سلام خدا جون ... با اجازه ... !!!

بوعلی سینا چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:46 ب.ظ

سلام

یوسف به این رها شدن از بند دلمبند
این بار می برند که زندانیت کنند
اب طلب نکرده همیشه مراد نیست
شاید بهانه ایست که قربانیت کنند

علیک سلام ...

به جون ِ خودم میگن مراده ها !!!!!!!!!!!!!
بلی ... شاید ... ای بابا یوسف مراقب باش دیگه !!!

نیپون کوکو پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:42 ق.ظ

الو الو کنفدراسیون؟؟؟
سلام بهونه........
خوبی پسته جون؟
بی ما طی می کنی؟یعنی نه انصافا باز من نتونستم
به جون خودم و خودت و خودش بابا اسرار کرد که این دفعه مهاباد وسنندج و این اطرافا گز کنیم و گرنه من که از بستنی های فرهاد نمی گذرم نبودم اما دلم اینجا بود(وای مامانمینااااا)
راستی سورنا باور کنید کردستان کلوچه نداره...

سیب زمینیِ من
خونه ی mimi میبینمت.
برای دیدن تو ثانیه ها رو می شمرم
.
.

.
زمینی ها به آن می گویند دلتنگی

تماس فرت

هیی هییی هییی ...

علیک سلام ... سلام به روی ماهت ... به چشمون سیاهت ... به ابروی کمونت ...
هیی ... اره دیگن صفا سیتی منگوله ... حالی به هولی !!
بابا دوستان به جای ما ... جات خالی طالبی بستنی خوردیم ... چه قدر هم پوست جوییدیم !! ماشالا طالبی نبود ؛ یه پارچه پوست بود !!
فکر کنم راضی نبودیا !!!!!

جات خالی ... میخواستیم بریم سینما !! اما چون دکوراسیون ِ اونجا رو به هم ریختیم (البته به هم ریختم !) پرت شدیم بیرون !!! هیی هییی هییی !!!
(اون موقع یه کوچولو ضایع شدیم اما بعدا خاطره است واسمون .... هیی هیی هیی !!)
خوشم میاد رو که نیست سنگ پای قزوینه !!!

بلی ... امروز هم صفا سیتی بند ر !! حالی به هولی!!! هیی هییی هییی ...

خیلی اثر گذاشته ها !! خیلی باحاله ...
میبینمت ...

تماس ؛ فرت

۰۰:۰۰ پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ق.ظ

از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو می گویم
از عاشق از عارفانه می گویم
از دوستت دارم
از خواهم داشت
از فکر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو می کردم
من با سفر سیاه چشم تو زیباست
خواهم زیست
من با به تمنای تو خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند
ما خاطره از شبانه می گیریم
ما خاطره از گریختن در یاد
از لذت ارمغان در پنهان
ما خاطره ایم از به نجواها
من دوست دارم از تو بگویم را
ای جلوه ی از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را
تو لذت نادر شنیدن باش
تو از به شباهت از به زیبایی
بر دیده تشنه ام تو دیدن باش

۰۰:۰۰ این روزا خیلی مشکوک میزنی ها !!!

شعر هاتم مشکوک میزنن !!

یعنی شعر هات خیلی غم دارم ... یه جور ِ خاصی ان !!!

اما این خیلی لطیف بود ... یه قول ِ یارو لیطافتتی بود !!!!

همای پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:38 ب.ظ

سلام

همچو گل یک سال اگر کردیم غربت اختیار

مژده بلبل را که نگر، باز به گلستان آمدیم

به به ... علیک سلام ...

باز به گلستان آمدیم !! خب خدا رو شکر که بلاخره رسیدین !!!!

آلفرد پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:11 ب.ظ

فرشته شاید حق بایو باشه ولی این جکو یکی به من اس داده بود ،اگه من اینو تو اینجاها میدیدم مطمئنن پست نمیکردم!!!
پس با این حساب این جکه اول از طرفه یو مطرح شده و مام به عنوان سرقت ادبی ازش استفاده کردیم نه!!!!
: دی(D :)

به هر حال شرمنده!

هیی !! این شاید بهتر باشه ...
اما فکر کنم فرشته دیگه الان سرش خیلی شلوغ پلوغه ... دیگه داره اماده میشه دیگه !!!!
ویییییییییییییییییییییییژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ !!

سورنا پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:07 ب.ظ

سلام
۱.
بی تو گلشن چو زندونه به چشمم ، گلستون آذر ستونه به چشمم ، بی تو آرام و عمر زندگانی ، همه خواب پریشونه به چشمم
۲.دور بودن از عزیزان مشکل است ، امتحان با وفایی در جدایی حاصل است ، گرچه من دورم ز پیشت ای دوست، دوریت دریا و یادت ساحل است
۳.روزم خوش است چراکه برای تو میخوانم ، شبم خوش است چراکه برای من میخوانی ، روزگارم خوش نیست چراکه با هم نمیخوانیم .

علیک سلام ...

روزگارم خوش نیست چراکه با هم نمیخوانیم !! وقت اونم میرسه ... همچین واسه هم چه چه بزنین ... مثال ِ بلبل خانوم !!!!
صبر باید داشت !!!

سورنا پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:07 ب.ظ

۱.ترکه می ره دزدی تفنگو می ذاره پشت گردن یارو می گه تکون بخوری با لگد می زنم تو سرت
۲.به ترکه میگن یه حرف فلسفی بگو. میگه: آدمای احمق کسانی هستند که به همه چیز 100% اطمینان میکنن. بش میگن مطمئنی؟ میگه 100%
۳.ترکه رو میبرن جهنم :داد می زنه: کمک ...کمک... جهنم آتیش گرفته

هیی هیی هیی ...

هیی هیی هیی ...
امروزیا خیلی باحال بودن ...

سورنا پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:09 ب.ظ

سلام میس نیپون کوکو
کم پیدا شدید؟
جدی کردستان کلوچه نداره!؟!؟!؟!
من نمی دونستم
پس مردمش چی کار میکنن؟
اما مهم نیست زنجان که بستنی داره!!!!
!!!
هیی هیی هیی

بلی ...
ستاره ی سهیل شدن ایشون !!!!

هیی هیی هیی ...
ششششییییررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررره سورررررنا ...
حالا همه با هم
۱
۲
۳
۴
دست دست دست دست ...

واقها ۱۰۰باریکالله ... بلی داره ... اونم از نوع ِ خوش مزه اش !!!

[ بدون نام ] جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:39 ق.ظ

ساعت چنده؟
من منتظر تایید نظرا بودم تا همین الان
ولی حیف!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

الان که من دارم نگاه میکنم ساعت ۵:۳۵ دقیقه است ...

شرمنده ...

راستی یه نگاهی به چیک چیک بندازین ... ببینین ایران بلاگ چه گندی زده !! اعصابم خورد شد ... جالب اینه که هر کسی که تو هر پستی که گذاشتم پریده ... به خدا خیلی بیشعور و نادونن اینا !!

۰۰:۰۰ جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:14 ق.ظ

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم

با وامی از نگاه تو خورشید های شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم

...................
من دارم مشکوک می زنم؟؟؟
خودت مشکوک می زنی!!!!
هی هی هی
غم نه ....

البته این همه قدم زدن هم خوب نیستا !!!
بعد ها که پیر تر شدین پا درد میگیرین !!!

.................
به جون ِ اسکولاری اره ... خود ِ خودتونین !!!

اخه من کجا مشکوک میزنم !! از صبح تا شب فقط دارم تلاش نعصومانه میکنم تا درس مرس یاد بگیرم !!
اخه این کجاش مشکوکه ؟؟!!
تازه باید تقدیر هم بشه !!!
شییییییییییرررهههههههههههههههههههه ... خوشم میاد مثل چی واسه خودم پپسی میترکونم !!!

Helen جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ق.ظ

موجیم و وصل ما از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است، رفتن رسیدن است

تا شعله در سریم ،پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است

ما مرغ بی پریم ،از فوج دیگریم
پرواز بال ما ،در خون تپیدن است

پر می کشیم و بال ،بر پرده خیال
اعجاز ذوق ما،در پر کشیدن است

ما هیچ نیستیم،جز سایه ای ز خویش
آیین آیینه ،خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان،خواندیم و خامشی
پاسخ همین ترا،تنها،شنیدن است

بی درد و بی غم است ،چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ،از کال چیدن است

خامیم و درد ما ،از کال چیدن است
هیی هیی هیی ... خیلی باحال بود ...
همچینی فاز داد !!

۰۰:۰۰ جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 ب.ظ

به به نیپون کوکو
خوش می گذره
عجب تابستونی داشتین امسال
این چه عدالتیه
شما چند بار چندبار بری سفر
ماها بیچاره هیچی. تنها مسافرت تابستونی امسالم رفتن تا عوارضی!! واسه استقبال از حاجی ابلیس( عجب چیزی شد هی هی هی) بود.
راستی از حاجی ابلیس پرسیدی پسته. هست خدمتتون ( اشتباه شد اینو آدم واسه خودش می گه). اینترنتش غیرفعاله. همون قضیه ی ۱۸- . باید تا مهر صبر کنه تا دوباره تو sie سر و کلش پیدا بشه

حالا اون هیچ چی ... اول تابستون امام رضا طلب کرد رفتیم اصفهان ...
اما بعدش خدا شاهده که تا چپ دره هم نرفته ام !!
دلم لک زده برم یه تعطیلات ِ توپ !!
هیی هیی هیی ...

خودمونیم کافی نت که هست !!!
ایییییییییی ... بی وفاستا !!!!

بین خودمون ۳۰- ۴۰ نفر بمونه !!

فرشته جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:46 ب.ظ http://fereshteh-iut.persianblog.ir

خواهش میشه پسته جان
میشه یه بستنی دم در دانشگاه(هیی هیی هیی! منم یاد گرفتم دیگه)
آره فیس بوک دارم اما فعلا با این فیلترینگ خیلی سر نمیزنم اما رفتم اونجا هستم در خدمت فیس بوک جان و دوستان گرامی!!
دانشگاه کوئینز میرم با اجازه تون! هیی.

فدای تو ... هیی هیی هیی ...
البته این یکی احتمالا باید موکول بشه به ۲۰ سال ِ بعد یا روز ِ قیامت !! (اوه اوه ... قضیه خفنی شد !!)

ایشالا !! ایشالا تا اون موقع منم یه سر و سامونی به مال ِ خودم میدم ... ایشالا ... !!!!

خوش بگذره ایشالا ... التماس ِ صفا !!

فرشته جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:48 ب.ظ

آقای سورنا دانشگاه کوئینز و شهر کینگستون، استان انتاریو انگلیسیشم می نویسم که گم نشید(هیی):
Ontario, Kingston, Queen's University
اگه میخواین هدیه یا کارت تبریک یا یه موقع شاید پول(!!) بفرستید آدرس دقیقتر بدم؟! هییییییییییییییییییییی.

هیی هیی هیی ...
دیگه با قلب ِ سورنا بازی نکن دیگه !!!!!!

فرشته جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:49 ب.ظ

آقای آلفرد خواهش میشه!! اینم یه بستنی وشِد!!هییی!!
نه بابا منظورم این بود که من خودم این جکو گفتم پس بدم هم نمیاد!هیی!!
سرقت ادبی؟؟!! نه اختیار دارید شما خودتون استاد ادبایید!!(:-O)

حالا چرا یه دونه ؟؟!!
بابا تک خوری که تو مرامت نبود اخه !!!!!!!

هیی ...

مردمک جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:49 ب.ظ

در گذر از شیشه
شسته می شوم
و در آن سوی شستگی
می نشینم شکسته تر از آئینه دیروز
در نشستن تو عبور من جان می گیرد
جان عبور می شوم،آماج جان تو،
وقتی که می نشینی
وقت نشستن تو عبور وقت
می شوم
و وقت می شوم
تا بگذرانی ام جایی که می نشینی
(ی.رویایی!)

تو ام شعرات بودارنا !!
یعنی یه جورین !!!!

بلی ... مررررررررررررررررررررررررررررررررررسی ...

تنها41 جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:37 ب.ظ

دیشب به باغ اشکهای من دری زدی غمگین شدی و خودت را نشتری زدی

عمری به غم، به اشکها من ساخته ای حق می دهم به تو که خودت را سری زدی

سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه مارو نمی بینید خوبید

چیز دیگه ای پیدا نکردم بنویسم

براداران اههههههههههههههههههههههه

علیک سلام ... بابا شما لازم نیست که دیگه با دلیل و بهونه بیاین ...
همین جوری هم بیاین ماها خوشحال میشیم ...

والا من میخواستم به همه بگم که اگه شد یکشنبه ساعت ۱۱ بیان دانشگاه ... واسه اعتراض به فرایند ...

البته به خانوما گفتم ۱۰ ... اما ۱۰ خیلی زوده !!!
اخه ۱۰ تازه ادم تو اوج ِ خوابه ... سحری رو خورده و کفتر لالا . گنجشک لالا شده !!!
فکر کنم ۱۱ بهتر باشه !!
بازم هر چی که بچه ها بگن ...

سورنا جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:38 ب.ظ

سلام
۱.آنکه می گفت ز یک گل نشود فصل بهار ، چه خبر داشت که همچون تو گلی می روید .
۲.
همه در دایره ی دوست گرفتار شدند ، بی نوا دل که در این دایره پرگار نشد ، عاشقان سایه گریز و سایه ی یار شدند ، یار از خون دل عشق خبردار نشد ، چشم ها مست ز هوشیاری و در خواب شدند ، خواب از یاد رخ دوست بیدار نشد .
۳.
شمع سوزان توام اینگونه خاموشم مکن ، از کنارت رفته ام اما فراموشم مکن .

علیک سلام ...

کل سرخ و سفید و لوله ... فراموشم نکن ( ... اسم شخص !!) کوتوله !!

سورنا جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:39 ب.ظ

۱.یه ترکه خودشو دار می‌زنه، بعلت ضربه مغزی می‌میره! میان می‌بینند با کِش خودشو دار زده
۲.شعار ترک ها در تظاهرات اخیر : وای به روزی که بفهمیم چی شد !i!i!
۳.یه روز یه ترکه میره خونه خدا میبینه همه دارن از سمت راست به چپ میچرخن دور خونه خدا ترکه شروع میکنه از چپ به راست چرخیدن یارو میاد میگه تو چرا بر عکس میچرخی میگه هیچی والّا شما از اون ور دنبالش کنین من از این ور میگیرمش

هیی هیی هیی ...

شعار ترک ها در تظاهرات اخیر : وای به روزی که بفهمیم چی شد !i!i!
امان !! اماااااااااان !

julia جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:01 ب.ظ

در مقابل عصبانیت یک مرد،
فقط باید سکوت کرد،
حتی اگر دلیل قانع کننده ای وجود داشته باشد.

اوه اوه ... والا بی تجربه ایم در بسیاری از مسایل !
این به قسمت اموزش مربوط میشه !!

حالا جدی؟؟!!
چه جلب !!

[ بدون نام ] شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ق.ظ

من با ساعت ۱۱موافقم.

با تشکر از خرزو خان ... خب اسمی چیزی؟؟؟!!
اما خب در هر حال این بهتره ... مرسی ...

۰۰:۰۰ شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:01 ب.ظ

باران که می‌بارد،

تمام کوچه‌های شهر،

پر از فریاد من است

که می‌گویم:

من تنها نیستم

تنها منتظرم!

تنها!

بلی ... چه قدر قشنگ گنجونده بودی توش !!
هچین خیلی باحال بود ...
مستر تنها منتظر هستن ...

سورنا شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:01 ب.ظ

سلام
۱.
با دوست عشق زیباست ، با یار بیقراری / از دوست درد ماند و از یار یادگاری . . .
۲.اگر یاد گلی کردی نگاهی بر رخ خود کن / اگر یاد خزون کردی نگاهی جانب ما کن . . .
۳.نام تو را تا میبرم قلبم غریبی میکند / چشم انتظاری در دلم درد عجیبی میکند . . .

علیک سلام ...

حالا اگه یاد ِ خار و از این جور چیزا کردی ... خب برو تو اینترنت سرچ کن !! (ضایع شدینا !! فکر کردین میخوام یه مثال ِ دیگه بزنم مثلا از این ور اون ور !! مثال بیارم ... هیی هیی هیی !!)

سورنا شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:01 ب.ظ

1.ترک از طرف میپرسه: کجا به دنیا آمدی؟ طرف میگه بیمارستان ! ترک میگه: آخی..چرا ؟؟ مریض بودی؟
2.ترکه داشته کیسه های سنگین سیمانُ رو کولش حمل می کرده.یکی ازش می پرسه جرا از فرغون استفاده نمی کنی ترکه جواب می ده والا از فرغون هم استفاده کردم ولی چرخاش پشتمُ زخم می کنه
3.یک بار یک ترکه ادعای پیامبری می کنه بهش می گن خوب اسم کتابت چیه می گه کتاب ندارم جزوه میدم بنویسید

هیی هیی هیی ...

نه دیگه دومیه در شان لرا بود !!!!! دیگه دیگه ! هییی هیی هییییی !!

سورنا شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:04 ب.ظ

سلام
جریان ساعت ۱۱ چیه؟

علیک سلام ...
قراره فردا واسه اعتراض به یه سری از نمری هامون ساعت ۱۱ بریم دانشگاه ... مثلا فرایند ... هیی!

آلفرد یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ق.ظ

میبینم که همتون سخت مشغول عبادتو رازو نیازین!!!!!!!!!!

شدیدا التماس دعا داریما!!!!!!!!!!!!!!!

تو ماه رمضون نفس کشیدنم عبادته،واسه همین من توی این یه ماه تن تن نفس میکشم!!!!!!!!!

شددددددددددید ... توپ اقا تووو پپپ !!!

هیی هییی هیی ... نه بابا شایعه است باور نکنین !!!!!!

بلی ... التماس ِ دعا ... ایشالا که هممون تو این ماه رمضوونی کلی ... اصلا به من چه !!
عیسی به دین ِ خود ... موسی به دین خود !! هیی!!

سورنا یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:20 ق.ظ

پس چرا دو تا نظر قبلیه من تایید نشدن

شرمنده ... دیشب دیر وقت دیدمشون ... فقط وقت شد که یکیشون و که به نظرم ضروری اومد و تایید کنم !
دیگه شرمنده ی اخلاق ورزشی تون !!

پسته یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:42 ب.ظ

واای وااااااااااااااااااااااااای خدایا ...
اگه امروز عزرائیل منو نکشه ... حتما تشنگی منو میکشه !!!

آلفرد یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:22 ب.ظ

پسته اگه خیلی تشنت میشه، خب خودتو بزن به اون راه بعدش یه لیوان آب بخور،
بعد اینکه نوش جون کردی با خودت بگو وا خاک عالم....وای اصلا حواسم نبود که روزه ام..............

با این روش هم تشنگیت بر طرف میشه و هم اینکه روزتو نمیشکنی!!!!!

خواهش میکنم قابل یورو نداره ها!!!!!!!!
میشه یه بستنی جلو یونی بعد ماه رمضون!!!!!!!!

توجه کنیدا ، بعد ماه رمضون!!!!!!!!!!!!!!!

حالا جالب اینه که شنبه صبح همین اتفاق واسم افتاد ... وای که چه کیفی داشت !!

کاش به همین راحتی بود ... کاش میشد به خدا بگیم یه تبصره ای ... اصلی چیزی اضافه کنه تاشاید فرجی بشه !!!!!!!!

بلی ... ای بابا !!! بازم با قلب من بازی میکنین نا !!!
حالا چون که من میدونم شما خیلی سخاوت مندین ... یه بستنی مهمون شما ... هر موقع که شما بگین ...!!

سورنا یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:30 ب.ظ

سلام
۱.سلامت بگویم که در خاطری / گر از چشمم دوری به دل حاضری . . .
۲.دریا که بزرگ شد ، نگاهش نتوان کرد / دو دل که یکی شد ، جدایش نتوان کرد . . .
۳.زندگی تلخ تر از مرگ بود گر تو نباشی / بعد از این مرده حسابم کن و بگذار بمیرم . . .

علیک سلام ...

البته بدان معنی که دیده نمیشه کلش تا بتونیم ببینیمش !!!

وویی ... بیخیل بابا ... مرگ!! استغفرالله !!

سورنا یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:30 ب.ظ

۱.ترکه به اتاق رئیسش رفت و گفت: آقای رئیس من برای ازدواج دو روز مرخصی می خوام. رئیس گفت : شما که یه هفته تعطیلی داشتین چرا ازدواج نکردین؟ ترکه گفت : آخه نمی خواستم تعطیلاتم رو خراب کنم !!!
۲.ترکه و لره می رن شکار شیر لره یه تیر شلیک می کنه سمت شیره بهش نمی خوره شیره حمله می کنه سمتشون لره می ره بالای درخت به ترکه تو چرا وایستادی تو هم بیا بالا ترکه میگه: به من چه مگه من زدم
۳.یه روز یه ماشینی با پلاک تهران ص از چراغ قرمز رد میشه پلیس ترک میره پشت سرش میگه ماشین تهران صلی الله علیه و سلم بزن کنار

هیی هیی هیی ...

واقعا !! مـَشالا به این ذهن !! که نمیخواسته روزش رو بخرابه !!!!

قاصدک .م. یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:57 ب.ظ

گفتگو با خدا
خواب دیدم .در خواب با خدا گفتگویی داشتم.
خدا گفت:پس می خواهی با من گفتگو کنی؟
گفتم اگر وقت داشته باشید؟
خدا لبخند زد.
"وقت من ابدی است."
چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟
"چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟"
خدا پاسخ داد:
اینکه انها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.
اینکه سلامتشان را صرف بدست اوردن پول می کنند و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند.
اینکه با نگرانی نسبت به اینده زمان حال فراموششان می شود.
انچنان که دیگر نه در اینده زندگی می کنند و نه در حال .
اینکه چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و چنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.
خداوند دستهای مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم.
بعد پرسیدم ....
به عنوان خالق انسانها می خواهید انها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند؟
خدا با لبخند پاسخ داد: یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد. اما می توان محبوب دیگران شد.
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم. وسالها وقت لازم خواهد بود تا ان زخم التیام یابد.
با بخشیدن بخشش یاد بگیرند.
یاد بگیرند کسانی هستند که انها را عمیقا دوست دارند.
اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند.
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و انرا متفاوت ببینند.
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران را ببخشند بکه خودشان هم باید خود را ببخشند. و یاد بگیرند که من اینجا هستم همیشه

مرسی ... اما خودمونیم یه جایی به چشمام تو این نظرات خونده بودم ...
اما به دوباره خوندش میارزید !!!!
.
.
.
یاد بگیرند که من اینجا هستم همیشه !!
مشکل اکثر ادما ها هم همینه دیگه ! خیلی دیر یاد میگیرند ... یا این که میمیرند و دیگه کلا یاد نمیگیرند !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

[ بدون نام ] دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:55 ق.ظ

باشه پسته نکه من خیلی سخاوتمندم واسه همین فردا که سه شنبس،ساعت ۱۰ جلو یونی باشید، هر کی هر چنتا که دوس داشته باشه میتونه بستنی بخوره!!!!
باید بستنیارو همون جا بخورینا!!!!!!!!!!!!!
این بستنی شیرینیه تولد و .... است.
پس هر کی بستنی میخواد ۱۰ بیاد جلو یونی!!!!!!!!!!!

میخواستم بعده افطار این کارو کنما،اما دیدم خیلی دیر وقته،شاید بچه ها نتونن بیان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
D :

هیی هیی هیی ...
بر منکرش صلوات !!!

نه دیگه الفرد ... الان که من این نظر و دیم از ساعت ۱۰ گذشته !!
دیگه الفرد قرار نشد اینجوری سیستم سخاوت به خرج بدی !!
هیی ...

باید بستنیارو همون جا بخورینا!!!!!!!!!!!!!
خودمونیم الفرد واسه فر دادن و ار سر باز کردن استعداد خفنی داریا !!!!

هیی ... عیب نداره بابا ... دوستان به جای ما !!!

قاصدک.م دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:37 ق.ظ

خواب، بیدار

گر چه با یادش، همه شب، تا سحر گاهان نیلی فام،

بیدارم؛

گاهگاهی نیز،

وقتی چشم بر هم می گذارم،

خواب های روشنی دارم،

عین هشیاری !

آنچنان روشن که من در خواب،

دم به دم با خویش می گویم که :

بیداری ست ، بیداری ست، بیداری !

***

اینک، اما در سحر گاهی، چنین از روشنی سرشار،

پیش چشم این همه بیدار،

آیا خواب می بینم ؟

این منم، همراه او ؟

بازو به بازو،

مست مست از عشق، از امید ؟

روی راهی تار و پودش نور،

از این سوی دریا، رفته تا دروازه خورشید ؟

***

ای زمان، ای آسمان، ای کوه، ای دریا !

خواب یا بیدار،

جاودانی باد این رؤیای رنگینم !

***

راستی سلاام ... خوبم ...

خوبه حداقل رویای رنگینی در کار هست !!!!

سورنا دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:27 ب.ظ

سلام
۱.
با قلب لبریز از غمم امشب صدایت میکنم / با اشتیاق دیدنت ، دل را فدایت میکنم . . .
۲.در وجودم چیزی هست که تو را نجوا می کند ... و تنها عشق مرا رها می کند ... و نور آن نگاهی ست که تو به من روا می کنی ... پس عشق و نور را از من دریغ نکن و بر من بتاب که بی عشق تو ؛ بی نگاه تو ؛ بی تو رو به غروب رهسپارم.... مرا به طلوعی دیگر برسان
۳.یادم باشه که یادت باشه که یادم بیاری که یادت بدم که یاد بگیری که یادم بیاری که همیشه به یادتم. یادت هیچ وقت از یادم نمی ره. اینو یادت باشه

علیک سلام ...

این سومی رو خوندنی ...چشمام دیگه البالو گیلاس میچید !!!!
فاز داد !

سورنا دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:28 ب.ظ

۱.به دلیل استقبال بی نظیر شما روزه داران عزیز, ماه رمضان تا پایان مهرماه تمدید گردید
۲.عید فطر مبارک ( رصد خانه ی اردبیل )
۳.به غضنفرمیگن پاشو سحره. میگه بزار بخوابم.خودم فردا بهش زنگ میزنم
۴.غضنفر ماه رمضون میره خونه دوستش می خوابه

دوستش بهش میگه سحر صدات کنم؟؟

غضنفر می گه نه همون غضنفر صدام کنی بهتره

تو رو جون ِ اسکولاری لطفا طرحش رو ندین !!
میمیریم از تشنگی حتما !!!

هیی هیی هییی ...
هیییییییییییییییی هیییییییییییییییییییی هیییییییییییییییییی ...

۰۰:۰۰ دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:36 ب.ظ

سلام بهمنیون گرانقدر!!
نماز روزه هاتون قبول
التماس ۲آ
.........................................
گر چه با یادش، همه شب، تا سحر گاهان نیلی فام،
بیدارم؛
گاهگاهی نیز،
وقتی چشم بر هم می گذارم،
خواب های روشنی دارم،
عین هشیاری !
آنچنان روشن که من در خواب،
دم به دم با خویش می گویم که :
بیداری ست ، بیداری ست، بیداری !
***
اینک، اما در سحر گاهی، چنین از روشنی سرشار،
پیش چشم این همه بیدار،
آیا خواب می بینم ؟
این منم، همراه او ؟
بازو به بازو،
مست مست از عشق، از امید ؟
روی راهی تار و پودش نور،
از این سوی دریا، رفته تا دروازه خورشید ؟
***
ای زمان، ای آسمان، ای کوه، ای دریا !
خواب یا بیدار،
جاودانی باد این رؤیای رنگینم !

علیک سلام ۰۰:۰۰ گرانقدر !!
مرسی ... نماز روزه ی شما هم قبول ...

ما ها هم همین طور !!

نههههههههههههههههههههههه ... نهههههههههههههههههههههه !!!

چشمام داشت میپرید بیرون وقتی خوندم ... همین توی چند تا نظر قبلی قاصدک.م این شعر ها رو عینا زده بود !!!

جل الجوجه !!
اگه نمیشناختمش میگفتم دوتاتون یه نفرین !!!!!!!!

چه بامزه ... هیی هیی هیی !!

دالغا دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ب.ظ

یارین بویون قوجاخلادیم یارآغلادی من آغلادیم

ییغشدی قونشولار بوتون جار آغلادی من آغلادیم

باشیندا قارلی داغلارا دانشدیم آیرلیق سوزون

بیر آه چکیب باشینداکی قار آغلادی من آغلادیم

طاریمدا نار آغاجلاری منی گوروب دانیشدیلار

بویومو زیتون اوشاخدی نار آغلادی من آغلادیم

ایله که اسدی بیر خزان تالاندی گوللیرم منیم

خبر چاتینجا بولبوله خار آغلادی من آغلادیم

اورک سوزون دئدیم تارا سیملر اولدی پارا پارا

یاواش یاواش سیزیلدادی تار آغلادی من آغلادیم

دئدیم کی حق منیم کی دیر باشیمی چکدیلر دارا

طنف سیخاندا بوینومو دار آغلادی من آغلادیم

جعفری یم بویوم بالا غم اورکده قالا قالا

یار جانمی آلا آلا یار آغلادی من آغلادیم

(هوشنگ.ج)

مرسی دالغا خان ...
مثل همیشه بدون ترجمه !!!!

بیخیل بابا ... این نیز بگذرد !!!!!!!!!!!!

مجهول سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:14 ق.ظ

سلام
وب ساییت با حالی دارید

*بزرگترین افسوس ادمی این است که میخواهد ولی نمیتواند و به یاد میاورد روزی را که میتوانست ولی نخواست*

علیک سلام ...
میدونستی خیلی شبیه اسمتی !! یعنی بهت میاد !!!

بلی ...اما دیگه افسوس خوردن و اینا جایز نیست ...

البته واقعا !!! بزرگترینه !!

boo سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:17 ق.ظ

اخ کی بود نیومده بودم بلاگ سلام مدیر جان خوب هستی نه خسته

علیک سلام ...
هیی ... جمله هات باحالن ... یه جوری جیز جیز : دمت گرمن !!

مرسی ... ورود شما را به دهکده ی جهانی تبریک میگم ...
فدای تو ... شما بهتری؟؟؟!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:24 ق.ظ

جبار و رحمان من، قلب غربت نشین من به امید تو، و ناجی تو، با تعلق خاطر به تو، می تپد، قلبم را به سوی خودت رستگار فرما ...

الهی امین ...

قشنگ بودا خوشگله !!
راستی اسمت چیه ؟؟؟!!!

خودی هستی یا اجنبی؟؟!! هیی ... البته جسارت نباشه ها !!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ق.ظ

حالا آنقدر غریبه‌ایم که انگار هزار سالِ نوری فاصله است بین چشم‌هایمان و دست‌هایمان و تن‌هایمان و کم کم فراموش خواهم کرد رنگ چشمهایت را در آن هم‌آغوشی عصر بهار و تو فراموش خواهی کرد مرا و خط خواهی زد این دو ماه را و خواهی رفت به جایی دور از من اما به یاد خواهم داشت تو را در تمام نشانه‌ها و رنگ زرد و بغضی که گلویم را خواهد فشرد حتی با این فاصله‌ی نوری و دست‌هایی که دیگر وجود نخواهند داشت تا من بر سر انگشتانش بوسه بزنم ...

بلی ...
البته از اگه نظر منو بخواین انگار نه !! مطمئنا !!!!

تو ام ناشناخته ای ... تقریبا یه پدیده ی جدید به نظر میاییی !!!! هیی !!

آلفرد سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:22 ب.ظ

نه پسته ،، اینجوریام نیس، من امروز ساعت ۱۰ جلو یونی بودم........ولی حتی یک نفرم نیومد!!!!!!!!!!!!!!!

الفرد واقعانی راست میگی؟؟؟!!!!

یا این که اِسکول شدیم؟؟؟!!!!!!!!

نیپون کوکو چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:22 ق.ظ

درست مثل سایه ی سرد نگاهت
که به وسعت سادگی اشکت
می سوزاند
-مرا –
در میان این مردگان ایستاده
و خدای دروغینشان
-که نه می داند
و نه می خواند-
در آستانه ی مرگ صادقانه ی چشمانت
شکستم...
در طنین لحظه های لبخند
ندیدمت
که شکستم...
تو نخواستی که دستان سردمان
زیر سادگی قصه ها
گرم شود.
من شکستم
اما
این فانوس بی جان را
به یادگار داشته باش
که تا حوالی این شهر مرده
ستاره ای
دل بیداری ندارد...

سلام سلاااااااااام خاله گم خاله !!!

به به ... ورود شما را به دنیای اینترنت تبریک میگم
حالا همه :
۱
۲
۳
۴
دست دست دست دست !!

چشم ... دالبته من خیلی یادگارو دوست ندارما !!
اما حالا که شما میدی ... چشم ... مرسی !!

۰۰:۰۰ چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ق.ظ

آره بسی جالب بود از بین این همه شعر یه شعر تکراری
با چند سا@ اختلاف زمانی
تلپاتی با یه دوست ناشناس
...........
بغض هایم را به ابر ها می دهم
وقلبم را از نام تو پر میکنم
نام تو،بر لب ها زیباترین آغاز
سوگند به چشمانت که به نامت می نازم...

بلی ... اری ... من که کلی کیف کردم ... هیی !!!

افرین ... افنر ... بابا انسان به همین نازیدن هاست که زندس!!

۰۰:۰۰ چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 ق.ظ

یه شعر(البته این ترجمش) بامزه از عمو شلبی( شل سیلور استاین)

ورود بزرگسالان ممنوع
داریم بازی می کنیم
نمی خواهیم کسی به ما بگه
« این کارو بکن، اون کار و نکن، مواظب باش»
ورود بزرگسلان ممنوع
ماکلوب تشکیل می دیم
قرارهای سری ما
نمی خواهیم فاش بشه.
ورود بزرگسالان ممنوع
می ریم بیرون پیتزا بخوریم
نه، هیچکس. فقط من و دوستانم
لطفا بیرون
راستی پول پیتزاها رو نگفتم
ورود بزرگسالان آزاد

هیی ... چه جالب ... نمیدونستم لقب هم داره !!!

هیی ... جالب بود ... راستی مطمئنا سری کتاب های به دنبال قطعه ی گمشده و درخت بخشنده رو اگه نخوندی بخون ... گرچه بعید میدونم نخونده باشی !!

دالغا چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:07 ب.ظ

باخدیم دالیجا یار گئدنده
بیر یولدا دئدیم باخار گئدنده
باخدی قاپیدان کئچنده گولدو
بیلمزدی اوره‌ک اومار گئدنده
باغلاندی دیلیم اوره‌کدن آمما
آز قالدی چکم هاوار گئدنده
سندن سورا عشقی نئنیره‌م من
آل عشقیو‌ده آپار گئدنده.

(هوشنگ.ج)

میگم دالغا .. !!

نه هیچ چی نمیگم ... اگه شناختمت میگم !!!

مردم چسان قدیم چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:36 ب.ظ

برید فرایندو نگاه کونود، نامه و امضاها کار خودشونو کردن

بازگشت افتخار امیز یوری به آغوش وطن اسلامی(کنعان) را تبریکمی گویم

جدا ؟؟؟!!
بابا شیییییییییرررررررررررررررررره ... دممون گرم ...
کلی فاز داد ... به به ... قبول شدیم
حالا به افتخار بهمنی های گل گلاب :
۱
۲
۳
۴
دست دست دست دست !!
دستا شله ها !! به به !!!!!!!!!!!

چه میکنن این بهمنی ها !!!!!!!!!!!!!!

هیی ... شما هم هرقت از این جومونگ و اینا خبری بشه پیداتون میشه ها !!!

مرسی ... از طرف بانو سویا !! (اَه اَه اَه !! ... واه و واه و واه !!!)