the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

the Students of Industrial Engineering

مهندسی صنایع

سلام خدا جون ... هیی هیی هیی !!! اخ جون ... جلد جدید !!!

سلام سلااااام بهمنی های عزیز  

 

فردا همه ساعت ۱۰ دانشگاه باشین ... فردا واسه  کلاس کارگاه اسم مینویسن و از این جور چیزا ...  

البته یه حرفهایی هم  درمورد درس از فیزیک ۱هم شنیده میشه !! باید رفت و دید ... پس : فردا دوشنبه ساعت ۱۰ خود ِ دانشگاه ... 

حتما سعی کنین که به دوستاتون هم بگین ... مرسی ...

نظرات 247 + ارسال نظر
هشدار برای کبری۱۱ سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:59 ق.ظ

گرخواهی نشوی رسوا،هم رنگ جماعت باش.

گیریم جماعت خواست خودشو از پشت بوم بندازه پایین...اون وقت چی؟؟
باز رو حرفت وای میستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟



مرد عنکبوتی ۱۱+۱

دیکشنری سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:16 ق.ظ

واقعیت های عجیب و غریب در دنیا کم نیستند. برخی از آنها باورپذیرند و برخی دیگر آن قدر عجیب به نظر می رسند که باورشان سخت است. امروز 8 واقعیت جهانی را که شاید خیلی از شما آنها را به سختی باور کنید از 8 گوشه دنیا برای شما شرح می دهیم:

1) چینی ها سگ می خورند: شاید شما هم شنیده باشید که می گویند چینی ها علاقه شدیدی به گوشت سگ دارند. این موضوع برای مردم بسیاری از کشورها، بویژه آنهایی که سگ را بهترین دوست انسان می دانند، غیرقابل باور است و معتقدند این حرف ها دروغ یا خرافه است، اما باور باید کرد که چینی ها گوشت سگ می خورند. با آنکه مقامات «پکن» در آخرین دوره از بازی های المپیک، سرو گوشت سگ را در رستوران ها ممنوع اعلام کردند باز هم این غذای محبوب از منوی غذاها محو نشده و نزدیک به 7 هزار سال است که چینی ها سگ شکار کرده و گوشت آن را می خورند. البته در حال حاضر نسبت به چند هزار سال گذشته به نظر می رسد چینی ها مهربان تر شده و به دوستی با این حیوان علاقه پیدا کرده اند.

2) در هند گاوها مقدس اند: در فرهنگ هندی ها، گاو حیوان مقدسی است. وقتی یک گاو تصمیم می گیرد دقیقا وسط یک جاده استراحت کند، هیچ کس او را از سر جایش بلند نمی کند; بلکه رانندگان مسیر خودشان را عوض می کنند. هندوها می گویند انسان حق استثمار گاو را ندارد و مصرف گوشت، شیر، چرم یا حتی کار کشیدن از گاو ممنوع است. حتی زمانی که گاو پیر می شود، بازهم آنها باید به او غذا بدهند و احترام گذارند و او را آزاد کنند تا در دشت و دمن بچرخد.

3) مردان مکزیکی استراحت را به هر چیزی ترجیح می دهند: می گویند مردهای مکزیکی عاشق لم دادن در سایه و استراحت های طولانی مدت هستند و چندان به دنبال کار و تامین معاش نمی روند. این حرف تا حدی صحیح است. البته 22 میلیون جمعیت مکزیک هم مانند مردم تمام کشورها به دنبال کار می روند و داستان به جایی برمی گردد که مردم مکزیک را با همسایه قدرتمند شمالی یعنی آمریکا مقایسه می کنند.
4) بسیاری از کانادایی ها در زمستان به زیرزمین کوچ می کنند: می گویند زمستان که فرا می رسد، کانادایی ها به شهرهای زیرزمین نقل مکان می کنند. تعجب نکنید. این موضوع حقیقت دارد. در «مونترال» دمای هوا در زمستان گاهی به 30درجه زیرصفر می رسد. در کانادا تونل زیرزمینی 32 کیلومتری وجود دارد که به مراکز تجاری، مترو، سینما، برخی مغازه ها، موزه و... متصل است و به ساکنان اجازه می دهد با وجود برف و سرمای شدید به زندگی روزانه خود ادامه دهند.

5) مردم اسکاندیناوی عاشق سونا هستند: این یک افسانه نیست، در «فنلاند» برای 5 میلیون سکنه حدود 2 میلیون «سونا» وجود دارد و تقریبا همه از آن استفاده می کنند. اسکاندیناوی در منطقه ای سردسیر بین اروپا و روسیه قرار دارد و نزدیک به 2هزار سال است که «سونا» در آن از جمله مهم ترین مکان های اجتماعی بوده است. حتی برخی مشاوره ها و سخنرانی های سیاسی و اقتصادی در آن انجام می گیرد.

6) انگلیسی ها اصلا خوش خوراک نیستند: می گویند انگلیسی ها آشپزهای خوبی ندارند و نمی توانند غذاهای خوشمزه تهیه کنند و به همین دلیل از آشپزهای فرانسوی کمک می گیرند. در واقع باید گفت انگلیسی ها علاقه زیادی به خوردن غذاهای ساده و متنوع دارند و برخلاف مردم بسیاری از کشورها که با ترکیب موادغذایی مانند; گوشت و سیب زمینی و غلات کنار هم غذاهای خوش مزه تهیه می کنند، آنها هر یک را جداگانه می خورند.

7) ایتالیایی ها در قهوه درست کردن، نظیر ندارند: در واقع باید گفت دلیل خوش مزه بودن قهوه ایتالیا نوع متفاوت تهیه آن است. ایتالیایی ها قهوه را غلیظ درست می کنند و قهوه خورهای حرفه ای گمان می کنند این قهوه خوشمزه ترین قهوه در دنیاست، در صورتی که برای قهوه خورهای تازه کار این موضوع صحت ندارد. تصور اشتباه دوم که رایج شده اینست که می گویند ایتالیایی ها قهوه خورترین مردم دنیا هستند، در حالیکه ایتالیا در جایگاهی پس از «سوئد»، «نروژ» و «لهستان» قرار دارد.

8) سوییسی ها تمیزترین مردم دنیا هستند: وقتی وارد سوییس می شوید، در هر گوشه می توانید یک سطل زباله ببینید، حتی یک تکه کاغذ هم روی زمین دیده نمی شود. همه ساختمان ها برق می زند. باور نمی کنید، حق دارید; در واقع سوییسی ها به زندگی تمیز و مرتب اهمیت می دهند و به دلیل قوانینی که در کشور وضع شده و اکثر ساکنان به آن احترام می گذارند، کشور آنها بسیار تمیز است و مردم برای حفاظت از محیط ارزش زیادی قایل هستند. کافیست یک تکه کاغذ تصادفی از دست تان روی زمین بیفتد، آن وقت کسی هست که دوستانه به شما تذکر بدهد.

شرمنده دیکشنری!نتونستم بخونم...
آخه نت ام و...

نهاد رهبری سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:21 ق.ظ

شاید این جمعه بیاید شاید........

شاید...
پرده از چهره گشاید شاید.......

آلفرد سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:12 ب.ظ

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت ، سرها در گریبان است.
کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن ودیداریاران را.
نگه جز پیش پارا دید نتواند،
که ره تاریک ولغزان است.
وگر دست محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان است.
نفس کزگرمگاه سینه می آید برون،ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفی کاینست،پس دیگر چه داری چشم
ز چشم د.ستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من ای پیر پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است....آی.....
دمت گرم وسرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی،در بگشای!
منم من میهمان هر شبت، لولی وَش مغموم.
منم من سنگ تیپا خورده ی رنجور.
منم دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور
نه از رومم،نه اززنگم،همان بی رنگ بی رنگم.
بیا بگشای در،بگشای دلتنگم.
حریفا!میزبانا! میهمان سال وماهت پشت در چون موج میلرزد.
تگرگی نیست،مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی،صحبت سرما ودندان ست.
من امشب آمدستم وام بگذارم.
حسابت را کنار جام بگذارم.
چه می گویی که بیگه شد،سحرشد،بامدادآمد؟
فریبت می دهد،برآسمان این سرخی بعداز سحرگه نیست.
حریفا!گوش سرما برده است این،یادگارسیلی سرد زمستان ست.
وقندیل سپهر تنگ میدان،مرده یا زنده،
به تابوتِ ستبرظلمت نه توی مرگ اندود،پنهان ست.
حریفا!روچراغ باده رابفروز،شب با روز یکسان است.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر،درها بسته،سرها درگریبان، دستها پنهان؛
نفسها ابر،دلها خسته وغمگین،
درختان اسکلتهای بلور آجین،
زمین دلمرده،سقف آسمان کوتاه،
غبار آلوده مهر وماه،
زمستان ست.
"مهدی اخوان ثالث"



این شعر خیلی قشنگه...حرفاشم کاملا درسته!
اما در مورد بهمنی ها صدق نمی کنه.


اصلا صدق نمیکنه
مگه نه مسترآلفرد؟

آلفرد سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:14 ب.ظ

قاصدک ! هان چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، امّا ، امّا
گِرد بام و درِ من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیادی نه زدّ یا ردیاری ـ باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که بود چشم و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک !
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گویند
که دروغی تو دروغ
که فریبی تو فریب
قاصدک ! هان ، ولی .... آخر .... ای وای !
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام ، آی ! کجا رفتی ؟ آری ... !
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر ، گرمی ، جائی ؟
در اجاقی ، طمع شعله نمی بندم ، خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک ! ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند .
"مهدی اخوان ثالث"

چه قدر شعر های قشنگ و عالی از مهدی اخوان ثالث زدین

سلیقه شعری بیسته!

آلفرد سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:16 ب.ظ

شب است
شبی آرام و باران خورده و تاریک
کنار شهر بی غم خفته غمگین کلبه ای مهجور
فغانهای سگی ولگرد می اید به گوش از دور
به کرداری که گویی می شود نزدیک
درون کومه ای کز سقف پیرش می تراود گاه و بیگاه قطره هایی زرد
زنی با کودکش خوابیده در آرامشی دلخواه
د‌‌‌‌‌ود بر چهره ی او گاه لبخندی
که گوید داستان از باغ رؤیای خوش آیندی
نشسته شوهرش بیدار ، می گوید به خود در ساکت پر درد
گذشت امروز ، فردا را چه باید کرد ؟
کنار دخمه ی غمگین
سگی با استخوانی خشک سرگرم است
دو عابر در سکوت کوچه می گویند و می خندند
دل و سرشان به مِی ، یا گرمی انگیزی دگر گرم است
شب است
شبی بیرحم و روح آسوده ، اما با سحر نزدیک
نمی گرید دگر در دخمه سقف پیر
و لیکن چون شکست استخوانی خشک
به دندان سگی بیمار و از جان سیر
زنی در خواب می گرید
نشسته شوهرش بیدار
خیالش خسته ، چشمش تار
" مهدی اخوان ثالث"

شب است
شبی آرام و باران خورده و تاریک
کنار شهر بی غم خفته غمگین کلبه ای مهجور
فغانهای سگی ولگرد می اید به گوش از دور
به کرداری که گویی می شود نزدیک
درون کومه ای کز سقف پیرش می تراود گاه و بیگاه قطره هایی زرد
زنی با کودکش خوابیده در آرامشی دلخواه
د‌‌‌‌‌ود بر چهره ی او گاه لبخندی
که گوید داستان از باغ رؤیای خوش آیندی
نشسته شوهرش بیدار ، می گوید به خود در ساکت پر درد
گذشت امروز ، فردا را چه باید کرد ؟
کنار دخمه ی غمگین
سگی با استخوانی خشک سرگرم است
دو عابر در سکوت کوچه می گویند و می خندند
دل و سرشان به مِی ، یا گرمی انگیزی دگر گرم است
شب است
شبی بیرحم و روح آسوده ، اما با سحر نزدیک
نمی گرید دگر در دخمه سقف پیر
و لیکن چون شکست استخوانی خشک
به دندان سگی بیمار و از جان سیر
زنی در خواب می گرید
نشسته شوهرش بیدار
خیالش خسته ، چشمش تار

آلفرد چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:51 ق.ظ

:دی

:دی

آلفرد پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:54 ب.ظ

فتوکپی برابر اصله دیگه!!!؟؟

به احتمال نود و شصت درصد ... بلی !!!

آلفرد پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:55 ب.ظ

بله ۱۰۰ ٪ !!!!!!!!حق با شماست!!!!!!!!!!

مرسی !! اما در کدوم مورد دقیقا !! هیی !!!!
ذهن که نیست ... !!

آلفرد پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:59 ب.ظ

شعرای ماث خیلی فاز میده .........
همیشه واسه آدم تازگی داره...

اره ... اینو قبول دارم ....
البته ادیب های کلاس باید نظر بدن !!! نه من که ... البته با مشق ِ شبای نیپون کوکو اوضاع و احوالم داره بهتر میشه !!!

۰۰:۰۰ جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:53 ق.ظ

عشق، رنج راسال ها بر می تابد و باز مهربان است؛
عشق فخر نمی فروشد؛
اهل ظاهر نیست؛
عشق شکست ناپذیر است.

کورینتیانس

ببینین ... نداشتیما !!!
شما و نیپون کوکو با هم دستتون تو یه کاسه رفته ها !!!
اون میگه استتفسکی !!
شمام میگین کورینتیانس !!

همش اسمهای سخت سخت میازین که ماها بلد نباشیم !!!

حالا این جناب کی هست ؟؟!!!

۰۰:۰۰ جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:54 ق.ظ

ایول به آلفر
پسر ترکوندی با این شعرهای اخوان
مخصوصا این آخریش
دمت گرم

بلی دیگر ...
مخصوص مستر آلفرد !!

آلفرد جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:33 ب.ظ

ای ماه ببین که شب چه زیباست!!!!!!!!

بلی ... بر منکرش صلوات !!!

شبا گاهی خیلی ترسناک و بی خود میشن البته !!

تکپر شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ق.ظ


The Unloved
(BACK STREET BOYS)


Hey, hey

This ones for the mothers who’ve lost a child
This ones for the gypsies who left their hearts behind
This is for the strangers sleeping in my heart
Take what they want and leave while it’s still dark

No one is glamorously lonely all by themselves

This is a song for the unloved
This is the music for one last cry
This is a prayer that tomorrow will help me leave the past behind
It’s a song for the unloved… the unloved

This ones for the bridesmaid, never the bride
And this ones for the dreamers who locked their faith inside
And this is for the widows who think there’s only one of the dying fathers who never told their sons

No one is glamorously lonely
Follow your heart



This is a song for the unloved
This is the music for one last cry
This is a prayer that tomorrow will help me leave the past behind

It’s a song for the unloved… the unloved

Oh…Tomorrow the sun will shine and dry the tears in your eyes
Suddenly love comes alive
Suddenly love comes alive

For one last cry… just one last cry

This is a song for the unloved
This is the music for one last cry
This is a prayer that tomorrow will help me leave the past behind



This is a song for the unloved
This is the music for one last cry
This is a prayer that tomorrow will help me leave the past behind

This is…this is a song for the unloved
This is the music for one last cry
This is a prayer that tomorrow will help me leave the past behind

It’s a song for the unloved.

بلی ..
دست شما درد نکنه !!!

حالا واقعا اهنگش قشنگه ؟؟!!
یه سری از اهنگاش اصلا جالب نیستن !!!
مثل ...
مثل ...
اهان ... all in my head ... همچین رو اعصاب ادم لزگی میره که نگو و نپرس !!

تکپر شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ق.ظ

سلام
خوبید؟
خوبم!!!!
منو شناختین!؟!؟!
اتفاقا منم شما رو نشناختم!!!
اِاِاِاِ شما پسته ایی هر سری میرم و میام کلی عوض میشی
:D
منم تصمیم گرفتم که عوض بشمو
اسممو عوض کنم آخه لیاقت سورنا رو نداشتم
تا همینجاشم کلی آبروشو بردم...
متاسفانه خط تلفن خونموم اتصال کرده بود نمیتونستم بیام
البته مطلب خاصی هم نداشتما....
ولی از این به بعد مثل سابق هفته ای دو سه بار سر میزنم
و اگه لازم شد یا مطلب جالبی به دستم رسید دریغ نمیکنم
یه تشکرم از آلفرد که همیشه باعث رونق این وبلاگ بوده و هست
من واقعا به داشتن یه همچین دوستی افتخار میکنم امیدوارم همیشه همینطور پایدار و پاینده باشی
وهیچوقتم غمگین نبینمت
;)

علیک سلام
مرسی ممنون ... خوب؟؟؟؟!! خودمم نمیدونم !! یه روز خوبم ... یه روز بدم !!! هـــِـی !!! امان ... امان از این زمان ... از این زمانی که برد توان از این زبان !!

والا دروغ چرا !! نه ... نشناختم !!!
واقعا !!!!
عمرا من یه مورد عوض شم !!! یعنی اون همه عوض شم !! اونی که منو تو دبیرستان و راهنمایی و بچگی دیده میگه همونم !!
چه جَلب !!
کجا آبروشو بردین ؟؟!!
این حرفا چیه ؟؟؟!!
توهمه ها !!!!
: دی
بلی دیگه !! تلفن خونه رو سوزوندین دیگه !!
دلتون بسوزه واسه پول اقای ظهیری آذر ِ بزرگ!!

مطمئنا !! قطعا !! مرسی از این که تایید میکنین !!

خدامونیم ... من گاهی اونقدر ذهنم کار نمیکنه که خودمم متعجب میشم !!! ابروی ادبیات فارسی و معلمای ادبیات و ... کل یوم !!! همه رو بردم !!!
به خدا اسمتونو نمیتونستم بخونم !!!
یه چیزای عجیب و غریبی به دهنم میرسید که خودمم شرمنده میشم وقتی یادم میاد !!!!

دست شما درد نکنه ... شما همیشه لطف دارین به ما مهندس سورنا !!!(عادته دیگه ... میدونین که ترک عادت هم موجب مرض است !!)

اخرشم که مخصوص مستر آلفرد ِ !!

آلفرد شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ب.ظ

گل شکفته خداحافظ!


اگرچه لحظه دیدار

شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود،

من و تو آن دو خطیم، آری موازیان به ناچاری

که هر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود...........

امان از دست این باورای بیخود !!!!

بی نهایت !!!

(پیدا کنید پرتقال فروش را !!)

آلفرد یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:39 ب.ظ

۰۰:۰۰ جان یو لطف داری....
لطف عالی مستداع.....
(این شعرای اخوان تحفه ایست نزد منه درویش...کلبه ی درویشیه وو هزار راه نرفته...
((بابا ادبیات!!!!!!بابا تحفه!!!با خودمما....)))

بلی لطف دارن !!
هیی هیی هیی ... سوتی بودا !!!!
<< لطف عالی مستدام >>> !!
بلی !!!!

اوه اوه !! چه پپسی یی میترکونین واسه خودتون !!

آلفرد دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:02 ب.ظ

خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را یکی همچون نسیم دشت می گوید: " کنارت هستم ای تنها " و دل آرام می گیرد...

آلفرد خداییش نمرت بیست ِ بیست ِ !!!
خیلی خیلی خیلی عالی بود !!
در حد ِ مرگ !!

واقعا !!!

آلفرد دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ب.ظ

دموکراسی می گوید: : رفیق، حرفت را خودت بزن، نانت را من می خورم مارکسیسم می گوید: : رفیق، نانت را خودت بخور، حرفت را من می زنم فاشیسم می گوید: : رفیق، نانت را من می خورم، حرفت را هم من می زنم و تو فقط برای من کف بزن اسلام حقیقی می گوید: : « نانت را خودت بخور، حرفت را هم خودت بزن و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی. » اسلام دروغین می گوید: : تو نانت را بیاور به ما بده و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم، و حرف بزن، امّا آن حرفی را که ما می گوییم.
دکتر علی شریعتی

اره ... منم اینو خونده بودم ...

خیلی عالی و درسته !!!

کلا از شریعتی یه دونه بود !! اونم واسه ما بود که قدرش و ندونستیم !!

آلفرد دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ب.ظ

هرز گاهی دریا هوس میکنه به ساحل سری بزنه براش مهم نیست ساحل دستشو میگیره یا نه مهم اثبات وفاداری دریاست!!!!!!!!!!!
دریاتیم!!!!!!!!!

چه جَلب !!

آلفرد دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:08 ب.ظ

هر کس بد ما به خلق گوید ما صورت او نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هر دو دروغ گفته باشیم

هیی !!
ببین آلفرد ... ای وجدان ِ بیدار !!!

اینو قبلا ابلیس ِ همیشه غایب گفته بودا !!!!

ما دو تا ( نه اون دو تاها البته ) ‌!!! دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:25 ب.ظ


تولد استتفسکی ایرانی مونم مبارک!! :)

مولانا را می گوییم ----

nipon . mar2mak



بلی ... شما دوتا یه دونه این اونم واسه نمونه این !!

البته ما شما رو به استتفسکی یی قبول داریم !!!!!

بلی.... تبریک ... کلاس خوش گذشت ؟؟!!
دلم واسه همتون خیلی تنگ شده ...

مردمک دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:28 ب.ظ


من می نه ز بهر تنگ دستی نخورم
یا از غم رسوایی و مستی نخورم
من می ز برای خوشدلی می خوردم
اکنون که تو بر دلم نشستی ، نخورم

اکنون که تو بر دلم نشستی ، نخورم !!

نخوری؟؟؟!!
جون بچه ات بیخیال شو !!
خانوم سعیدی بفهمه تیکه بزرگه ی من که گوشمه !!!!! خودتم که دیگه خود دانی !!!

بیا بریم واست رانی بخرم ... می پـــِی چیه اخه ؟؟؟!!

ساندیس میخرم واست !!
تازه الانم که ساندیس جهانی شده !!!!
همه هم میشناسن !!!!

پای خر ِ شیطون رو هم چلاق میکنم که تو دیگه سوارش نشی !!!

پسته دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:04 ب.ظ

خدایا
به من توفیق تلاش در شکست،
صبر در نومیدی،
رفتن بی همراه،
جهاد بی سلاح،
کار بی پاداش،
فداکاری در سکوت،
دین بی دنیا،
مذهب بی عوام،
عظمت بی نام،
خدمت بی نان،
ایمان بی ریا،
خوبی بی نمود،
مناعت بی غرور،
عشق بی هوس،
تنهایی در انبوه جمعیت،
و دوست داشتن، بی آنکه دوست بداند، روزی کن

خدایا زیاد شد ... اما خب دیگه !!!


آلفرد سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:32 ق.ظ

پسته منم میدونستم که ابلیس غایب اینو(هر کس بد ما به خلق گوید ما صورت او نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هر دو دروغ گفته باشیم) قبلا گفته بود، دوباره تکرار کردم تا مجددا روش تاکید کرده باشم!!!!!!!!!!!!

:دی..............:دی.............

اهانده !! ایییییییینه !!

ای بابا !! خب به منم یه نخ بدین منم تو جریان باشم دیگه !!!

: دی !!

نهاد رهبری سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ب.ظ

بسم برب الشهداء و الصدیقین..

بله !!!!!

دیگه کامل شدیم !!!

دست شما درد نکنه !!!!!!!

شبنم سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 ب.ظ http://highless@gmail.com

آلفرد من تو را به مبارزه دعوت می کنم/
هر چند که میدانم اندازه ی این حرفا هم نیستی/

مبارزه ؟؟!!!

شوخلوخ میکنین حتما !!!!!

عمرا؟!!! ای بابا یه خانومی گفتن یه اقایی گفتن ... بیخیال !!(هیی هیی هیی !!!)

شوخیه دیگه نه !!!!
اگه هم باشه خیلی کارگریه !!!!

حالا اگه کتک کتک ِ ما ها هم هستیم !! اتفاقا اوشاخلار دست به شرط بندیشون عالیه ها !!!!

شبنم سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ب.ظ

امشبی را که در آنیم فراموش نکنیم/
شاید دگر فردایی نباشد/

چشم !!!!

ای بابا !! بادمجون ِ بم افت نداره !!!!!!
اما چشم !! یادمون نمیره !!!!

تک پر سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:39 ب.ظ

سلام اینطوری نوشتم که دیگه برداشت بد نشه
گرچه هرچقدر تلاش کردم نتونستم یه جور دیگه بخونم
هیی هیی هیی


در مورد آهنگه
خوب نیست
فوق العاده ست خیلی واضح میخونن
من به هر کی که میخواد برای اولین بار
انگلیسی گوش بده این آهنگو پیشنهاد میکنم
مطمئنم عاشقش میشه




البته که خانما هیچوقت عوض نمیشن
این جسارت منو ببخشید
:D



در مورد سورنا یه مورد اخیرش اینه که ببینید کارش
به کجا کشیده که کیا حالشو میپرسن(البته خیلی کوچیکش بودا)
خوب بگذریم



در مورد اقای ظهیری آذر ِ بزرگ قبل از اینکه دلم بسوزه بدنم میسوزه
(هیی هیی هیی)



مورد اون اشتباه(میدونین که کدوم رو میگم) هم ازتون عذر میخوام
واقعا غیر ارادی نوشتمش تو شرایط خوبی نبودم
جدا خیلی شرمندم



و اینکه خواهشا این یه بارو به خاطر من ترک عادت کنین
چون واقعا اذیت میشم
خیلی ممنون

علیک سلام !!
خوبین ؟؟؟!!!
چه جور ِ دیگه ای بخونین ؟؟!! با چشم دل ؟؟؟!!!!!
عمرا دوزاریم بیوفته !!!

شوخلوخ نکنین ؟؟!!!
واقعا ؟؟!!
اٌچـِی !!! الان دانلودش میکنم !!!

واقعا !! ماها همیشه ۱۴ سال و چند ماهه میمونیم !!!
جرات دارین از مامانتون بپرسین چند سالشونه !! یا این که مثلا :: واااااااااااییی مامی !! چه قدر عوض شدی !! ............. (این نقطه ها جمله های بعدین که به شما بستگی داره که چی بگین و به نوع ِ دوست داشتن سرتون هم به جورایی وابسته اس !!!)


واقعا کیا ؟؟؟!!!!!


هیی هیی هیی !!! اقای ظهیری آذر ِ بزرگ قدیم کیشیدلَر !!!!


به جون ِ عباس اقا اگه من بدونم کدوم اشتباه و میگین !!!!!
خواهشت میشه اما نفهمیدم !!
بعدا بهم در ِ گوشی بگین !!(هیی هیی هییی ... اخ جون ... حرف ِ خصوصی !!)

چشم مهندس سورنا !!
به خاطر روی گل مهندس سورنا ترک میکنم !!!
اما اگه مهندس سورنا مرض گرفتم اون وقت چی؟؟!!
کحی جواب ِ بابا و مامان ِ منومیده اخه مهندس سورنا !!!!

چشم مهندس تک !!!
یعنی خواهش میشه مهندس تک !!

تک پر سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:44 ب.ظ

اینم برای عذر خواهی(می دونم که از شریعتی خیلی خوشتون میاد)
من که خیلی خوشم اومد امیدوارم شما هم خوشتون بیاد:


«کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛
اول اینکه کچل بود،
دوم اینکه سیگار می کشید و
سومم که از همه تهوع آور بوداینکه در آن سن و سال، زن داشت
چند سالی گذشت یه روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،
او را دیدم در حالیکه
زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم
و تازه فهمیدم که :
خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد
دیگران ابراز انزجار می کند که
در خودش وجود دارد
دکتر شریعتی

هیی هیی هیی ...

یه بار دیگه سعی کنین ... اینو پرینت گرفتم زده رو شیشه ی اتاقم !!!

باور ندارین از مینا و پری و سارا بپرسین !!!
۳ تا شاهده زنده و هی و حاضر !!!

آلفرد سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:27 ب.ظ

بازگشت عارفانه ی جناب آقای تکپر(سورنای سابق) را به وادی اس آی ای گرامی میداریم...

باشد که باشیم..............
:دی

هیی هیی هییی ...

حالاا چرا عارفانه ؟؟؟!!! (در گوشی بهم بگین !!!هیی هاا هاا !!)

باشد که باشیم..............

بر منکرش صلوات !!!

wistful سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ

:my last comment in here

I'm wistful forever
go0d luck everyone
with the best wishes

Bye

قربون شما !!!

شرمنده کجا ؟؟!!
خونه ی بخت تشریف میبرین !! نه نه یهنی عروس میارین !!؟؟؟؟؟؟؟؟!!
پس چرا تا پای عروسی اومد وسط بای و از این جور چیزا !!!
خساست ؟؟؟!!
ای بابا پول چرک کف دسته !!!!!!!!!

ای بابا !!! ماها کم خرجیم !! همون یه ۳-۴ شبی بهمون شام بدین کافیه !!!!

تازه کلمه ی here هم ایهام داره !!! تو این جلد یا تو sie ؟؟!!!!



جدی جدی ؟؟؟!!
واسه چی اخه ؟؟؟؟؟؟؟!!!

آلفرد چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ق.ظ

از تهی سرشار.....
جویبار لحظه ها جاریست........
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب وندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می شناسم من
.
.
زندگی را دوست میدارم،مرگ را دشمن
وای اما با که باید گفت این؟

من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن........

جویبار لحظه ها جاریست...




" مهدی اخوان ثالث"

هیی هیی هیی ...
دست به شعرتون خوب شده ها !!!!

احتمالا یه افتخار بهمنی ها یا شایدم ۰۰:۰۰ یا پرپر یا نیپون کوکو یا مهندس تک یا ... !!!!!!!

آلفرد چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:08 ق.ظ

سورنا یو به من همیشه لطف داشتیو داری...
.
.
.

تقدیم به سورنای عزیز:



زندگی؟؟
زندگی را دیدی!؟گفت که من دلالم...در به در در پی بدبختی ها می گردید تا اسارت بخرد....

راستی را دیدی که گدایی می کرد!!؟
و فریب....پادشاهی می کرد!!؟

آه......
دیدی.......
دیدی!!!!



ای عفیف،
به چه می اندیشی؟

قفل ها!!؟؟


دست های آزاد
برترین هدیه به دیوار و غل و زنجیرند....

ای عفیف،

قفل ها واسطه اند
قفل ها،فاسق شرعی در و زنجیرند
قفل ها.....!!!

راستی! واسطه ها هم گاهی حق دارند...
رمز آزادی در چنبر هر زنجیریست...

قفل هم امیدیست

قفل یعنی که کلیدی هم هست

قفل یعنی که کلید
.
.
.






بلی !!!

اخی !! همه ی بهمنی ها با محبتن !!!

تازه سورنا نه و تک !!

مخصوص مهندس تک !!

آلفرد چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:25 ق.ظ

اقتدار پرواز بیهوده بود...
نه پری در کار بود...
نه آسمانی...

و با خود گفتم
آیا با لب های دوخته
روزی خواهیم خندید؟؟!!

نه پری در کار بود...
نه آسمانی...
فقط توهم بود !!!!!!

وای !! یاد مرده های مسیحی افتادم که لباشونو میدوزن !!!!

نمیدونم !! میشه خندید !!! لبامون پاره نشه اخه ؟؟؟!!
از ناهید بپرس !!
اون ناهید نه ... اون ناهید !!

آلفرد چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:27 ق.ظ

ای ماه!
واقعا که شب زیباست!!!

الفرد چه گیری دادی به مهتاب و ماه شب و اینا !!!!!!!!!

مشکوک میزنی !!!!!!!

نه always a catch !!!!!! بزار یه تفکری بزنیم !!!

آلفرد پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:27 ب.ظ

شبنم کیه؟؟؟؟
من کیم؟؟
مبارزه؟؟؟؟
جریان چیه؟؟
من بی گناهم به خدا!!!!!!!

پیستَه ؟
این خانوم کیه؟؟جریان چی چیه؟؟

والا خودمم نیدونم !!
(سوال و جواب ِ دوستانه !!! هیی!)

نمیدونم والا !!
شما دو به دوئل دعوت کرده نه منو !!!!!!!!!

خبر دار شدین منو هم در جریان بزارین !!!

آلفرد پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:29 ب.ظ

پسته سورنا واسه من همون سورناس!!!!!
:دی

بلی !!
اینم حرفیه !!!
اما خب خودش می خواد که دیگه اون سیستمی صداش نکنیم !!

آلفرد پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:33 ب.ظ

چون سورنا پس از اتمام امتحانات برگشته و تو ایام امتحانات درسی خونده وو با سوادتر شده ....
واسه همین بازگشتش عارفانس!!!!

اهههان !!
سوات دار شده !!!!

شاید !!

تک پر پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:36 ب.ظ

سلام
تازه متوجه شدم دیروز روز مهندس بوده
با یک روز تاخیر به همه مهندسا تبریک میگم


برای مهندس بن بستی وجود ندارد
یا راهی خواهد یافت
یا راهی خواهد ساخت

بلی !!
مرسی بابت تبریک!!
دیره شده !!(به خاطر تایید ِ من!!)
اما خب !!

مرسی ... دست شما درد نکنه !!!
۱
۲
۳
۴
دست دست دست دست !!!

مرسی ... ایشالا مال ِ شما هم مبارکه !!!

تک پر پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:39 ب.ظ

یه تشکر آبدار (به قول خودش) از آلفرد
دمت گرم آلفرد
از جمله جملش لذت بردم
مخصوصا این تیکش
((زندگی؟؟
زندگی را دیدی!؟گفت که من دلالم...در به در در پی بدبختی ها می گردید تا اسارت بخرد....

راستی را دیدی که گدایی می کرد!!؟
و فریب....پادشاهی می کرد!!؟))
واقعا زیبا بود
حسابی شرمندم کردی
ممنون از لطفت
میخوام بزنمش به دیوار اتاقم(از پسته یادم گرفتما)
فقط یه لطفی کن دیگه سورنا صدام نکنی
ممنونم

بلی ...
مطمئنا !!
تشکرات آبدارشان را بپذیر !!!!


آفنر !!
به جون ِ عباس آقا هر کی که نوشته هرو میبینی یه حال ِ تازه بهت میده !!!!
فاز مثبتش بالاس !!!

آلفرد خان اخرش مخصوص شماست !!!

آلفرد جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 ق.ظ

نه بابا چه مشکوکی؟؟؟
آخه یه شب یه نگا به آسمون بندازین خودتون میبینید که شب واقعا زیباست!!!

مطمئنی؟؟؟!!!!
شاید !!!
شاید انگیزه !!!!
شاید داره !!!!

چشم نگاه میکنم !! اسمون جایی که ستارش زیاد باشه قشنگ تره !!!

آلفرد جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ

قصه ای از شب

شب است
شبی آرام و باران خورده و تاریک
کنار شهر بی غم خفته غمگین کلبه ای مهجور
فغانهای سگی ولگرد می آید به گوش از دور
به کرداری که گویی می شود نزدیک
درون کومه ای کز سقف پیرش می تراود گاه و بیگه قطره هایی زرد
زنی با کودکش خوابیده در آرامشی دلخواه
دود بر چهره ی او گاه لبخندی
که گوید داستان از باغ رؤیای خوشایندی
نشسته شوهرش بیدار ، می گوید به خود در سکوت پر درد
گذشت امروز ، فردا را چه باید کرد ؟
کنار دخمه ی غمگین
سگی با استخوانی خشک سرگرم است
دو عابر در سکوت کوچه می گویند و می خندند
دل و سرشان به می ، یا گرمی انگیزی دگر گرم است
شب است
شبی بیرحم و روح آسوده ، اما با سحر نزدیک
نمی گرید دگر در دخمه سقف پیر
و لیکن چون شکست استخوانی خشک
به دندان سگی بیمار و از جان سیر
زنی در خواب می گرید
نشسته شوهرش بیدار
خیالش خسته، چشمش تار......


شب است
شبی بیرحم و روح آسوده ، اما با سحر نزدیک
نمی گرید دگر در دخمه سقف پیر
و لیکن چون شکست استخوانی خشک
به دندان سگی بیمار و از جان سیر
زنی در خواب می گرید
نشسته شوهرش بیدار
خیالش خسته، چشمش تار......

مرسی ... دست مریزاد !! مطمئنا بچه ها هم مثل من هم کلی خوششون میاد !!

آلفرد جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:09 ب.ظ

فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود
و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی
زن و مرد و جوان و پیر
همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای
و با زنجیر
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود
تا زنجیر
ندانستیم
ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان
و یا آوایی از جایی ، کجا ؟ هرگز نپرسیدیم
چنین می گفت
فتاده تخته سنگ آنسوی ، وز پیشینیان پیری
بر او رازی نوشته است ، هرکس طاق هر کس جفت
چنین می گفت چندین بار
صدا ، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی می خفت
و ما چیزی نمی گفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم
پس از آن نیز تنها در نگه مان بود اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود
و دیگر سیل و خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
شبی که لعنت از مهتاب می بارید
و پاهامان ورم می کرد و می خارید
یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود ، لعنت کرد گوشش را
و نالان گفت :‌ باید رفت
و ما با خستگی گفتیم : لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز
باید رفت
و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود
یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آنرویم بگرداند
و ما با لذتی این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب تکرار می کردیم
و شب شط جلیلی بود پر مهتاب
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
عرقریزان ، عزا ، دشنام ، گاهی گریه هم کردیم
هلا ، یک ، دو ، سه ، زینسان بارها بسیار
چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی
و ما با آشناتر لذتی ، هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامال
یکی از ما که زنجیرش سبکتر بود
به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
خط پوشیده را از خک و گل بسترد و با خود خواند
و ما بی تاب
لبش را با زبان تر کرد ما نیز آنچنان کردیم
و سکت ماند
نگاهی کرد سوی ما و سکت ماند
دوباره خواند ، خیره ماند ، پنداری زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری ، ما خروشیدیم
بخوان !‌ او همچنان خاموش
برای ما بخوان ! خیره به ما سکت نگا می کرد
پس از لختی
در اثنایی که زنجیرش صدا می کرد
فرود آمد ، گرفتیمش که پنداری که می افتاد
نشاندیمش
بدست ما و دست خویش لعنت کرد
چه خواندی ، هان ؟
مکید آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آرویم بگرداند
نشستیم
و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب شط علیلی بود ....

مرسی ... ممنون ...

آلفرد شما هم ... !!!

بلی !!!

منظورم اینه که ادبیات و اینا رو دوست داری ... همین !!

آلفرد جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ب.ظ

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ
و خروش گریه ام ناشاد
از دورن خسته ی سوزان
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل

وای بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشبک شب
من به هر سو می دوم ، گ
گریان ازین بیداد
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد

وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان

من به دستان پر از تاول
این طرف را می کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
تا سحرگاهان، که می داند که بود من شود نابود
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
وای، آیا هیچ سر بر می‌کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد ؟

سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می‌کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد..............

ای فریاد !!
ای فغان !!(اگه املاش درست باشه !!)
ای داد !!
ای بی داد !!!

صدات رو نمیشنون !!!

هیسسسسسسس !!

فرشته شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:28 ق.ظ

دلم تنگ شده واسه بهمنیا :(

منم دلم خیلی واسه یه سریشون تنگیده شده !!!

هـــِی !!

یکی از بهمنیا یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:15 ب.ظ



موجیم که آسودگی ما عدم ماست

اره !!!!

این نبودن و اینا خیلی عادیه توی ... !!
ای بابا !!

تو کیی ؟؟؟!!!!
منتظرم !! تو از اونایی ؟؟!!!

همای (دوزخیان) یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:53 ب.ظ

ارغوان
شاخه ی همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی است هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است،
آسمانی به سرم نیست،
از بهاران خبرم نیست،
آن چه می بینم دیوار است
آه، این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی است
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی است

ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است؟
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید
ارغوان
پنجه ی خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس
کی بر این دره غم می‌گذرند؟

هوشنگ ابتهاج

خیلی قشنگه ...
نه ؟؟؟؟!!!

من در این گوشه که از دنیا بیرون است،
آسمانی به سرم نیست،
از بهاران خبرم نیست،
آن چه می بینم دیوار است !!!

ای واای !! ای وااااااااااااااااااااااااااااااااای !!

[ بدون نام ] چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:10 ق.ظ

خوبی عزیزم ؟؟!!
چیزی هست بگو !!!!!

سکوت همیشه راه حل سوالا نیست !!

[ بدون نام ] چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:04 ب.ظ


کسی نشسته در گلویم ... بغض کرده ...ناباورانه فریاد بر می آورد : از یادش نبر .
اما ....
تنم با حسرتی پر ، با تمام وجود ناله می کند : او رفت ، به خاطر خدا رحم کن ، برگرد ، از یادش ببر .
و چه غمگنانه ماههاست که این دو روبروی هم زانو در بغل گرفته زجه می کنند .
قلب من !
یادت هست ؟
اولین شب ، زمستان بود . من خوب یادم هست . مگر می شود آن بارش نیمه شب را فراموش کرد ؟
من گریستم .
هنوز صدایش در گوشم هست .
می شنوی قلب من ؟
صدایی که دوست داشتم ملایمتر بود .
مثل قبل ها ، برای ماهها .
آن شب شکستم و هنوز می شکنم . اما صدایم در نیامد تا برود .
و رفت .
برای همیشه...

ای داد بر ما !!!
میدونی چرا ما؟؟!!
چون ما ادما هممون مثل همیم !!!!
لامسب مو نمیزنیم با هم !!!!!!!!!!!!!!

یه پیشنهاد !!!
اگه از نظرت ادمی باشم که بشه بهش اعتماد کرد یا یه ذره راجع به حرفاش فکر کرد !!!

یه سری چیزا هست که نمیشه فراموششون کرد ... به خدا ... هر چی بیشتر بهش فکر کنی بیشتر داغون میشی ...
راه چاره ی این از نظر من اینه که خاطرات خوبت رو دور نریزین !!!

یه جایی بهش بده توی یه گوشه ی ذهنت !!
بزار بمونه اونجا ... بزار اگه وقتی یادت اومد یه لبخند بشینه گوشه ی لبت !!
هر چند خیلی تلخ !!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد