!!

آلفرد دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:14 ق.ظ

نمی دانم چرا ما انسان ها عادت داریم آبی وسیع آسمان را رها کنیم و جذب آبی کوچک چشمانی شویم که عمقی ندارد با اینکه می دانیم روزی بسته خواهد شد اما آسمان کی بسته خواهد شد

زینگ زینگ ... روز قیامت ... که اسمان ها در هم پیچیده خواهد شد ... !!

آلفرد دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ق.ظ

سلام

یه سوال.
مهلت اعتراض به نمره های ترم ۸۷۲ از کی تا کیه ؟؟؟

با سپاس.

علیک سلام ...

از اول شهریور ... اما تا کی نمیدونم !! (شاید هر کی !)

خواهشت میشه .... حالا واسه چه درسی ؟؟!!

کرشمه دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ب.ظ

خزان هم با سرود ِ برگریزان عالمی دارد

چه جای من که از سردی و خاموشی زمستانم

خیزید و خزانید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است

ته بی ربطی بود ... خودم میدونم !!!

تنها41 دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:47 ب.ظ

همیشه با خودم فکر می کردم چرا خداوند ما را دور هم جمع کرده است وجوابش فقط یک چیز بود اگر مرا حساب نکنیم همه بچه های ما از جنس بلورند پاک مثل اینه
واقعا خدا درو تخته را به هم جور کرده است ما آدمهای کمی نیستیم قدر خودمان را بدانیم
تقدیم به بهمنی ها

باران

باز باران،
با ترانه،
با گهرهای فراوان
مى خورد بر بام خانه.

من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها را اوفتاده.

شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
می پرند این سو و ان سو.

می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.

یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان:

کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چُست و چابک.

از پرنده،
از چرنده،
از خزنده،
بود جنگل گرم و زنده.

آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل،
من روز روشن.

بوی جنگل تازه و تر،
همچو می مستی دهنده.
بر درختان میزدی پر،
هر کجا زیبا پرنده.

برکه ها، آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان،
آفتابی.

سنگها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را،
بس وزغ آن جا نشسته،
دمبدم در شور و غوغا.

رودخانه،
با دو صد زیبا ترانه،
زیر پاهای درختان
چرخ میزد همچو مستان.

چشمه ها چون شیشه های آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه،
توی انها سنگریزه،
سرخ و سبزو زرد و آبی.

با دو پای کودکانه،
می دویدم همچو آهو،
می پریدم از سر جو،
دور می گشتم ز خانه.

، می پراندم سنگریزه
تا دهد بر اب لرزه،
بهر چاه و بهر چاله،
می شکستم « کرده خاله » *

می کشانیدم به پایین،
شاخه های بید مشکی
دست من می گشت رنگین،
از تمشک سرخ و مشکی.

، می شنیدم از پرنده
داستانهای نهانی،
از لب باد وزنده،
رازهای زندگانی.

هر چه می دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا،
شاد بودم.
می سرودم:
« - روز ! ای روز دلارا !
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا
ورنه بودی زشت و بی جان.

ای درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی!
گر نبودی مهر رخشان؟

روز ای روز دلارا
گر دلارایی است از خورشید باشد
ای درخت سبز و زیبا!
هرچه زیبایی ست از خورشید باشد.

اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چیره
آسمان گردید تیره.
بسته شد رخساره ی خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.

جنگل از باد گریزان
چرخها می زد چو دریا
دانه های گرد باران
پهن میگشتند هر جا.

برق چون شمشیر بران
پاره می کرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابرها را.

روی برکه مرغ آبی
از میانه، از کناره،
با شتابی
چرخ می زد بی شماره.

گیسوی سیمین مه را
شانه میزد دست باران
بادها، با فوت، خوانا
می نمودندش پریشان

سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگلِ وارونه پیدا.

بس دلارا بود جنگل.
به! چه زیبا بود جنگل !
بس ترانه، بس فسانه
بس فسانه، بس ترانه

بس گوارا بود باران.
به ! چه زیبا بود باران!
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پندهای اسمانی:

« - بشنو از من. کودک من!
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی - خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا. »

سلام مستر تنها ...
وای وای ... چه سیستم شکسته نفسیی اومدی ها !!!
اصلانشم این جوریا نیست ...
ماها همه با هم بهمنی هاییم ... نه یکی یا دو نفر ...

واقعا ... باید قدر خودمونو بدونیم ... این خیلی خوبه که ما یه جو ِ خوب و سالم داریم .. . واقعا باید خدا رو شکر کنیم ...

ووویی این شعر باحاله ... یه ر.ز (فقط یه روزا !! هیی !) داشتیم با مردمک و نیپون کوکو میرفتیم شروع کردیم زیر بارون این شعر و خوندیم ... یادتون میاد بچه ها ؟؟! داشتیم میرفتیم بانک پارسیان !!
یادتون اومد ... چه فازی داد ...

تازه ... میخوام هم سعی کنم این شعر و حفظ کنم ... واقعا مرسی ... ادم و یاد دوران بچگیش میندازه .... خیلی زیاد ...
که البته یادمون هم افتاد ....

julia دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:53 ب.ظ

وقتی دستای خسته شو انداخت دور گردنم تا کمکش کنم از روی تختش بلند شه...چشمام تار تار میدید...یه بغض سنگین تو گلوم نشسته بود...یاد اون روزا افتاده بودم که من کوچیک و ضعیف بودم و وقتی دنبالم می اومد مدرسه...چطوری دستامو مینداختم گردنش و بغلم میکرد و منو می آورد خونه!

وایییییییییییییییییی واییییییییییییییییییییییییی
جولیا !!
چه تاثیر گذار .... اخی ... واقعانی ؟!!

ایشالا زود تر خوب بشن ... همین فقط !

۰۰:۰۰ دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:45 ب.ظ

مرا ، آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش هایت

مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بیامیزم
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت

کمک کن مثل ابلیسی که آتشوار می تازد
شبیخون آورم یک روز یا یک شب به پروایت

کمک کن تا به دستی سیب و دستی خوشه ی گندم
رسیدن را و چیدن را بیاموزم به حوایت

مرا آن نیمه ی دیگر بدان آن روح سرگردان
که کامل می شود با نیمه ی خود ، روح تنهایت

پسته نداشتیما!!! (شکلک از همونایی که خودت واردی)
با ما به از این باش که با خلق جهانی!!!!

واقعا !!!!!!!!!

خدایی اگه این همه کار بلد باشه بکنه یه دفعه ای یه عصا میندازه مار شه دیگه !!!! هیی هیی هیی !!
چه میکنننننننننننه این معشووووووووق !!
توی دروازه ... توی دروازه ...
گل ...
گل ...
گگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگلللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل ...

والا شرمنده دیگه ... گاهی اون جینا میان تو جلدم !! نـَمیشه از خیرش گذشت !!!

سورنا دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:27 ب.ظ

سلام
۱.تو چشم من تویی که آسمونی تو خواب من تویی که مهربونی
تویی که واژه واژه دلنشینی هنوز عزیزترین عزیزی
هنوز به یاد تو بهار بهاره هنوز صدام عطر صداتو داره
۲.روزهایی که بی تو میگذرد گرچه به یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز میکشد فریاد در کنار تو میگذشت ای کاش
۳.بهای با تو بودن برای من یه دنیاست
این دل ساده من بی تو همیشه تنهاست

علیک سلام ...

این دل ساده من بی تو همیشه تنهاست ... حالا میشه تنها نباشه ؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سورنا دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:27 ب.ظ

۱.به ترکه میگن آخر خواهرت با کی ازدواج کرد؟ میگه غریبه نیست دامادمونه
۲.به ترکه میگن تابستون کجا میری ؟ میگه اگه امام رضا بطلبه میرم کیش
۳.اولین دوره المپیک لرها، موسوم به "لرمپیک" با رشته های زیر آغاز شد: - شنای با مانع، - کشتی پروانه، - پرش روی نیزه، - شیــــــــــرجه روی چمن، اسب سواری با سگ گله

هیی هیی هیی ...

هیی هییی هیییی ... برم به دوتام بگم ... حالا واسه ترکا مسابقه نداره ؟؟!!
من ادمایی رو میشناسم که میتونن رکورد بزننا !!!!

آلفرد دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:35 ب.ظ

واقعیتش یکی ازم سوال کرد ،منم گفتم میپرسم بهت میگم.
منم به فیزیک ۲ معترضم!!!!!!!!!!!

اهممم ... تازه افتاد ...

اره ... خیلی از بچه ها معترض بودن ... کاش بشه یه کاری واسه همه ی بچه ها کرد !!

آلفرد دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ب.ظ

دوست داشتن را باید از دختر بچه ها یاد گرفت. آنها در مقابل محبتی که به عروسک خود می کنند از او انتظار محبت متقابلی ندارند آنها بدون هیچ توقعی عروسکشان را دوست دارند و دوست داشتن واقعی یعنی همین

همین ...
عالی ...
perfect ...
perfait ...
...............

آلفرد دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ب.ظ

در دیباچه ی اول حیاتم نوشتم:
طلوع عشق
او در زیر این جمله نوشت:
چه زیباست...
پس از مدت ها با دستی لرزان قلم برگرفتم و با چشمی پر اشک نوشتم:
غروب عشق
اما افسوس که او نبود تا بنویسد:
چه دردناک...

what a pity !!!!!!!!!!!!!!!!

آلفرد دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ب.ظ

ارزش عمیق هر کس به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد!

بلی ...

میبینم که خیلی از ماها .... هیی ... ارزشی نداریم !!!!
هیییی هیی هیی !!

آلفرد دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:51 ب.ظ

یه سلامو خسته نباشید آنلاین به پسته .

هیی هیی هیی ...
علیک سلام ... هیی هیی هیی ... مرسی ...
خودمونیم شما هم همچین کم انلاین نیستینا !!!

۰۰:۰۰ سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:29 ق.ظ

نقش های کهنه ام چه قدر ، تلخ و خسته و خزانی اند
نقش غربت جوانه ها رنگ حسرت جوانی اند

روغن جلا نخوورده اند رنگهای من که در مثل
رنگ آب راکد اند اگر آبی اند و آسمانی اند

طرح تازه ای کشیده ام از حضور دوست ...
که رنگ هاش مثل مصدر و مثالشان جاودانی اند!!

رنگ های طرح تازه ام رنگ های ذات نیستند
ذات رنگ های معنی اند ذات رنگی معانی اند

نقش تازه ای کشیده ام از دو چشم مهربان دوست
که تمام رنگ ها در آن وامدار مهربانی اند
.........................
از جینا!! بیشتر مواظب باش

ذات رنگی معانی اند ...

البته ... یعنی ۱۰۰٪‌ ... بر منکرش لعنت !!!

هیی هیی هیی ... والا من که مواظبم اما اونا دست از سر من بر نمیدارن ... به جون ِ اسکولاری !!!!

چشم .. من به تلاش نعصومانه ام ادامه میدم حتما !!
مرسی از این که تایید میکنین !!

راستی از مستر ابلیس چه خبر ؟؟؟!!
خیلی وقته که غایبن ؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شبنم سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:13 ق.ظ

سلام

دلم واسه بچه های کلاس خیلی تنگ شده مخصوصا امپراطور.

کار خیلی چیز خوبیه چون ادیسون گفته واسه جوونا سه توصیه دارم کار،کار،کار

علیک سلام ...
والا ماها هممون دلمون واسه کلاس تنگ شده ... عجب تابستونی بود این تابستون !!!!!!

نه بابا ها ... حالا اون شکمش سیر بوده یه چیزی گفته ... کار تا دوتاش خوبه !! ۳ تا زیاده !!!!!!!!!!! هییی !!!

mardomak سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ق.ظ


از سایه نباید ترسید

سایه ها نشان از حضور روشنی در همین حوالی دارند !

شیرههههههههههههههههههههه مردمک ...

خوبه به خدا ... خیلی از ماها یادمون رفته ... واقعا ... حواسمون باید خیلی جمع باشه ...

پس اگه این ور اونور نور باشه ... (کامل کنید !! )(مشق شب !)

spidermard - اسپایدرمرد سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ق.ظ

بازخواست

پیرمرد گفت: آرزوی مرگ می‌کنم، ولی انگار خدا از من می‌ترسه؛

چون میدونه اگه برم اون دنیا من می‌دونم و اون..!

بلی !!

والا گذشت کنین برادر ... من با دم شیر بازی نمیکنم ...
مرسی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بوعلی سینا سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:21 ق.ظ

سلام به ...

خدایا دوستشان بدار انهایی که دوستمان دارند و ما نمی دانیم

خدایا سلامت بدار انهایی که دوستشان داریم و نمی دانند

الهی امین !!!

(مرسی از این که خدا جون تاییدش میکنی و البته گوش میکنی )

سورنا سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:27 ب.ظ

سلام
۱.چشم اگر خطا کند دل که خطا نمیکند
دل به زمانه بسته ام زمان وفا نمیکند
۲.کیست که غربت رفته را یاد کند
دل غربت زده ای را شاد کند
من نوشتم این سخن از بهر دوست
تا بداند این دلم دریای اوست
۳.قصه ما به جهان افسانه خواهد شد
از فراق تو دلم دیوانه خواهد شد

علیک سلام ...

نه ... در این مورد اولی یه کوچولو اشتباه کردیا !! اصلا خیلی معلوم هم نیستا !!! گاهی وقتا اشتباه های دل جبران ناپذیرن !!

سورنا سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:28 ب.ظ

۱.یه ترکه میره تلویزیون میخره ، فرداش میره دم در مغازه و کنترل تلویزیون را میده به صاحب مغازه و میگه آقا ما مال مردم خور نیستیم این ماشین حساب ، توی کارتون تلویزیون بود.
۲.بلیطای اصفهان از 20 تومان به 10 تومان کاهش پیدا میکنه اصفهانیا اعتراض میکنند ازشون میپرسن واسه چی اعتراض کردین میگن چون قبلا که پیاده می رفتیم 20 تومن به نفعمون بود اما حالا 10 تومن به نفعمونه .
۳.روانشناسان ثابت کردند که مهمترین عامل طلاق ,ازدواج است

هیی هیی هیی ...

احتمالا یارو روانشناسه هم ترک بوده ... جیگرشو ... چه ذهنی داشته به خدا !!

فرشته سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:37 ب.ظ http://fereshteh-iut.persianblog.ir

سلام سلام سلام بهمنیا
نمیدونم چندروز یا چند هفته یا چند ماه یا چند سال (هیی!!) ه که نیومدم سای! نیومدم به بهمنیا سر بزنم. اما واقعا سرم شلوغ بوده. به زور به بلاگ خودم سر میزدم. انتظار داشتم یه نفر یه کوچولو سراغمو بگیره اما...

بی وفاااااااایییی !! (هیی هیی هیی)

من خان هفتم رو هم تموم کردم و بالاخره ویزام رو گرفتم. انشاالله ده پانزده روز دیگه راهیم به سمت کاناداا... اگه کاری باری اون طرفا داشتین حتما دوست کوچیکتونو درجریان بذارین خوشحال میشم بتونم کاری بکنم...

مرسی!:)

علیک سلام ...

شرمنده ام به خدا ... روم سیاه فرشته جون ... یه معذرت خواهیه گنده بهت بدهکارم ...

شیییییییییرره فرشته ... دمت گرم ... چه قدر زود ... راستی فرشته face book داری؟؟؟!

مرسی لطف داری ...

راستی کدوم دانشگاه میری؟؟!

فرشته سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:40 ب.ظ

آقای آلفرد این جکو خودم اول تعریف کردم فکر کنم تو بلاگ مهندس سورنا بود!!

مهندس سورنا اختیار دارین چرا باید ناراحت بشم؟ من از خوشحال میشم که گل خنده رو لبای دوستای خوبم بشینه(یه کم مبالغه بودااا)(هیی هیی هیی... هیی هیی هیی)

بهرحال من از هیچکس ناراحت نیستم و نبودم... فقط اینقدر الان سرم شلوغه که سای از دستم در رفته...

هیی هیی هیی ... نه بابا ... تو از دوستای خوب ِ مایی ...

مرسی فرشته جون ... لطف داری ... دریا دلی یا !!...

julia سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ب.ظ

ریسمان پاره را می توان دوباره گره زد.
دوباره دوام می آوَرَد؛
اما هر چه باشد ریسمان پاره ای است

دقیقا ... و به خاط همینه که اغلب پیوند یه رابطه یی که داغون و پاره شده از هم اشتباهه ...
چون هیچ وقت دوباره شبیه اولش نمیشه ...

واقعا ... یادمون باشه !
!

julia سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ب.ظ

یا کوررنگیت رو درمون کن... یا نصف شب گل کوچیک بازی نکن... یا دقت کن ببین به «توپ فوتبال» یه گردن وصل نباشه...


هیی هیی هیی ...
چی شده ... بر خورد داشته با سرتون ؟؟!!!!

هیی هیی هیی ... چه جلب !!

۰۰:۰۰ چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:18 ق.ظ


هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم

بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

همین صبوریه که شیییییییرررررررره ...
همینه که حلال مشکلاته دیگه !!!

تو قاف قرار من و من عین عبورم

چی گده گشنگ !!!

کرشمه چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:30 ق.ظ


بمرغان بهاری گو که این مرغ خزاندیده

دگر سازش غم انگیزاست و آواز خزان خواند

اگر تار دل و مضراب سوز جادوان داری

به سازی پنجه کن جانا که سیمش جاودان خواند

سلام کرشمه جون ...
tiens !! '

به به ... چشممون به جمالتون روشن شد ... فکر کردم کاملا ترسیدی !! همون قضیه ی خوف و میگما !!!

یادت اومد دیگه ؟؟!!!!!!!
هیی هاا هاا !!!!

مردمک چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:58 ب.ظ


چراغی در دست

چراغی در دلم

انگار روحم را صیقل میزنم

آئینه ای برابر آئینه ات

می گذارم

تا با تو ابدیتی بسازم

(( باغ آینه -شاملو ))



حالا این چراغه چه سیستمیه ؟؟؟!!!
فانوسه .؟؟؟ برقیه چیه ؟؟؟!!
با چی کار میکنه ؟؟؟؟!!!!

فدای تو بشم ... بابا ماها ابدیت نمیخوایم ... همون که با تو باشم کافیه !! رفتم تو توهم !!

سورنا چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:01 ب.ظ

سلام
۱.هر که عاشق شد جفا بسیار باید کشید/بهر یک گل منت صد خار باید کشید
۲.از عذاب بی تو بودن در سکوت خود خرابم
گر از یادم رود عالمتو از یادم نخواهی رفت
۳.از فراق تو مرا هر نفسی صد آه استاز تو غافل نستم ای دوست خدا آگاه است!!

علیک سلام ...
بهر یک گل منت صد خار باید کشید :
اخی دلم میسوزه ... راست میگین منت کشی سخته ولی چاره نداره !! (هیی هیی هیی ... ابراز همدردی !!)

سورنا چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:02 ب.ظ

۱. به غضنفر میگن مامانت از پشت بوم افتاد رو ماشین همسایه
میگه ولش کن بابا حقشه به همسایه هزار بار گفته بودم ماشینشو اونجا پارک نکنه
۲.غضنفر پاش درد میگیره یه پروفین میندازه تو جورابش!!!
۳.تهرانیه داشت واسه آبادانیه خالی می بست می گه من یه سگ دارم وقتی میاد خونه در میزنه ...ابادانیه میگه : مگه سگت کلید نداره

هیی هیی هییییییییییییییییی ...

وای این اولیه چه قدر توپ بود ... هیی هییی هییی ...

سورنا چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:12 ب.ظ

سلام
فرشته خانم
مبارکه به سلامتی پس جور شد
حیف که اینجا نیستید وگرنه ازتون شیرینی میگرفتیم
البته میدونم گرفتنش یه خرده سخته ها (شوخی کردم هیی هیی هیی)
میرید غربت با خودتون قند و شکر ببرید
آخه میگن غربت خیلی تلخه!!!!
حالا کدوم شهرش و کدوم دانشاه قراره برید؟
بگید اگه یه موقع اومدیم گم نشیم!!!!!

علیک سلام مهندس جان ...

هیی هیی هیی ... دیگه خیلی اخری رو سیستم اومدینا !!!!!!!!!!
البته راست میگه فرشته جون ... ادرس مادرسم بده دیگه !!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد